سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قسم2(وصال یار(5) (چهارشنبه 87/2/18 ساعت 2:16 صبح)

راجع به درد واصلان : برزخ اینها توی دنیاست ، اون کسانی که دست و پا می زنند تا به خدا برسند ، دست و پازدن دارن ، دست و پازدنی که باعث می شه اینها راحت بشوند ، خیلی از ماها فکر می کنیم اگر مشکلات رو از سرمون بردارند راحت می شیم ، غافل از اینکه بعضی وقتها راحتی ما در این است که مشکلات رو خودمون برداریم . اگر بیان برای تو فلان مشکل رو بردارند ، اصلاً قدر اون راحتی رو نمی دونی . وقتی خودت برای برداشتن مشکلات عرق می ریزی اون وقت قدر می دونی .

حتماً شنیدید که می گن : مستحب است در هنگام سربریدن گوسفند بگذارید دست و پا بزنه تا راحت بشه ، استاد بزرگواری می گفت : این دست و پا زدن گوسفند ، لذت بخش ترین لحظة زندگیشه ، چرا ؟ چون از یه عالم حیوانی ، به یک عالم بالاتر می ره . همه فکر می کنند این گوسفند که الان داره دست و پا می زنه ، ناراحته . می گه : نه ، این داره از شادی می رقصه ! حیوانات رو که می خوای سر ببری ، این بِسْمِلی که مرغ می زنه یا این دست و پایی که گوسفند می زنه رقصه شادیه . دقیقاً همانطوری که شهدا هنگام شهادتشون می رقصند . رقص شادیه ! بعد این رو تشبیه می کردند به دنیا ، دقیقاً می گفتند : خیلی از دست و پا زدن های دنیا هم شادی بخش هست ، برای اینکه راحت می شید ، بالاترین راحتی رسیدن به خداست . بیشترین دست و پا را هم اونجا می زنه . میت ، محتضر ، شهید و عارفی که میخواد از دنیا بره و حتی حیوانی که میخواد از دنیا بره و به عالم بالاتر بره ، ( آخه حیوانات هم عالم بالاتر دارند ، گوسفند می ره توی یک عالم بهتر زندگی می کنه ، به محض اینکه شریان حیاتش قطع می شه ، چشمش به اون عالم باز می شه ) تا اون اضافه روحی که در بدنش داره شروع به رقصیدن می کنه . این آخرین رقص حیوانات در عالم خاکی و کره زمین ، هست ، عشق می کنه . لذا انسانهایی هم که به مراتب بالا می خواهند برسند بعد از مرگ به محض اینکه اولین لحظة مرگ اتفاق می افته ، اولین نشئة عالم بعد رو می بینه شروع می کنه به رقصیدن !

یه نویسنده مسیحی می نویسه : ” رقص برخاک بهترین عبادتی بود که برای امام حسین (ع) دیدم . ”  رقص و شعف حسین (ع) بر خاک کربلا ! این درجه ، درجه بالایی است ، اینها در دنیا از حل مشکلات به دست خودشون لذت می برند و این لذت رو همین طوری جلو می برند ، جلو می برند تا به لحظة مرگ برسند . در لحظة مرگ هم بالاترین لذت رو می برند و به وصال می رسند . اینها نَفْس را مانند حیوان رام می کنند . ما یه نظریه داریم می گه : نفس حیوان است ، باید مراقبش باشی ! می گه : آقا ! نفس سرکشه . نظریه دوم این رو می گه : نفس سرکش است ، حیوان است ، اما رام شدنی است .

یکی از عرفا می فرمود :‌ من وقتی بچه بودم یه چند تا گوسفند و گاو دست من می دادند که اینها رو برای چَرا ببرم ، وقتی می بردم تو مسیر چرا از بغل مزرعه های مردم رد می شدیم . می گفت : یه مدتی اولش دائم مراقب اینها بودم : که بابا !  از وسط اینها نرید ! از کنار تمام چیزهایی که دوست دارید و بهش میل دارید بگذرید ، سرتون رو بیندازید پائین بگذرید ، تا به چراگاه برسید و اون چیزهایی که من بهتون می گم بخورید ! می گفت : اول خیلی پدر من در اومد ، اینقدر زحمت کشیدم تا تونستم اینها رو از این وسط رد کنم ، یه روز ، دو روز ، سه روز ، چهار روز ، یه هفته ، بعد از این ، دیگه خودشون یاد گرفتند . تا راه می یوفتادیم ، سرشون رو می نداختند پائین،  از وسط اینها رد می شدند ، می رفتند اون چراگاهی که بهشون گفتم ، چرا می کردند . کاری به این دور و ور نداشتند .

بعضی از ما الان که می خوایم حیوان نفس رو رام کنیم ، از عاقبتش می ترسیم ، چرا ؟ می گیم : این خیلی سرکشه ، طرف می یاد می گه : من دهه محرم به زور جلسه  این نفس رو نگه داشتم ، بعدش چی آقا ؟ بعدش هم باهاتون مشهد می یام ،  هفت روز هم توی مشهد نگهش می دارم ، این 17 روز ، 18 روز . نمی تونم آقا !! این نکته رو می خوام به اون شخص یادآوری کنم : عزیز من ! می تونی ، اولش سخته ، بعد این حیوان یاد می گیره ، جاهایی که لازمه سرش رو می ندازه پائین ، جاهایی که لازمه سرش رو بالا می یاره . به خدا اولش سخته ، البته این رو که دارم به شما می گم زیره به کرمان بردنه ، برای اینکه شما ماشاءالله همه تون عارف بالله هستید ! ولی به عنوان یه تجربه دارم می گم ، ترک گناه والله فقط اولش سخته . بعدش چنان عادی می شه که طرف باورش نمی شه . اینقدر عادی شده تعجب می کنه که چرا اصلاً میل نداره به سمت گناه بره . می گه : نکنه من رو چیز خورم کردن ؟ نه ! چیزخورت نکردن بهت گفتم : چرا باورت نشد ؟

این مثال رو شاید یه وقت براتون گفتم : یه بنده خدا می گفت : آقا ! مگه می شه آدم نگاهش رو پاک نگه داره ؟ حالا دو ، سه روز هم من با خودم مبارزه کردم ، خُب بعدش می ترکم که ؟ گفتم : خُب حالا با خودت مبارزه کن . بعد از یه مدتی زنگ زد وگفت : آقا راحت شدم ! خیلی راحت ، کاری که نداشت ، من فکر میکردم خیلی سخته ، گفتم : خُب بله ، دیگه تو توی یه عالمی زندگی می کنی که فکر می کنی اگه این عالم رو ازت بگیرند بیچاره می شی . امتحان کن . بیچاره نمی شی . امتحان کن ، ده روز ، بیست روز باش ، صبرکن سختی اون بگذره ، بعد می بینی راحت شدی .

اینها ( واصلان ) از نفس سرکش سواری گرفتند ، دائم زدنش ، هشدار بهش دادند ، نگهش داشتند ، بعد چپ و راستش رو کنترل کردند . مدتها از بغل تمنیات و شهوات ردش کردند ، ولی بعد از مدتی این خودش دیگه یاد می گیره و دیگه لازم نیست بهش فشار بیاری . دیگه اصلاً بهش فشار نمی یاد . دیگه اصلاً توی مخیله اش خطور نمی کنه که بخواد سرپیچی کنه .

 نکته خیلی مهم : دیدید اونهایی که توی خونه هاشون مرغ دارند وقتی که می خوان جوجه داشته باشند تخم مرغ رو زیر مرغ می گذارند تا جوجه بشه ، روزهای آخر که جوجه می خواد در بیاد ، تخم مرغ شروع می کنه به حرکت کردن ، جوجه از داخل ضربه می زنه ، این پوسته رو بشکنه ، مرغ هم از بیرون کمکش می کنه . تا یه کم شکست جوجه همون شکستگی رو باز می کنه سرش رو بیرون می یاره  ، خیلی هم خوشحاله ، فکر می کنه خودش پوسته رو شکسته ، معمولاً اینطوریه ،  اینهایی که در مسیر وصال هستند ، دقیقاً مثل اون تخم مرغ از زیر پوسته می زنند که بیرون بیان  ، سر باز کنند و خدا رو ببینند ، ولی می دونند که تا از اون ور کششی نباشه ، آنچه که به جایی نرسد فریاد عاشق بیچاره است !

از طرف معشوق باید کششی باشه . تا اون پوستة تخم مرغ رو نشکنه ما سر در نمی یاریم . لذا اینها وقتی هم که خدا را می بینند به معنایی که جلسة دوم براتون گفتم وقتی حتی خدا را می بینند یادشون می مونه که خدا رو که دارن می بینند به لطف و مرحمت خودِ خداست . خدا پوسته رو شکسته . یه دفعه به جایی نمی رسند که بگن : آقا وسط این همه جمعیت بیرون زدیم  . به یه جایی رسیدیم ، نه ، خدا لقای تو رو تشخیص داد ، پوستة تو رو شکست ، سرت روبیرون آوردی . خودت به تنهایی به جایی نرسیدی ، خیلی از کسانی که می یان به این درجه می رسند به دلیل اینکه فکر می کنند خودشون رسیدند دوباره بر سرشون پرده می اندازند .

براتون گفتم : اون بزرگواری که همیشه توی این مقام بود یه چند سالی روی چشمش پرده انداختند ، گفتند : حالا نمی خواد اینطوری باشی ! باز دوباره پرده رو برداشتند .

 ذکر در مقام وصال : ذکر اینها با  ذکر بقیة مردم فرق داره . این ها ذکرشون سه درجه هست :

1 ـ درجه اول :

 آیه شریفه قرآن می فرماید‌ : ” ولا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا ” در این آیه درجه اول ذکر مشخص شده . یعنی چی ؟ یعنی اگر من و شما خیلی راحت با همه می گیم و می خندیم ، راحت می یایم ساعت های متمادی صحبت می کنیم ، وقت برای هم می ذاریم هیچ گناهی نداره . (من گفتم داریم توی مقام وصال صحبت می کنیم . ) اگر بخواهند استفاده دو طرفه کنند ، اگر بخواهند اوقات فراغت شون رو بگذرانند ، اگر بخواهند مهرورزی و عشق ورزی کنند هیچ اشکالی نداره . می فرمایند : به هر حال یکی از معانی ذکر همین نجوا و مهرورزی هست . کسانی که قلوبشان از مهر خدا خالی نباشد نمی تواند با دشمن های خدا بگو و بخند داشته باشه و خوش باشه و صفا کنه . اگر با اونها رابطه هم داره ، می خواهد تقیه کند ، می خواهد دستشون را در دست خدا بگذارد . دلش برای همه می سوزه مثل دکتری می مونه که وقتی مریض می یاد در خونه یا مطبش ، از او نمی پرسه تو دینت چیه ؟ خدا رو دوست داری یا نه ؟ اگه با اونها ارتباط داره ارتباطش ارتباط دکتر با بیمار هست نه ارتباط محب با رفیق . ( نمی تونه دوست داشته باشه . )

یه وقتی توی بحث ازدواج گفتم بعضی وقتها اول ازدواج دو تا جوون گول می خورند .‌ گول قیافة همدیگه رو می خورند ، دل می بازند ، فکر می کنند که عاشق همدیگه هستند ، از دین همدیگه سؤال نمی کنند . یکی دو سال که گذشت قیافه ها عادی شد ، زنه از شوهرش حالش به هم می خوره ، چون شوهر اصلاً با خدا ارتباط نداره ، یا برعکس ، مرد از زنش حالش به هم می خوره ، چون اون زن تنها چیزی رو که نمی شناسه خداست . تازه می فهمه که ما برای دوست داشتن هامون یه فیلتری داریم ، به همین راحتی بهمون اجاه نمی دهند . اون روزهای اول که فکر می کردی عاشقی ، اون شهوت بود . تموم شد ، حالا که نوبت به عشق می رسه می بینه کم داره ، کو عشق ؟ عشق کجا بود ؟ نمی تونم دوستش داشته باشم ، این خدا رو دوست نداره . همونی که روز اول براش می مرد ، تا تلفن زنگ می زد می خواست باهاش صحبت کنه قلبش دو هزار بار در ثانیه می زد ، حالا طوری شده که ( عین جمله اش این هست ) سر سفره که می شینه می خواد غذا بخوره ( بعد از یک سال ) می گه می خوام بالا بیارم ! برای چی ؟ چون این بی نمازه ، حالم داره ازش به هم می خوره . خُب حقته !

نمی تونه با اینها مُحب باشه ، می تونه رفت و آمد داشته باشه ، سلام و علیک کنه ، امامان ما حتی به گناه کاران می خندیدند ، احوال پرسی می کردند ، اما هدفش عشق ورزی نیست . اون عشقش به یه سمت هایی می ره که یه نون خدایی داشته باشه ، بوی خدا داشته باشه . می بینه عاشق یه پیرمرد چهل ساله می شه ، دلش هم براش تنگ می شه ، صداش رو که می شنوه قلبش شروع به زدن می کنه !

خُب بابا ! تو حالا پونزده سالته ، عاشق پیرمرد 90 ساله شدی چه کار ؟ می گه : نمی دونم این بوی خدا می ده ، مرجع من هست ، ولی من هست ، رهبرم هست ، عشقم هست . یعنی اصلاً این رو نمی بینه . اینکه یه تیکه گوشت و پوست و استخونه ،  داره خدا رو می بینه . این یه جور وصاله .

در برخی از بزرگان که دقت کنیم می بینیم از نظر قیافه نمره بالایی ندارند ، اما وقتی آدم نگاه می کنه جذب می شه ، اصلاً نمی تونه چشم برداره . چرا ؟ چون اینها نور خدا دارند . ممکنه یه نفر آفریقایی باشه نور خدا هم داشته باشه ، نور خدا یه چیز خاصیه ، البته این رو تک تک شماها احساس می کنید .  ممکنه که در برخورد اول این رو احساس نکنید ولی در برخورد دوم احساس می کنید ، مثال می زنم یادتون می یاد : مثلاً تو همین جلسه یه کسی رو می بینید خیلی باحال و باصفا ، قیافش هم بد نیست ، جذابه از نظر معنوی بعد از 6 ماه این رو نمی بینید ، این 6 ماه می ره هر غلطی دوست داره می کنه ، گنهکار حرفه ای هم می شه . بعد از 6 ماه که می بینیدش ، احساس می کنید که اون حالت دیگه نیست ، همه شما تشخیص می دید . بدترین آدمهای این دوره و زمونه هم تشخیص می دهند ، اگر واقعاً مسلمون باشه تشخیص می ده . باباهه خودش اصلاً اهل هیچی نیست ، اما بچه نماز خونی داره که اگر نماز رو ترک کنه ، از این وادی ها بیرون بره  ،‌ بابایی که خودش اصلاً  هیچی سرش نمی شه ، به بچه می گه : قیافت شده عین لجن !

این رو جدی می گم ، من در طول زندگی زیاد دیدم مثلاً کسی که قبلاً بچه باحالی بود الان وقتی می بینمش ، حالم می خواد به هم بخوره ، ترکیبش هم هیچ فرقی نکرده ، نه تصادف کرده ، نه صورتش ، نه دماغش عوض شده ، نه لب و دهنش ، همش مثل قبل هست . ولی اثرات گناه ملموس هست ، این بدبخت خودش رو تو آینه ببینه می فهمه .

 2 ـ درجة دوم ذکر : می گه : ” فذکرالله ”

دومین درجة ذکر : آیه 200 / سورة بقرة ” فذکُروا الله کَذِکرُکُمْ ءَاباءَکُم أوْ أشَدَّ ذِکْرا ” ذکر اینها با ذکر مردم عادی فرق داره ، می گه : اگر می خواید عادی باشید جزء گروه اول یا دوم باشید ، جزء گروه زاهدان یا مردم عادی باشید ،  پدرهاتون چگونه با خدا ارتباط برقرار می کنند ؟ اونجوری با خدا ارتباط برقرار کنید . یعنی همة ذکرهاتون واحدی و ترمی نشه ، ساعتی نشه ، اون کسی که مثلاً ده روز محرم اهل ذکر خداست ، اون ده واحد ذکر گرفته . این که ذاکر نیست ، اون کسی که شب های قدر اهل خداست ، اون فقط سه واحد ذکر گرفته . می گه : ذاکر باشید . تازه به اینجا که رسید ما هنوز قبول نکردیم این مال آدمهای عادی هست . فوق فوقش مال عباد هست می گه :  واصلان چه جوری هستند ؟ ” وَ أشدَّ ذِکْرا ” این شدت در ذکر یعنی اینکه یه فرقی هست بین ذکری که مردم عادی می گن و ذکری که واصلین و آنهایی که به وصال یار می رسند می گن .

. این ذکر را می خوایم بگیم  : (آیه 269 سورة بقره ) می فرماید : ” وَ ما یَذَّکر ألآ اُولُوالالباب ” می گه :  این ذکر را هیچ کس نمی تونه بگه به غیر از ” اُولُوالالباب ” (صاحبان فکر ) . یعنی ذکری که از فکر بلند می شه . نه ذکری که فقط زبان بگه . ”  أشَّدُ ذِکرا ” یکی از معانیش این هست که ذکر باید فکری باشد ممکنه اصلاً زبانش حرکت نکند اما در حال ذکر باشه . اتفاقاً این یک ذکر همه چیز رو به انسان می ده .

  • می گفت : خدمت مرحوم قاضی  رفتیم . می خواستم سه سؤال بپرسم ، 1 ـ بگم آقا می خوام از نجف برگردم خراسان ( چون از اهالی خراسان بود ) نظرتون چی هست ؟ 2 ـ آقا من توی اتاقم که نشستم مطالعه می کنم تو طاقچه روبرویی قرآن یا مفاتیح هست ، اگه خسته بشم پاهام رو دراز کنم اشکالی نداره ؟ 3 ـ بعضی وقتها می رم توی حرم امیرالمؤمنین (ع) می بینم هیچی نمی گید فقط نگاه می کنید این یعنی چی ؟ می گه : رفتم درِ حجرة آقای قاضی ، ( تو حوزه ) تا در زدم گفت : فلانی ! بیا تو .  من که هنوز نگفتم چه کسی هستم ؟ همون طور که توی بهت بودم رفتم داخل نشستم گفتم حال شماخوبه ؟ گفت : خیلی ممنون ، می خوای بری خراسان ؟ گفتم : با اجازه تون ! گفت : نه ، به صلاحت نیست . توی اتاق هم وقتی می شینی پاهات رو به سمت قرآن یا مفاتیح دراز نکن ، بغل دستت یا بالای سرت بزار . همین طور که توی بهت بودم ، با خودم گفتم : اینها رو از کجا فهمید ؟! گفتم : بذار بپرسم . تا خواستم سؤال کنم فرمودند : از همون سکوت های توی حرم امیرالمؤمنین (ع) فهمیدم ! از همون سکوت . فضولی نکن ! نشستم دارم ذکرم رو می گم . حتماً که نباید لبم حرکت کنه .

اینها یعنی : ” اَولُوالالباب ” اینها ذکرشون اونقدر قوی هست که داره حقایق رو براشون باز می کنه . این معنای اَشَدّ ذِکر هست ، که امیرالمؤمنین (ع) کاملاً باز می کنه . امیرالمؤمنین (ع) می فرماید :

” اَن تجعل اَوقاتی من اللَّیل وَ النَّهار بِذکْرِکَ معمورهً و بِخِدمتکَ مَوْصولَه وَ اَعمالی عِندکَ مَقبولَه حَتّی تَکونَ اعمالی وَ اَورادی کُلُّها وِردًا واحداً ” همه تون بلدید ، متن دعای کمیل هست . و انشاءالله این یه تیکه رو جلسه بعد باز می کنم تا معنای ذکر در میان عاشقان و واصلان کاملاً باز بشه .





وصال یار(5) (چهارشنبه 87/2/18 ساعت 2:16 صبح)

موضوع سخنرانی : وصال یار - قسمت پنجم

 

در شب پنجم و در نیمه دهه اول ماه مبارک محرم هستیم ،  پنجمین قسمت بحث وصال یار رو انشاءالله خدمتتون خواهیم داشت . بحث دیشب راجع به گروه سوم یعنی گروه عاشقان و عارفان و مشتاقان و واصلان بود که چند تا از خصوصیاتشون رو گفتیم ، مثل برزخ دنیایی و روایت آقا امام جعفر صادق (ع) را باز کردیم ، گفتیم ارثی که  اینها از خداوند بردند محبت هست و از اهل فایده شدند ، وقتی از اهل فایده شدند به حکمت سخن گفتند ، به تیزبینی و فتانت رسیدند ، و حکمت و علم و صدق رو از راه پیامبر (ص) پیدا کردند . و در آلاء پیامبر (ص) به نعمت خداوند توکل کردند که این بهترین عبادت است .

اما ادامه بحث

 می فرمایند : این گروه نه تنها محبتشون برای خداست که شهواتشون هم برای خداست ! به هر حال یه سری تمنیات نفسانی انسانها دارند که اینها رو هم می تونند به یه شکلهایی برای خدا قرار بدهند . یعنی حتی تمنیات اینها هم برای خداست .

شرط اینکه شهوت برای خدا باشه :

 ( شهوت به معنای عام یعنی: هرچی حب دنیایی ما داریم برای خدا باشه ) یعنی می شه این ها رو هم برای خدا قرار داد به شرطی که :

 1 ـ اگر احیاناً یه وقتی شهوت و خدا با هم تلاقی پیدا کرد سریع کنار گذاشته بشه . یعنی شهوت برای اوقات فراغت باشه ، و این تمنیات دنیایی برای اوقات فراغت باشه ، نه مال اوقاتی که کار واجب تری داری . کارهای الهی داری ، وظایف انسانی داری ، فقط مال فراغت باشه . این شرط اول .

 2 ـ اینقدر قوی باشی که اگر یه وقتی قرار شد به خاطر این شهوت ، به خاطر این تمنّی ( عنایت کنید شهوت رو به معنای عام می گم یعنی همه مادی پرستی ها ) انسانیت خواست زیر سؤال بره سریع جلوش رو بگیری ، منظور گناه هست ؟ نه ، گناه که اصلاً ، هیچ دلیلی نداره که آدم گناه کنه ، اون اصلاً نمی شه ، ” انسانیت ” زیر سؤال بره ، یعنی اینکه چون تو به اون درجه ای رسیدی که روح الهی در تو خودش رو نشون داده ، خیلی مقدسی . خیلی مهمی ، انسانیت تو شرافت داره ، اگر این مادیات و عالم و آدم رو هم حساب کنی ، اگر قراره یک درجه عزت تو رو پائین بیاره ، باید سریع بذاریش کنار . یک درجه هم نمی ارزه . اگر قرار باشه تو به خاطر رسیدن به این تمنیات مادی ، یک درجه فقط یک درجه ، خودت رو ذلیل کنی خودت رو پست کنی ، (‌حالا خودمونی بخوام بگم ) رو بندازی ، ( رو انداختن ممنوع ) سریع کنار بکش ، دیگه رو انداختن ممنوع !  وقتی به درجه وصال رسیدی ، دیگه جلو هیچ کس رو نمی ندازی . مگر پیش خداوند و اهل بیت (س)‌ ، خودت رو کوچیک کردن ، ممنوع ! تمنیات این طوری داشتن ممنوع ! بالکل ممنوع . اصلاً دیگه صحبتش رو نکن . حتی تو فکر و تخیلت هم خطور نکنه که یه وقتی تو به خاطر تمام دنیا ، یک درجه بخوای از انسانیتِ خودت کوتاه بیای . نمی خوام آقا ! عالم و آدم رو نمی خوام ، من می خوام این روح الهی در من باشه . این خفیف نشه . این روح نزد من امانته . خداوند از خودش یه چیزی در من به ودیعه گذاشته ، من می خوام این رو حفظش کنم . هیچی دیگه نمی خوام . هر کسی هرچی می خواد بگه ، مگه نمی گید همه دنیا رو بهت می دم ؟ مگه نمی گید آقا تو یه کم کوتاه بیا ، یارو باهات راه می یاد ؟ دیگه تا آخر عمرت همه چیزت ردیفه ؟ نمی خوام .

بعضی وقتها تو  عوام دیدید ؟ مثلاً می گه : بابا رفتیم خواستگاری ، باباهه هرچی خواست بارمون کرد ، می گن : بابا کوتاه بیا ! پولداره ، بذار خرت از پل بگذره ، کارهات ردیفه ! می گه : نه کوتاه نمی یام ، چرا با من اینجور برخورد کرد ؟ مگه من چیکار کردم ؟ اگه حقم بود یه بحثی ، اما حق ندارم خودم رو خفیف کنم . برای اینکه در آینده می خواد فلان و فلان بشه ، حق نداری . از انسانیت نمی تونی کم بذاری ، چرا ؟ برای اینکه وقتی به درجه وصال رسیدی از انسانیت نیست ، از خدائیت داری مایه می ذاری . خداوند چون بالاست . چون مرکز تکبر خداونده ،‌ چون معدن کبر هست . برای اینکه همه کبر نزد خداوند است دوست داره وقتی که به این درجه رسیدی تکبر لازم رو داشته باشی . ( خوب دقت کنید تکبر لازم ) تکبر لازم یعنی چی ؟ یعنی به خاطر هیچ چیزی کوتاه نیای ، شرافت انسانیت رو زیر پا نگذاری ، لذا اینها نه تنها محبت شون برای خداست بلکه شهوتشون هم برای خداست . از شهوت دارند استفاده می کنند . از مال و بنون دارند استفاده می کنند . اینها زنیت حیات دنیاست دیگه ، اینها برای اوقات فراغتشون هست .

اما اگر یه وقتی دیدی با خدا تلاقی پیدا کرد ، باید بگی نه ، دیگه من اهلش نیستم ،جلسه قبل گفتیم که علما و حکما و صدیقان  هر کدوم برای رسیدن به خدا راه دارند ، علما با تحصیل علم دنبال خدا می گردند ،‌ حکما با سکوت و فکر دنبال خدا می گردند ، صدیقان با عبادت و زهد . گفتیم این سه تا راه خطرناک هست ، راه آسفالت و راه شوسه هست ، شاید تصادف کنی ، شاید کشته بشی ، شاید اصلاً برنگردی ، شاید ماشینت خراب بشه ، این راه زیاد جواب نمی ده . راهی که عاشقان و عارفان و واصلان پیدا کردند یه راه میانبر هست ، راه میانبری که می گه : آقا ! دنبال علم می رم ، برای اینکه وظیفمه  ، دنبال حکمت می رم چون وظیفمه ، عبادت رو انجام می دم چون وظیفمه ، اما فکر نمی کنم این سه تا با هم بتونه من رو به وصال برسونه . بحث وصال یه چیز دیگه است ، نگاه می کنم بینم چی کار کنم یه راه میانبری پیدا کنم از این راه سریع ، یواشکی بریم . خیلی سریعتر هم برسیم . هیچ مشکل خاصی هم پیش نیاد  .

این راهی رو که تقریباً همه بلدیم ، اما شاید تو بحث وصال این رو تا حالا گوش نکردیم ، یعنی همه می دونیم این راه چیه ؟ همه عالم و آدم می دونند . و این رو دسته کم گرفتیم . این راه خیلی راه مهمی هست ، چیه ؟ پیغمبر اکرم (ص) می فرمایند :

 هر کسی علی (ع)‌ و حسین (ع) را دوست بدارد زودتر به مقصد می رسد .

پیغمبر (ص) داره راه میانبری رو به ما نشون می ده که زودتر به مقصد برسیم . راهی رو که بوسیله اون موالیانی رو انتخاب کنیم که سریع ما رو به مقصد برسونند . این عشق ما رو زودتر به مقصد می رسونه . لذا می بینی بهترین تحول ها توی ماه حسین (ع) اتفاق می افته ، بهترین تحول ها و انقلابهای روحی وحشتناکی که هیچ کس باورش نمی شه ، می بینی در ایام عاشورا ، محرم و صفر اتفاق می افته . یارو تا دیروز ، اینجوری بود ، اون جوری بود ، یه چیزی می گید اصلاً هیچ کس باورش نمی شه . اصلاً مگه ممکنه ؟! یه دفعه می بینید : بله ، راحت اومد و خیلی راحت هم از اون افکارش برگشت ، می گه : بابا ! دیگه نمی خوام اون جور باشم . تموم شد و رفت .

تا دیروز دو ساعت نصیحتت می کردیم ، چهار ساعت فلان می کردیم ، الان که کسی باهات حرف نزد ، یه پیرهن مشکی پوشیدی ، مثلاً رفتی دو تا سینه زدی ، چی شد ؟ چه اتفاقی افتاد ؟! می گه : نمی دونم چی شد ، فقط دیگه نمی خوام اون آدم قبلی باشم .

این اثری هست که شاید اگر من توی مقاله بنویسم و تو روزنامه ای بزنم ، اصلاً جواب نمی ده ، ولی شماها خوب می فهمید . مطلب رو خوب می گیرید . برای اینکه هم من و هم شماها ، همه رو امام حسین (ع) آورده اینجا نشونده . خُب ما می دونیم دیگه هیچ کدوم از شما با حرف اینجا نیومدید  ، اول حسین (ع) رو شناختید ، بعد اومدید نشستید اینجا معارف رو یاد می گیرید . من خودم هم اینطوری هستم . شما هم اینطور هستید . اول حسین (ع) رو شناختیم ، بعد خدا رو شناختیم ، چکار کنیم ؟ اینجوری هستیم دیگه . یعنی این عشقی که نسبت به این ذوات مقدسه داریم ( حالا امام حسین (ع) به عنوان نمونه هستند ) راه میانبر هست ، نزدیک شدن به این ذوات مقدسه راه میانبر است .

این روایت ( هر کسی علی (ع)‌ و حسین (ع) را دوست بدارد زودتر به مقصد می رسد . ) رو شیعه و سنی نقل می کنند . خیلی راه های دیگه و خیلی مسائل دیگه هست که شاید جواب بده ، اما اون راهها : اولاً سخته ، ثانیاً میانبر نیست ، خیلی طولانیه ، ثالثاً : احتمال خطر داره . تصادف داره ، کشته شدن داره ، رفتن داره برنگشتن داره ، خسته شدن داره ، آدم می ره و می یاد .

یکی از محاسنی که آقا اباعبدالله الحسین (ع) و بقیه ذوات مقدسه (صلوات الله علیهم اجمعین ) دارند اینه که خستگی ندارند ، انسان خسته نمی شه . باور کنید اگر بیایند مثلاً به شما بگویند : ” سالی ده روز قرآن بخونید . ” بعد از چهار ، پنج سال دیگه هیچ کس چنین کاری نمی کنه . الان در ماه محرم ، مردمِ ما تقریباً روزی چهار ، پنج ساعت رو برای امام حسین (ع) مایه می گذارند ، حالا تازه اگر جلساتشون مثل ما مختصر و مفید و دو ساعته باشه ، مثلاً مثل بقیه جاها 8 ساعت و 9 ساعت و 10 ساعت معمولاً مردم مایه می گذارند . خسته هم نمی شوند . این راه خستگی نداره . یه حرارتی ایجاد شده که این حرارت هیچ وقت سرد نمی شه . اگه بابات از دنیا بره اشک چشمت بعد از دو سال خشک می شه ، اما اسم اباعبدالله (ع) که می یاد نمی دونم چه اثری داره ، یه محبت الهیه ، محبت الهی ! فطرتهای ما رو یه جوری خلق کرده و یه محبت هم توی دل ما قرار داده که ما هرچند وقت یک بار هر زمان که خیلی وضعمون خراب می شه می یایم اینجوری ، راه می یفتیم .

  • هیچ وقت یادم نمی ره : اول دبیرستان که بودم ، یه همکلاسی داشتم ام الفسادی بود ! اصلاً دیگه همه رقم فساد در وجودش بود . اون زمان هم مثل الان نبود ، هیکلها یه کم درشتر بود ، سن و سالها بیشتر می زد . خُب ما هم مذهبی بودم . (تو مدرسه مسؤول انجمن اسلامی بودم ) می خواستم جبهه برم ، برای جنگ تبلیغات می کردم . از این بساطها داشتیم . با این همکلاسی زیاد هم سلام و علیک نداشتم ، این تو کلاس پشت سرما می نشست ، همیشه هم می گفت آقا جای ما رو عوض کن ، من اینجا تو زندونم ، نمی تونست هیچ کاری بکنه ، تا می خواست یه کاری بکنه من اذیتش می کردم ، بعد یه روز اومد به من گفت : ( ایام محرم هم بود )‌ شما شبها برای عزاداری  حرم می رید ؟ گفتم : نه ! گفت : چرا نمی رید ؟ گفتم : یه هیأتهایی هستند حرم می رن ولی ما همین جا عزاداری می کنیم ، منبر هست و سینه زنی و این چیزها . احساس کردم می خواد دعوتش کنم ، گفتم : خُب تو هم می یای ؟ گفت : آره ! خلاصه اون شب اومد و متحول شد . یه سالی هم کاملاً خوب بود ، سال دوم ، سوم که بچه ها جبهه می رفتند ، اومد سراغ من . گفت : می شه کارمون جور شه ما هم جبهه بریم ؟ ( این هرچی داشت از امام حسین (ع) داشت ) . گفتم : بله . اسمش رو نوشتیم بعد هم اومد برای آموزشی ، مادرش اومد تو پادگان فحش و فحش کاری و سر و صدا ، بچه اش رو از پادگان آموزشی بیرون کشید ، برد خونه . از بالا تا پائین مملکت رو فحش داد ! گفتیم : بابا بیا بچه ات رو بگیر برو ، سروصدا راه ننداز ! یکی دو ماه گذشت ، طرف خیلی دلش شکست . یه روز من رو دید ، گفت : ” دلم می خواست مثل حسین (ع) بشم اما نشد ! کاش می شد مثل رقیه (س ) بشم ! مثل زینب (س) ! ”  هیچ وقت این جمله یادم نمی ره ، اگه می تونستم اسمش روبگم می گفتم ، ولی نمی شه . چون اصلاً فامیل مذهبی نداره می ترسم بعد تو مشهد سروصدا بشه . شاید یه هفته از این جمله نگذشته بود ، دیدیم پیداش نیست ، بعد که سراغ گرفتیم ، گفتند فردا تشییع جنازه اشه . شب داخل اتاقش که تو زیر زمین بوده خوابیده ، بخاریش آتیش می گیره بعد هم پتوش و کل اتاقش . جزغاله شده بود ! فردا تو تشییع جنازه که مادرش رو دیدم تو سر خودش می زد ، می گفت : کاش گذاشته بودم بیاد جبهه !! این پسر اولش ام الفسادی بود ، یه چیزی می گم یه چیزی می شنوید ! یه آدمِ وحشتناکی بود ، یه یا حسین (ع) تو دلش اثر می ذاره ، بعد از یک سال مستجاب الدعوه می شه ! می گه : ” حالا که نمی تونم بیام جبهه ، نمی تونم حسین (ع) باشم ، می خوام زینب (س)‌باشم ، می خوام رقیه (س) باشم ! بعدش آتیش می گیره ! جزغاله می شه ! خدا رحمتش کنه ، انشاءالله  .

آقا این راه میانبرِ وصال یار هست . شما که نشستید و می خواید معرفت نفس گوش کنید ! بذارید وسط بحث که رسیدیم براتون یه راه کاملاً میانبر باز کنیم . تموم حرفهایی که من زدم از اول تا حالا و بعدش می خوام بزنم درست ، اما تا حسین (ع) رو نداشته باشی هیچ کدومش به درد نمی خوره . جواب نمی ده  ، تا دلت به دل امام رضا (ع)‌ گره نخورده باشه ، هیچ کدومش جواب نمی ده و اگر گره خورده باشه همه چیز حل می شه . اگر این ارتباط قلبی برقرارشده باشه ، همه چیز حل می شه :‌

گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی 

گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی

خیلی از ماها همین الان هم بهش رسیدیم ،‌ قدر نمی دونیم . اگر ازمون بگیرن ، بگن : آقا ! ده روز برای اباعبدالله الحسین (ع) سینه نزن ، گریه نکن ، راحت !  دیگه نمی تونیم زندگی کنیم . می میریم . 

آقای دکتر می فرمود : شبی که حج تمتع تموم شد ، یه مسئله ای پیش اومد . کاروان ما که می خواست برگرده ، باید یه روز بیشتر می موند ،  یه روز ! پروازها اینطوری شده ، می گفت :  ما شدیداً ناراحت بودیم که چرا یه روز بیشتر تو مکه ومدینه می مونیم ! دلم لک زده بود برگردم ایران ! برای خانواده ، برادر ، غذا و شهر ناراحت نبودم ، برای اینکه یه ماه بود من راحت نتونسته بودم سینه بزنم ، گریه کنم  ! بعضی وقتها ما قدرِ این عشقی که در دل مون نهاده شده رو نمی دونیم . این وصال الان اتفاق افتاده . ببینید ! آدم به اینجا می رسه که مدینه می ره ، اما آرزو می کنه برگرده شیراز ! که چی ؟ که سینه بزنه . این چیه ؟ مراقب باشیم ، ازمون نگیرند .

این رو وسط بحث ، شب پنجم باید بهتون می گفتم . نیمه راه ! مراقب باشیم ، خیلی از شما الان به درجاتی از وصال رسیدید ، دیگه هم نمی خواد بقیه اش رو گوش کنید ، همین درجه رو قدر بدونید کافیه . بقیه اش دیگه اضافاتِ کلام هست .





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 22 بازدید
    بازدید دیروز: 44
    کل بازدیدها: 697860 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • مطالب بایگانی شده
  • موضوع درباره امام زمان
    رضایت از خدا و از زندگی
    شرح دعای صحیفه
    شهدا از دیدگاههای مختلف
    امام سجاد و سختیهای بزرگ
    امام سجاد و جدش رسول الله
    امام سجاد و پناه به خدا
    امام سجاد و روز شب
    امام سجاد و فرشتگان
    حکایات هاشمی نژاد-400حکایت
    حکایات فاطمی نیا-100 حکایت
    حکایات استاد دانشمند-120 حکایت
    حکایات شیخ احمدکافی_60حکایت
    حکایات انصاریان_120حکایت
    حکایات مرحوم فلسفی_ 45حکایت
    حکایات شهید دستغیب_ 50 حکایت
    متن حکایات علامه حلی_10حکایت
    متن6حکایت از شیخ صدوق
    متن حکایاتی از شیخ عباس قمی_ره
    متن حکایات شیخ مرتضی انصاری
    وصال یار(1)
    وصال یار(3)
    وصال یار(2)
    وصال یار(4)
    وصال یار (5)
    وصال یار (6)
    یقین و محبت (1)
    یقین و محبت(2)
    یقین و محبت (3)
    یقین و محبت (4)
    هیئت علیه هیئت
    ملکوت انسان (1؛2؛3)
    مکتب عشق
    آسمانی شدن
    جهاد علمی
    توبه
    اخلاق کریمان
    موفقیت و سعادت
    متفرقه ها-مهم
    دید ما نسبت به مردم
    عمل به فرهنگ شهادت
    لینک ارگانهای مختلف و مراکز گوناگون
    هر چه می خواهد دل تنگت بپرس
    دانلود شبهات وهابیت و مسائل مربوطه
    فتاوای خنده دار و مستند وهابیها
    حکایت مختلف شخصیه دیدن داره ها
    تصاویر موضوعی
    افتخار خدمت به مردم(1؛2؛3)
    حرف حساب اینجاست...
    دانلود سخنرانی های حضرت امام خمینی
    منبر های آقای فاطمی نیاء-72 منبر
    منبر های آقای دانشمند
    منبر آقاتهرانی
    منبر آقای صدیقی
    منبر علامه مصباح یزدی
    منبر مرحوم فلسفی
    منبر مرحوم کافی
    منبر استاد مردانی
    منبر حجه الاسلام هاشمی نژاد
    پیرامون امام زمان-آیه الله ناصری
    طب قرانی-استاد خدادادی
    طب اسلامی -دکتر روازاده
    شخصی هاش این توست
    اخلاق(آقا تهرانی)
    شیعه...
    عکسها به سلیقه من...
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  • آهنگ وبلاگ من
  •