یقین و محبت (1) (جمعه 87/9/15 ساعت 10:8 صبح)
بحثی رو که برای چند جلسه انتخاب کردیم ، بحثِ یقین و محبت هست ، اما از بحث زیبایی شناسی یه تکه هایی مونده که انشاءالله الان می گیم و بعد بحث یقین و محبت رو شروع می کنیم .
ما در مورد زیبایی ، تعریف زیبایی ، زیبایی ظاهر ، زیبایی باطن ، انواع زیبایی و معیار گرایش به زیبایی ، زیبایی گرایی جسمی و معنوی و زیبایی گرایی شیطانی در ظاهر و اعمال صحبت کردیم و حالا ضعف انسان در مقابل زیبایی ها رو توضیح می دهیم :
1 ـ افراط در عشق : به این معنا که فردی برای ما زیبا جلوه می کنه و این زیبایی الزاماً جنسی و شهوانی نیست ، و ما نسبت به او علاقه پیدا می کنیم . اینقدر این افراط زیاد می شه که ما اولاً : نکات و کاستی ها و زشتیهای اون فرد رو نمی بینیم ، ثانیاً : اینقدر علاقه زیاد می شه که اطرافیان رو هم نمی بینیم . مثلاً در میان یه جمعی ، یا یه کاروانی که داریم به مشهد می ریم ، دو تا برادر ، یا دو تا خواهر اینقدر با هم صمیمی و نزدیک می شوند و اینقدر این عشق و محبت در دلشون زیاد می شه که حتی بقیه رو نمی بینند و در حقیقت به بقیه بی احترامی می شه چون اصلاً به کسِ دیگه ای مَحَل نمی ذارند ، و بعد خودشون هم نمی فهمند که بقیه به چه دیدی به این دو نفر نگاه می کنند ، دیدی که بقیه دارند این هست که این دو نفر آدمی هستند که هیچی غیر از خودشون ، براشون مهم نیست . یواش یواش اونها این زیبایی از چشمشون کم رنگ می شه . و بعد تنها می شن . برای اینکه گفتیم زیبایی های این تیپی عادی می شه . لذا برادران و خواهران تو جمعها نسبت به مهرورزی به همدیگه دقت داشته باشند . عادی باشند ، طوری نباشه که خدای نکرده براشون تو این جمع نقطه ضعف بنویسند .
2 ـ انسان روحیة لطیفی پیدا می کنه : انسانی که فقط زیباگراست ، روحیه اش لطیف می شه ( مثل : هنرمندان ) یه جمله که بهش می گید دلش می شکنه . یعنی اون صلابتی که یه انسان باید داشته باشه ، ازش کم می شه . چون شخص فقط دنبال زیبائیهاست . انسان باید قدرت دیدن زشتی ها هم داشته باشه یعنی چی ؟ یعنی انسان باید بتونه با چیزهایی که به نظرش زشت می یاد کنار بیاد چون دنیای ما زیبایی داره ، زشتی هم داره . انسان یک بعدی ، بعداً کم می یاره ، این روحیة لطیفی می شه .
3 ـ سایه انداختن زیبایی جسمی بر زیبایی معنوی : به این صورت که شخص بر معیارهای نزدیک شدنش به اشیاء ، زمانها ، یا افراد ، اول زیبایی جسمی رو مدنظر قرار می ده . در بحث زیبایی درون و برون گفتم هر دو تا قابل تأکید و قابل بهره برداری هستند . به شرطی که اول زیبایی معنوی باشه ، نه زیبایی ظاهری و جسمی . اگر یه وقتی در معیارهاتون اول زیبایی جسمی بود این ضعف هست . در زیبا گرایی ، انسان اول به معنویات نگاه می کنه بعد به زیبایی جسمی . برای اینکه زیبایی معنوی لحظه به لحظه زیاد می شه لذا انسان رو ارضا می کنه اما زیبایی جسمی چون لحظه به لحظه کم می شه انسان سیر می شه ، لذا اون کسی که اول زیبایی جسمی رو مدنظر قرار داده ، می بازه ولی کسی که اول زیبایی معنوی رو مدنظر قرار داده و بعد به زیبایی جسمی پرداخته این شخص نمی بازه . چون براش عادی نمیشه .
مراقب باشید ! اگر می خواید واقعاً در ارتباطات عاطفی تون شکست نباشه چه در ازدواج چه در رفاقتها اول زیبایی معنوی رو در نظر بگیرید بعد زیبایی جسمی . اگر غیر از این باشه بدونید شکست های زیادی در زندگی شماست و شاید بزرگترین شکست در ازدواج باشه که دیگه اصلاً نمی شه جمعش کرد .
4 ـ آخرین ضعف : آزمایش نکردن انسان : تست نکردن خودش هست . تست نکردن رفتارش ، و مراقب نبودن اینکه در دام زیبایی شیطانی نیفته . زیبایی شیطانی !
زیبایی گرایی شیطانی : این نوع زیبایی گرایی انسان رو منحرف می کنه ، بعضی وقتها انسان به یه جایی می رسه که فکر می کنه این عملش خوب هست . باید ما بگردیم تو مستحبات مون ، گناهان مون رو بیرون بکِشیم ، برای اینکه برخی مثل من و شما رو شیطون نمی تونه مستقیم به سمت گناه بفرسته ، می یاد مستحبات و یا واجباتی رو سر راه ما قرار می ده که در این واجبات و مستحبات یه سری گناهانی هست که ما رو از چشم خدا می ندازه . شیطون هم همین رو می خواد مراقب باشید ! تو مستحبات مون گناه نداشته باشیم . تو کارهایی تحت عنوان کار فرهنگی ، حضور در هیئت ، کانون ، و . . . ارتباطات با نامحرم نباشه ، که بلای جان این تشکیلات مذهبی خواهد بود .
در حقیقت این یعنی ارضاء هوس و اون مسائل شهوانی از طریق انجام مستحبات . این شخص اهل این نیست که بره تو خیابون . شیطون می یاد می گه که خُب اهل این چیزها نیست پس این مسائل رو تو همین وادی که هست قرار می دهم ،
بالاخره تو این مسائل مذهبی هست ، فقط به هیئت نگاه نکنیم ، در نمازها ، نماز جماعتها ، یکی از بزرگان مشهد ، مرحوم آقای آیت الله قمی که خیلی نمازش شلوغ می شد یه روز آمده بود حرم ( اون زمان صوت نبوده ) از عقب شنید که یکی می گه : یا الله ! با خودش حساب کرده بود شاید صدا از 200 متر عقب تر باشه ، ( 200 متر مأموم و مستمع برای نماز جماعت ایستاده ) همون نماز اول که این رو احساس کرده دیگه نماز نخوند . گفت یکی دیگه بایسته . چون خوشم اومد ! گفتم : چقدر پشت سر من مأموم می ایسته !؟
حاج آقا رضا بهاء الدینی ( رحمت الله علیه ) که با اصرار بسیار زیاد مردم و طلاب ، کلاس درس می ذارند ، اولش با ده ، بیست نفر . بعد 500 ، 600 نفر . توی مسجد دیگه جا نبود . داخل شد و یه دفعه دید یه هیئت جلوی پاش بلند شد ! شاگردها کوچه باز کردند تا آقا به سمت کرسی تدریس بروند . چند قدم رفت و برگشت ، گفت : ” از این به بعد کلاس تعطیل ! آقا چرا تعطیل ؟! گفت : خوشم اومد ، این عمل مستحب ، برای من هوا و هوسه ، خوشم اومد . ”
نمی گم انسان از اینکه کار خوبی انجام بده خوشحال نشه ، منظور ما خوشحالی به معنای غرور هست . اگه نفس انسان مغرور بشه ، همین گناه بسه . دیگه لازم نیست گناهان دیگه رو انجام بده . همین کافیه که انسان از چشم خدا بیفته .
آخرین قدم در زیبایی انسان : وقتی به همه چیز زیبا نگاه کنید ، همه عالم رو زیبا می بینید ، یکی از اساتید عرفان که من هم از بحث های ایشون استفاده می کنم و راضی هم نیستند که کتابی به نام ایشون چاپ بشه ، ( کتاب چاپ می کنند به اسم یکی دیگه ، هیچ کس هم نمی دونه که مال اینه ، من هم چون از خودشون اینها رو دریافت می کنم می دونم که مال ایشونه ) ایشون می گفتند من از وقتی که فهمیدم وهب نصرانی در واقعه کربلا خودش و مادرش و خانواده اش به شهادت رسیدند ، ( قربانی اباعبدالله (ع) شدند ) و به مسیحیان عالم آبرو دادند ، از اون وقت تا الان دیگه همه مسیحیان عالم برام زیبا هستند ! مثل اینکه شما یه کسی رو خیلی دوست دارید که اهل فلان شهر هست ، اون شهر براتون دوست داشتنی می شه . خانه های شهر رو هم دوست داری ، محله اش رو هم دوست داری . وقتی انسان بوی خدا رو در یک محله ای احساس کرد باید به اون جامعه علاقمند بشه . این یعنی زیبا دیدن همه عالم .
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست
در عبادتهامون نقص داریم ، در زندگی کردنمون مشکل داریم ، همه اینها برمی گرده به این که ما یقین نداریم . اینهایی که به یقین می رسند انسانهای عجیب و زیبایی می شوند .
کسی که یقین داشته باشه انسان رو شدیداً جذب می کنه . اما کسی که صد سال نماز می خونه اما یقین نداره اصلاً هیچ فایده ای هم نداره . اذکار یعنی یادآوری ، یادآوری برای بوجود آمدن یقین در ما هست . روش مطالعه می گه که وقتی شما خوندید یادتون می ره مگر اینکه هفتة بعد ، دوباره اون رو تکرار کنید و بعد از سه ماه هم دوباره تکرار کنی ، اگر یه چیزی خوندی مثلاً یک شعری رو از حفظ کردی هفتة دیگه دوباره از حفظ کردی دوباره چک کردی ، سه ماه بعد ، دوباره حفظ کردی این دیگه تو تمام وجودت می مونه . این شعر هیچ وقت دیگه از ذهن تو خارج نمی شه این رو امتحان کنید . همین ذکر یعنی همین ذکری که اولش می گی فایده ای نداره ، برات طوطی وار هست ، دفعه دوم که داری می گی بیشتر کمک می کنه ، دفعه سوم بیشتر ، یعنی ذکر باید به یقین برسه . کسی که صد سال سبحان الله گفته اما هیچ وقت به این اعتقاد نرسیده که واقعاً خدا منزه هست ، برای این هست که با توجه کار نکرده ، اینقدر تلقین مهم هست . اینقدر تلقین به یقین رسوندن انسان کمک می کنه که حتی می گن : به مرده تلقین کن ، وقتی مرده رو تلقین می کنی بگو : اشهد ان لا اله الا الله ! تلقین هست دیگه ؟! یعنی اینکه مرده به یاد بیاره و بگه ، بعضی وقتها مرده این رو یادش می ره ، می گن بهش بگو تا یادش بیاد .
در کتاب سیاحت غرب آقای نجفی قوچانی همچین مضمونی رو بکار می برند . می گه : ” وقتی بهم تلقین کردند من هم گفتم ” ، پس ببینید که چقدر این یقین مهم هست وقتی می گن به مرده بگو اگه به زنده بگی چی می شه ؟ خیلی غوغا می شه ، عزیزان باید روی ذکرهاشون خیلی دقت کنند . روی همین سینه زدن هاتون ، وقتی با دست می زنی روی قلبت ، یعنی ذکر بره روی قلب ، اینا همه اش به تلقین کمک می کنه ، وقتی گرم می شی ، تنور دلت داغ می شه اونجا تند تند نورهای تلقین جمع می شه و اونجا پخت می شه . ذکرها می چسبه . یقین ایجاد می شه .
یه روایتی داریم می گه : ” اَکْثَرُ أهلِ الجنه البهل ” بعضی ها می گن بهل یعنی نادان ، یعنی اینکه اغلب مردمِ اهل جنت ، نادانها هستند . ( کسانی که بهشون مطلب نرسیده . نادان و قاصر ) اصلاً معناش این نیست . بهل در عربی یه معنای دیگه داره یعنی خوش باور ، یعنی اگه خدا بهش می گه بهشت هست ، می گه : آره هست ! خدا اگه می گه فلان کار رو نکن ، نمی کنه ، دیگه نمی گه حالا ببینم عقلم چی می گه ، میزونش بکنم . نه دیگه ! می گه : خدا مگه نگفته ؟ خُب تموم شد ، همون کاری که خدا گفته می کنم . یعنی در حرف خدا شکاک نیست . بهل یعنی خوش باور . اگه خدا می گه من کریم هستم ، می گه : آره ، خدا کریمه . می بخشه ، خداوند می فرماید : ” أنا حُسْن الظن عبدی المؤمن ” هرچی راجع به من فکر کنی و باور داشته باشی اونجوری عمل می کنم . اگر بگی خدا من رو هیچ وقت نمی بخشه ، خدا هم هیچ وقت نمی بخشه . اما این چون بهل هست زود باور می کنه . می گه : خدا مگه نگفته می بخشم ؟ خُب می بخشه دیگه ! تموم شد رفت . خدا مگه نگفته عذاب می کنم ؟ ( زود باور می کنه ) اِه ! عذاب می کنه ؟ می ترسه . اینجا نمی یاد بگه نه ، حالا معلوم نیست ، خدا کریمه ، اِه ! نه دیگه ، قرار شد باور کنی . هم این رو زود باور کن ، هم اون رو . نه بشین بگن خدا ارحم الراحمین هست ، هر کاری می خوام بکنم ، می کنم . اون ور بشین بگو خدا هیچ وقت من رو نمی بخشه ، بُهل یعنی این . اینها اهل بهشت هستند . یعنی اصلاًدر مقابل خداوند بُهل کلمة بدی نیست ، یه کسی که حرف بالاترش رو گوش می کنه بهش می گه بُهل این آدم ضعیفی نیست ، اتفاقاً آدم خیلی عاقلی هست ، اولاً به این نتیجه رسیده که هرچی خدا گفت ، دیگه نباید روش ” اِنْ قُلْت ” بیاره ، اگه گفت فلان چیز بَده ، چشم ! اگه گفت خوبه ، چشم خوبه ! دیرباوری و شکاکیت آفت دین ماست . این که دائم بشینیم دو دو تا چهار تا کنیم ، چهار سه تا دوازده تا کنیم این آفت دین ماست . خوش باور باشید !
خانواده پادشاه از محله یه جوان چوپان روستایی ، رد می شدند ، دختر پادشاه پرده رو کنار زد ، یه نگاهی به چوپان کرد مثلاً نگاهش یه کم روش مکث داشت ، حالا چه چیزی توجهش رو جلب کرد ؟ من نمی دونم ! چون همه اونهایی که جذب می شن جذب خوبیها که نمی شن ، بعضی وقتها زشتی ها هم جذابیت داره . (( یه داستانی داره یکی از نویسنده ها می گه : یه پیرمرد لاغر استخونی ، درب و داغون ، بدقیافه با یه دماغی مثل بادمجون ، لب و لوچه گره خورده و دندونهای ریخته ، از خیابون رد می شد ، یه زنی دیدش و بهش لبخند زد ، پشت سر زنِ راه افتاد ، زنه دائم برمی گشت لبخند می زد ، این هم دنبالش می رفت ، تو راه هم با خودش می گفت : خدا الحمدلله جور کرد آخر عمری ما یه ازدواج مجددی داریم . تا رسید در خونه زنِ ، زنِ گفت : بفرمائید . گفت : چشم ! داخل شدند ، نشسته بودند که الان زنِ زنگ بزنه آخوند بیاد خطبه عقد رو بخونه ، زنِ گفت : بشین الان می یام خدمتتون . رفت بچه اش رو آورد گفت : اگه غذات رو نخوری می گم این لولو بخوردت ! می بینید ؟ پس همه جذابیت ها مال زیبایی ها نیست ، زشتی ها هم جذاب هست .)) دختر پادشاه یه نگاهی با مکث به چوپونه کرد ، اون هم سریع رفته بود خونه به مادرش گفته بود بساط رو جمع کن ، می خوایم بریم قصر خواستگاری ! گفت : یعنی چی ؟ گفت : دختر پادشاه عاشق دربست من شده !
استاد بزرگوارمون می فرمودند : ای کاش ما نسبت به خدا اینقدر زود باور بودیم ، یعنی خدا یه نگاه بکنه ، بگیم عاشق ماست . یه جلوه تو آئینه ، خودم رو نگاه کنم با این اوضاع و احوال اینقدر خوش باور باشم . وقتی که خدا می گه : ” بندة من ! می بخشمت . ” بگه : ای والله ! دیگه تمومه . خدا ما رو بخشید .
خوف و رجاء یعنی همین ، یقین در خوف و رجاء یعنی : سریع باور کنی ، خوشحال بشی ، بترسی . عین بچه کوچولو یه آبنبات بهش بدی می خنده ، دستت رو هم ببری عقب می ترسه ، ما هم نسبت به خدا باید بچه کوچولو باشیم . همین ، این معنای یقین . تا حالا شنیده بودی ؟ به همین راحتی .
یه روایتی داریم امام صادق (ع) می فرماید : اگه یه وقتی شما از ما یه حدیث جعلی شنیدید ، و بهش عمل کردید ، اصلاً نظر ما این نبوده و تو هم رفتی عمل کردی ، فکر کردی حرف ما اینه ، ما روز قیامت همون پاداشی رو که تو اون حدیث گفته بهت می دیم . سزای خوش باوری و یقینت .
بعضی ها می رن از امامزاده ای که اصلاً وجود نداره حاجت می گیرند ، این از یقینه ، یعنی اینکه : شما دلت باید به سمت خدا بره ، این همه وسیله بهانه هست . می خواد این امام زاده باشه ، می خواد نباشه ، تو دلت تکون بخوره . بری جلو حرم خدا بایستی یقین نداشته باشی ، هیچی بهت نمی دن ، از همین جا توسل کنید ، مگه امام صادق (ع) نفرموده : هر کسی که رو به حرم امام حسین (ع) بایسته و بگه السلام علیک یا اباعبدالله و رحمه الله و برکاته یه زیارت کربلا براش می نویسم ؟ خُب آقا ! وقتی می ایستی جدی فکر کن کربلا هستی چرا اینجوری نیستی ؟ امام صادق (ع) گفته ، باور کن ! اگه الان بهت بگن : اسمت در اومده ، بری کربلا چقدر خوشحال می شی ؟
روایت اینجور می فرماید : ” زیر آسمون بایستی ، رو به حرم امام حسین (ع) ( ده درجه از قبله برگردی به سمت راست ) بگی : السلام علیک یا اباعبدالله و رحمه الله و برکاته دیگه زائر کربلا هستی . ” این یقین هست . حضرت امام (ره) به محض اینکه می گفتند : ” حسین (ع) ” دیگه لازم نبود هیچی بگی ، اشکش سرازیر می شد ، مال همین یقین هست ، فقط با یه کلمه حسین (ع) !!
یکی از استاد بزرگوارمون سؤال کرده بود : چکار کنیم که زیارت عاشورامون رو باحال بخونیم ؟ گفته بود : ” زیارت عاشورا رو که می خونی امام حسین (ع) رو به روت نشسته ، زانو به زانوت می شه ، ” این معنای یقین هست ، اصلاً سروصدا هم نداره ، اگر الان بگی : یقین رو در یک جمله تعریف کن ، من هیچی نمی تونم بگم ، خودت باید به یقین برسی ، یقین یه چیز باطنیه ، علامت داره باید از علاماتش اون رو شناخت .
اومد خدمت پیغمبر اکرم (ص) حضرت فرمودند : در چه حالی هستی ؟ گفت : در حال یقین هستم ، آقا فرمودند : یعنی چی ؟ گفت : آقا الان همه چیز رو می بینم ، می خوای بگم هر کسی کجا قرار داره ؟ جهنم کجاست ؟ بهشت کجاست ؟ آقا فرمودند : نه ، ساکت باش ! می دونم ، قبول کردم که یقین داری !