شیخ انصارى - ره - برادرى داشته است به نام شیخ منصور که از دانشمندان بزرگ و جلیل القدر
بوده است ، ولى بسى تنگدست و فقیر ? روزى مادر وى به حالش رقت کرد و به برادر بزرگترش شیخ انصارى که در
آن هنگام ، مرجع وحید و یگانه شیعه بود ، گله کرد و زبان به اعتراض گشوده ، چنین گفت : تو مى دانى که
برادرت منصور با این عائله سنگین ، در شدت فقر به سر مى برد ، و ماهانه اى که به او مى دهى ، سد
احتیاجات او را نمى کند ، در صورتى که اینهمه اموال ، تحت تصرف توست ، و مى توانى به او بیش از دیگران
کمک کنى ? شیخ به دقت به سخنان مادر گوش فرا داد و هنگامى که سخنش به پایان رسید کلید اتاقى که وجوه
شرعى در آن بود تحویل مادر داد ، و خطاب به وى بال حنى مودبانه و خاضعانه ، چنین اظهار کرد : " مادر !
بیا این کلید را بگیر ، و هر چه پول براى منصور مى خواهى بردار به شرط این که در قبال آن ، من مسوولیتى
نداشته باشم و وبال آن بر دوش خودت باشد و تو آن را تحمل کنى ! این اموالى که نزد من است ، حقوق فقیران
و مستمندان است و بین آنان به طور مساوى ، تقسیم مى شود ، همه تنگدستان در این باب ، یکسانند ، و بسان
دندانه هاى شانه ? و هیچ کدام بر دیگرىبرترى ندارند ? مادرم ! اگر جوابى براى فرداى قیامت - در قبال این
مبلغ اضافى که براى منصور برمى دارى - دارى ، هر چه مى خواهى انجام ده ولى بدان که حسابى در پیش است بس
دقیق و سخت و هولناک و بدون کمترین مسامحه ! مادر شیخ - که عنصر تقوا و فضیلت و خداترسى بود - وقتى این
جملات را شنید ، از خوف خداوند ، لرزه بر اندامش افتاد و از گفته خویش ، توبه کرد و در حالى که کلیدرا
به فرزند تقدیم مى کرد ، از او پوزش طلبید و مستمندى منصور را ، به فراموشى سپرد