نکتـهی اول
در ابتدای آخرین قسمت از بحث ملکوت انسان نگاهی به چند آیه از قرآن کریم داریم:
عدهای به خدا ایراد مـىگیرند که وسوسـهی شیطان اعمال ما را خراب مـىکند، چـهگونه این بـىعدالتی را تحمل کنیم؟ آیـهی 60 سورهی انعام پاسخ خدا به این انتقاد است:
مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ
آیـهی 261 هم به این مطلب برمـىگردد که خدا بیـشتر از ایـنکه از ما بخواهد ذکر بگوییم، مـىگوید به مردم بپردازید:
مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ
آیـهی دهم از سورهی مبارکـهی زمر مربوط به زمانی است که کار خیلی سخت مـىشود و ثواب صبر بر گناه را بیان مـىکند.
وقتی انسان به ملکوت اعمال حواسش نیست، کلاه سرش مـىرود و هرچه در جیب دارد، تا شب خرج مـىکند.
این دو آیه اول از حسنات شروع مـىکند و نشانـهی سبقت رحمت خدا بر غضبش است.
نکتـهی دوم
یک میل به ملکوت در آدمیان وجود دارد، و علامت آن هم این است که انسان هیچ گاه راضی نمـىشود، همیشه ناراحت است که چـهرا روزهایش این گونه مـىگذرد!
یک میل به مرگ هم هست، وقتی انسان مـىخواهد بمیرد، از بـىوفایی دنیا زیاد مـىگوید، ایـنها مربوط به دوران نوجوانی کسانی است که اهل معاشقه با خدا هستند. همین شخص وقتی بزرگتر مـىشود، نفسش کار خود را مـىکند و دیگر زیاد به مرگ فکر نمـىکند و برای 15 سال بعد نقشه مـىکشد، یعنی شخص گیر کرده است، اسم این گیر حجاب است. دو نوع حجاب داریم:
الف) حجاب تعلقات: انسان به چیزهایی که دارد، وابسته مـىشود و علاوه بر ایـنکه به آنها احساس نیاز مـىکند، فکر مـىکند که از جانب آنها قدرتی هم دارد. آرام آرام از نوجوانی به بعد که ابزارها را بـهتر مـىشناسد، این نوع حجاب به سراغش مـىآید، اول علم است، بعد جمال و کمال و مقام، اطرافیان، اسباب و اثاثیه و مال و دارایی.
ایـنکه چـهرا با بالاتر رفتن سن، پاکی و وارستـهگی کـمتر مـىشود، مربوط به حجاب تعلقات است. کـمکم خدا از وجودش پاک مـىشود و توجهش به ملکوت کاهش مـىیابد.
ب) حجاب اراده: بزرگان و علما یک عده را در جوانی و نوجوانی انتخاب مـىکنند تا به حقیقت زندهگی و عبودیت برسند، بزرگان برای این کار دو راه در پیش مـىگیرند:
1. ایصال به مطلوب: در این روش عالم دست متعلم را گرفته و هـمراه او مـىرود تا راه را نشانش دهد.
2. ارائـهی طریق: در این شیوه راه و آدرس را به جوان یا نوجوان مـىدهند و خودشان دیگر کاری ندارند.
برای ایـنکه بزرگان کسی را برگزینند، باید در وهلـهی اول نورانیتی در او ببینند، دیدن این نورانیت ذاتی نیست، انسان باید خودش نشان دهد؛ بعد قابلیت را در انسان تشخیص مـىدهند؛ و سپس انسان را امتحان مـىکنند. این آزمونها با امتحانات سایرین تفاوت کوچکی دارد، و آن هم این است که خارج از ظرفیت آنها است. امتحان این افراد درد دارد و سختی مـىکشند، انسان این جا باید بفهم چه خبر است والا ممکن است کافر شود. بعد که امتحان را رد کرد، تازه مـىفهمد به جایی رسیده که کسی دستش را گرفته و راه را نشانش مـىدهد.
عالمی مدتها خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه، توسل داشت، پس از مدتی از آقا گلایه کرد که چرا به یاد ما نیستید و تحویل نمـىگیرید؟! در عالَمی امام عجل الله تعالی فرجه را در خواب دید، آقا فرمودند فلانی خیلی حرف زشتی زدی! مگر مـىشود ما به یاد تو نباشیم؟ ما هزار سال قبل از خلقت تو و خانوادهات را مـىشناختیم و دعایتان مـىکردیم.
بعد که درد آمد، باید صبر کند، همین صبر باعث مـىشود که انسان ظرفیت پیدا کند:
و لغربلن الغربلة و لبلبلن البلبلة
غربال مـىکنیم شما را غربال کردنی، آن قدر غربال مـىکنیم که سره از ناسره مشخص شود، مـىخواهیم تو را از مردم جدا کنیم، لذا باید امتحانها سخت باشد، چنان تو را مـىدوانیم که از نفس بیافتی، هر کس ماند یعنی ظرفیت دارد، هر کس مـىخواهد برود، برود.
و نیز شما را مورد بلا قرار مـىدهیم، امتحان پشت امتحان. هیچ چیز از تو باقی نمـىگذاریم، مـىخواهیم شما را به ملکوتی برسانیم که مفت نیست.
جسم تو وظیفـهی خود را بلد است و حتا موقعی که داری گناه مـىکنی، در حال ذکر گفتن است، روح گناه مـىکند، جسم پاک است. مـىخواهیم تو را به جایی برسانیم که این مطالب را بفهمی.
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ
چـهگونه مـىتوانیم با منبع نور در دنیا ارتباط برقرار کنیم؟
طبق آیـهی 30 سورهی مبارکـهی فصلت،
1. باید مشرک نباشی؛
2. باید بر این مطلب – دیـنداری – استقامت کنی؛
3. ملائکه بر تو نازل مـىشوند؛
4. بشارت مـىدهند، بشارت دائمی؛
5. تخافوا برمـىگردد به غصـههای حال و آینده. آینده دو قسمت است، آیندهی دنیا و آیندهی آخرت؛
6. تحزنوا برمـىگردد به غصه برای گذشته؛
7. بهشتی را بشارت مـىدهد که پس از طی مراحل فوق دیگر برای شما نقد است.
بار دیگر به آیـهی مذکور نگاهی مـىاندازیم، اولاً تخافوا بر تحزنوا مقدم شده است، یعنی بـهتر است عقل انسان کار کند و به جای فکر کردن به گذشته، به فکر آینده باشد، و در مورد آینده هم، آیندهی آخرت مقدم است.
در باب استقامت هم ذکر چند نکته ضروری است:
1. راستی: به معنای صراط المستقیم هم معنای صدق در عمل و گفتار را مـىدهد و هم بـىانحرافی در مسیر.
2. پیوستـهگی: آهسته و پیوسته بروید.
3. اعتدال: نه تند بروید و نه کند. نه از معصومین علیهم السلام جلوتر بروید و نه عجله داشته باشید.
نکتـهی سوم
از موانع ملکوت غفلت است. در این مورد از معصومین علیهم السلام عباراتی نقل شده است از جمله، الغفلة فقدٌ، یا الغفلة ضلال.
فقد یعنی نداشتن، وقتی انسان غافل است، چیزی را ندارد، مـىگویند دوای غفلت یقظه است، یعنی در سال حتا اجازه ندهیم که یک صحنه را با چشم دل نبینیم.
سید بن طاووس که در چهل سال آخر عمر، نه تنها گناه و مکروه، که حتا یک عمل مباح هم انجام نداده بود، در نامـهای به پسرش نوشته بود الان مـىدانم که آقا کجاست و چه مـىکند!
بیداری یعنی تعداد عمـلهای بـىخود و بـىفایدهی انسان کم شود، یعنی لغو نداشته باشد، کاری انجام ندهد مگر ایـنکه برای آخرتش سود داشته باشد.
منشأ این بیداری تفکر است، اگر هم مـىخواهی بروی سیزده بـهدر، اجازه نداری به منظرهای نگاه کنی مگر ایـنکه در مورد آن فکر کنی و عبرت بگیری.
حال اگر این غفلت رخ داد، اول انسان از خودش و بعد از خدا غافل مـىشود، از خدا که غافل شد، دو طرف هـمدیگر را فراموش مـىکنند و یک پرده بین آن دو به وجود مـىآید، و انسان تبدیل مـىشود به یک حیوان ناطق:
وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ [1]
بدن و تمام اعضا و جوارح ما متعلق به عالم ملک هستند، یعنی اگر دست کسی در آتش باشد، مـىسوزد؛ اگر انسان مدتی نخوابد، توانش کم مـىشود؛ در کل یعنی انسان بر زمان و مکان هیچ احاطـهای ندارد، چون ابزارش ملکی است، اما اگر به ملکوت آمد، ابزار او هم ملکوتی مـىشوند.
یکی از عرفا در باب آیـهی 69 سورهی انبیاء: قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ ، مـىفرمایند آتش دو قدرت دارد، یکی سوزاندن و یکی هم گـلستان بودن، باید ببینیم ما که هستیم!
قانون ملکوت: اگر چشم از چیزهایی که ملکی است بپوشانی، چشمت را کاری مـىکنیم که چیزهایی را ببیند که دیگران نمـىبینند.
حضرت آقای انصاری همدانی در مورد آقای اسماعیل دولابی 15 ساله مـىفرمودند این بچه، الان تا چندین سال بعد برزخش را مـىبیند!
عمار یاسر و امام علی علیه السلام در راهی مـىرفتند که به تعداد زیادی مودچه دیدند، عمار پرسید
- آیا کسی هست که بداند چند مورچه در عالم هست؟
- إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ و انا امام مبین.
متأسفانه قفس ما را به خودش مشغول کرده است.
همین امام بزرگوار در کتاب شریف خود مـىفرمایند
اگر تمام پردههای عالم برداشته شود، سر سوزنی بر باور و یقین علی افزوده نمـىشود.
ما خیلی توانایـىهای خودمان را دسـتکم گرفتـهایم، باید مبارزه کنیم. از مادیات و زندهگی و صحبت کردن و نمازت شروع کن، هر جا مُلکی فکر کردی، مبارزه کن، بگو مـىخواهم ملکوتی فکر کنم. هرچه ابزارهای مُلکی را ندیده بگیریم، ابزارهای ملکوتی بـهات مـىدهند.
فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ
در آیـهی هشتاد و سوم سورهی مبارکـهی یاسین مـىخوانیم که همـهی اشیاء ملکوت دارند. امام علی علیه السلام فرمودند دستی که در خیبر را از جا کند، قدرت بازوی علی نبود، قدرت روحش بود.
خلاصـهی بحث
به قوانین عالم مُلک اعتنا نکنید. شرط رسیدن به ملکوت: 1. توجه؛ 2. استقامت؛ 3. خودباوری؛ و 4. قیامـتباوری. انسانی که رفتنی است، نمـىتواند با قوانین دنیوی خوش باشد. |
|