به نام خدا
با عرض سلام
ابوالحسن على بن میثم، از مردى مسیحى پرسید: این صلیب را براى چه به گردنت آویختهاى؟ گفت: به جهت اینکه این صلیب، شبیه همان چیزى است که حضرت عیسى علیهالسلام را از آن به دار آویختند
ابوالحسن پرسید: آیا آن حضرت، دوست داشت که او را از آن صلیب، به دار آویزند؟ گفت: نه
ابوالحسن پرسید: آیا آن حضرت به الاغى که سوارش مىشد و از آن، جهت رفع حوائج و انجام کارها بهره مىبرد، علاقه داشت یا نه؟ گفت: آرى.
ابوالحسن گفت: پس چرا آن چیزى را که حضرت عیسى علیهالسلام دوست داشت، رها کردهاى و آن چیزى را که حضرت از آن بدش مىآمد، به گردنت آویختهاى؟ اگر قرار باشد به جهت یاد و نام آن حضرت، چیزى را به گردنت بیاویزى، آن الاغ است، نه صلیب!
|
سلام دوست عزیز اینو بخون .ممنونم
15 اردیبهشت 87 - 01:29 |
این نوشته ها بر اساس واقعیت است درمناطق ما به علت سنی نشین بودن و اختلاط قومیت های مختلف از لحاظ مذهب و قومیت همیشه دستخوش طرح های کینه توزانه دشمنان و وهابی ها بوده است. از انجا که همیشه شیعه ها در راس اتهامات گوناگون هستند ولی در حالی که واقعیت چیز دیگریست و شیعه همیشه باعث صلح بوده دشمنان اسلام بعضی مواقع کسانی را به اسم این که شیعه شدند به بطن جامعه تشیع می فرستاد و لذا این اشخاص با استقبال شیعه از انها خود را در دل مردم جا میکرد و به این بهانه که بیاید و از عقائد شیعه با خبر شود و خلاصه اینکه بهانه ای بگیرد و سندی داشته باشد برای اینکه بتوانند شیعه را محکوم به تفرقه افکنی و ...............کنند و در این راستا مردی از اهل تسنن آن منطقه شیعه دروغین شد و خلاصه با تبلیغات بسیار بزرگ خود را محبوب جامعه تشیع ان منطقه کرد و او با اینکه در اصل سنی بود ولی به همان هدف مذکور چندین سال را در لباس یک شیعه به بازیگری می پرداخت با آنها غذا می خورد با انها تجارت میکرد و گاه گاهی در میان شیعه لعن خلفا میکرد تا خلاصه یک حرکتی را خود شروع کند و همان را بازیچه اهداف خود قرار دهد مدتها گذشت فرزندان او در اثنای همین جریان بدنیا امده بودند چهره و لباس فرزندان او شیعی بود نام فرزندانش را شیعی انتخاب کرده بود و به ظاهر خود را عاشق سینه چاک اهلبیت و دشمن خلفا معرفی میکرد. و با نصب پرچم های گوناگون بر در خانه خود دیگر توانسته بود خود را بجای یک شیعه واقعی جا بیندازد چندین بار با مجمع الذاکرین به دیدار رهبر معظم انقلاب رفته بودند. حتی چندین بار در همین چند سال برای فرزندان دختر اوخواستگار از فرزندان شیعه رفت که به دلایلی مخالفت کرد. خستتون نکنم روزگار گذشت و این شخص بسیار ماهرانه به بازیگری خود ادامه میداد و خود هیئتی را تاسیس کرده بود که در ان صلوات می فرستادند و در انجا بحث های شیعه و سنی راه می انداخت و دنبال اهداف خود و دست اندر کاران این جریان را می گرفت تا این روز که فرزند دختر کوچک او به نام رقیه مریض شد و موهای او کم کم از پشت سر می ریخت و خلاصه این شخص بسیار برای مداوای این دخترش خرج کردوتا اینکه دیگر از درمان او وا ماند و همسر او که بر خلاف او دیگر نتوانسته بود بر سر عقائد خود بماند و به راستی یک دلداده واقعی حضرت زهرا(سلام الله علیها) شده بود این راه را به همسر خود پیشنهاد کرد که بیا نذری کنیم برای مداوای دخترمان و به اهلبیت متوسل بشویم و مرد هم ممانعت و تمسخر که وقتی خود خدا هست دیگر معاون را دیدن نداره که و ............................. چه چه چه که بتواند زنش را از این مسیر بر گرداند ولی زن بنا بر آن روحیات لطیفش نمیتوانست و گریه و زاری که تو خیر دخترمان را نمی خواهی این دختر مریضیش مشکوک به سرطان است و ...............تو راضی به مرگ دخترمان هستی و سر آخر مرد قبول کرد که این مسیر راطی کنند و راهی سفر امام رضا شدند و در ان سفر آقا را قسم دادند به حق عمه جانشان رقیه (سلام الله علیها) که هر چه سریعتر شفای عاجل را از خداوند منان طلب کند و چند روزی را مقرر شد که در مشهدامام رضا بمانند مرد که بسیار در عقائد خود پایدار بود هر روز پس از رساندن زن و دختر خود به حرم امام رضا به بیرون حرم به بازار می رفت و از فساد دور و بر حرم امام رضا(علیه السلام) تصاویر و اسنادی را تهیه می کرد تا بعد ها مورد سوء استفاده قرار دهد. چند روزی گذشت وآن زن و دختر به حرم جهت دخیل بستند و زیارت و مرد هم بدنبال هر کاری غیر از زیارت و اینکه هر روز قرار این زن و شوهر بعد از نماز ظهر مقرر بود زیر عکس حضرت امام خمینی و مقام معظم رهبری چند روز همینطور گذشت که یک روز ظهر مرد اومد و بر سر قرار حاضر شد هر چه ایستاد دید که خبری از همسر و اولادش نیست به مسافر خانه برگشت دید انجا هم نیستند و دوبار به حرم برگشت و بعد از کمی جستجو به محل گمشده ها و مدیریت برنامه های حرم رفت که جریان از این قرار است: زن و فرزند من گم شدند و بعد از چندین بار اعلام از بلندگو خبری از زن و بچه اش نشد. هاج و واج که چه شده؟؟!!؟؟!! دید که یکی از مسئولین و خدام حرم به این اتاق آمد وپرسید که ولی این دو نفر مفقود کیه؟؟ مرد بلند شد و گفت منم و خادم با چشم اشکبار شروع به تعریف جریان کرد که امروز دختر تو در کنار پنجره فولاد امام رضا از دست پر برکت امام رضا شفا مرض خود را گرفته و از ان غدد چرکین در گردن و سر او خبری نیست مرد متعجب ناباورانه و ظاهرا خوشحال به طرف دار الشفاء و دفتر ثبت کرامات رفت و دید که زن او تازه به هوش آمده و در حال گریه کردن است و دخترش در حال بازی کردن و لباس سفیدی بر تنش کردند پرسید چه شده و زن گریه اش بیشتر شد و گفت دیدی که من می گفتم برویم تو می گفتی من از خود خدا میخوام اینها اگر نباشند خدا به من تو چیزی نمی دهد خلاصه مرد بعد ازطی مراحل اداری زن و بچه اش را مرخص وبه طرف مسافر خانه حرکت کرد چند ساعت استراحت کرد و مرد دید بهترین سوژه را پیدا کرده و ان اینکه الان بهترین راه اینست که ثابت کنم این شفاء و کرامات تلقینی بیش نیست شیعیان بزرگترین رواج دهنده خرافات هستند و از دختر خود پرسید که چه شد دخترم دختر زبان گشود که بابا ما که اومدیم زیر عکس ایستادیم که توبیایی دنبال ما من خوابم برد دیدم حرم خلوت است و هیچ کسی نیست و من ترسیدم نه تو و نه مامان نمی دونستم چی کار کنم دیدم چند نفری سفید پوش با عجله رد شدند از یکی از آنها پرسیدم که چرا هیچ کس در حرم نیست و او در جواب از من پرسید چرا اینجا ایستادی برو یک گوشه مودب ایست کن من هم رفتم یک گوشه ایستادم دیدم ناقه ای از نور بر دست چند ملک وارد حرم شد خدام با دنبال این ناقه و از آنطرف آقایی نورانی با چندین ملک و خادم از داخل ضریح بیرون آمدند و آن آقا خیر مقدم گفت به صاحب آن ناقه من هم تماشا می کردم دیدم آن چند ملک ناقه را پایین گذاشتند و من دقت کردم دیدم دختر بچه ای از ناقه پیاده شد و نور همه جا را فرا گرفته بود و متوجه شدم که ان دو نفر نورانی به طرف من می آیند ترسیده بودم و گریه می کردم آن دختر آمد و از من پرسید اسمم چیست؟ گفتم رقیه فرمودند که چرا اینجا هستی ؟؟؟ گفتم مادرم را گم کردم بعد آن دختر نگاهی به آن آقای نورانی کردند و پرسیدند این همان است و آن آقا هم فرمودند :که بله عمه جان خانم نورانی آمد و دستی به سرم کشید و مرا سر مرا بوسید و به من گفت به پدرت سلام برسان و بگو ما به عشاق و شیعیان خود نظر داریم ولو اینکه این ارداتشان ظاهری باشد و دروغ ولی به پدرت بگو از سرصدق شیعه ما نبود اینهمه به او عنایت کردیم اگر از سر صدق بود به او چه می دادیم و این آقا تا این جمله را شنید دوان دوان به طرف حرم امام رضا دوید و در آنجا در حیاط حرم عرضه داشت والله تالله که من پذیرفتم که اشتباه می رفتم و شیعه شدم و بعد فردای ان روز به استان خود حرکت کرد و در داستان را تعریف کرد به خواص و اعلام کرد که من بزودی به صورت واقعی شیعه شدن خود را اعلام خواهم کرد و این جریان را هم نقل می کنم ولی دیری نیانجامید که توسط عروسک های خیمه شب بازی ایادی استکبار و امریکا(وهابیون)در خانه و در جلوی چشم زن و بچه اش تکه تکه شد بوسیله تبر و چاقو تکه تکه شد و خلاصه با پاکترین عقاد شهید شد و به پاکان پیوست روحش شاد شادی روح همه عشاق امیر المومنین که د راه عشقشان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند 1فاتحه و سه صلوات بفرست
|
|