دیشب ساعت دور و بر 3 صبح بود که قاطی کردم و بلند شدم رفتم جمکران خیلی خلوت بود به دلایلی نرفتم تو و همین بیرون نشستم و شروع کردن حرف زدن با آقا اخ که نمیدونی صبح زود و خلوت و هوا هم عالی و صدای دعایی آرام که از گوشیم پخش میشد و گریه های آرامی پیرزنی که کنار ما میگفت یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان چه حالی داشت دوست داشتم اگر قرار است که هست خدا عمر مرا بگیرد همان لحظه باشد مهربانی خدا و آقا را حس می کردم نزدیک اذان صبح شد و اذان را گفتند من هم بلند شدم برم حرم نماز را پشت سر یکی از اقاون که نماز صبح دوم حرم را میخونند ادا کنم که دیدم هنگام اذان صبح و کنار مسجد ملکوتی جمکران و اینهمه پله برای سعود هنوز خیلییییییییییی ها خوابند خب شما بگید دیگر خدا باید برای ما چه کند در میان خانه گم کردیم صاحبخانه را و واقعا همیشه خوابیم و خوابیم و خواب وقتی آفتاب دمید دیگر نماز صبح قضاست قبل آمدن آفتاب بیدار شو ... |
|
|