شیخ انصارى از اهل علم و محصلین شهرستانها هم
ترویج مینمود و آنان را تشویق میکرد و با بودن علماء و طلاب در شهرى اجازه نقل سهم امام علیه السلام را
تجویز نمیکرد و مخصوصا سفارش مینمود تا آنرا در همانشهر بمصرف محصلین علوم دینیه برسانند ? - آقا شیخ
محمد مهدى سبط الشیخ انصارى در تهران روزى در مجلسى به پیر مردى از شاهزادگان قاجار برخوردم ? چون مرا
شناخت از من تجلیل و احترام کرده گریه نمود ?ما علت گریه را از وى پرسیدیم ? جواب داد حکایتى در نظرم
جلو گر شد که خود شاهد و ناظر آن بودم ? سپس ادامه داده گفت روزگارى در نجف اشرف مجاور بودم ? و از پولى
که از ایران برایم فرستاده میشد گذران مینمودم ? اتفاقا مدتى گذشت و از ارسال پول خبرى نبود بنحویکه در
کمال مضقه و فشار قرار گرفتم و بهر کسى هم نمیواستم مطلب خود را اظهار کنم ? تا آنکه مصمم شدم قضیه را
بشیخ برسانم ? روزى خدمت شیخ شرفیاب گردیدم ? دیدم ملا رحمه الله خادم شیخ آمد و عرضه داشت فلانى است و
مقدارى سهم امام آورده شیخ حالتش دگرگون شده فرمود مگر من باو نگفتمکه سهم امام - ع - را در شهر خودش
بمصرف اهل علم و مشتغلین برساند ? بالاخره باواجازه دادند و با اصرار زیاد شیخ وجه را بگرفت و سپس
برخواست و برفت ? من چون شیخ را خود تنها دیدم مطلب را باو رساندم ? شیخ لیره بمن داد و فرمود با کمال
احتیاط آنرا بمصرف برسان سپس از خدمتش بیرون آمدم ? چون ببازار رسیدم و خواستم مایحتاج خود را تهیه کنم
با خود گفتم که شیخ فرمود با احتیاط آنرا مصرف کن ? و فعلا از هر کس قرض بخواهم بمن میدهند لذا لیره را
حفظ نموده گفتم شاید مورد صرف آن جاى دگر باشد و مایحتاج خود را بعنوان قرض تهیه نمودم ? باز احتیاج
پیدا کردم و خواستم بان لیره دست بزنم ? ولى آن جمله کوتاه شیخ در نظرم جلوه گر شد و براى بار دوم نیز
مبلغى قرض نمودم ? تا آنکه پس از مدتى از ایران پول رسید و دیون خود را اداء نمودم ? سپس نزد شیخ رفتم و
قضیه را بعرض رساندم و پول را بانجناب دادم ولى نگرفت و فرمود نگفتم تا این اندازه احتیاط کن و خوشحال
شده دعاى خیرم گفت و از خدمتش مرخص گردیدم ? حال بدیدن شما این سرگذشت یادم آمد ? و بر فقدان آن زعیم و
مرجع عالى قدر شیعه گریه ام گرفت