خاطرهای جالب از آیتالله بهجت (ره) خاطره ذیل توسط یکی از کاربران اینترنتی ارسال شده است. |
به گزارش شیعه آنلاین به نقل از تابناک، چند سال پیش در یکی از روزهای گرم تابستان به همراه خانوادهام عازم مشهد مقدس شدیم. بعد از ظهر یکی از روزها که برای زیارت به حرم مطهر رفته بودیم، شنیدم حضرت آیتالله بهجت، اسوه زهد و عرفان به مشهد مقدس مشرف شدهاند. از یکی از خدام حرم پرسیدم آقا چه زمانی برای زیارت به حرم میآیند. ایشان گفتند آقای بهجت هر روز ساعت چهار صبح برای زیارت به حرم تشریف میآورند. از مسیر حرکت آقا برای تشرف به حرم سوال کردم و پاسخ شنیدم.
ساعت یازده شب به همسرم گفتم شما با بچهها برای استراحت به محل اسکانمان بروید و من امشب اینجا میمانم تا آقا را زیارت کنم. پسرم محمد که آن زمان تقریبا هشت ساله بود، با شنیدن این سخن گفت من هم میخواهم بمانم تا آقای بهجت را بیبینم. ناگفته نماند که محمد از سن سه سالگی مکبر نماز جماعت مسجد محلمان بود. گفتم پسرم ما باید تا ساعت چهار صبح بیدار باشیم و تو نمیتوانی. محمد با گریه گفت من قول میدهم تا صبح بیدار بمانم.
با اصرار محمد قبول کردم بماند. برای اینکه قبل از ازدحام مردم و برای اینکه اولین نفری باشیم که آقا را میبیینیم تا ساعت چهار صبح در کنار در ورودی که قرار بود آقا تشریف فرما شوند، نشستیم. پسرم محمد به قولش وفا کرد و تا صبح بیدار ماند. تقریبا پنج دقیقه مانده به ساعت چهار صبح محمد گفت دستشویی دارم. با ناراحتی گفتم محمد الان نزدیکه آقا تشریف بیاورند و ما با این همه زحمت این فرصت را از دست میدهیم. ولی متاسفانه دیدم محمد نمیتواند تحمل کند. با او به دستشویی رفتم.
وقتی برگشتیم دیدم متاسفانه آقا تشریف آوردهاند و به داخل صحن مشرف شدهاند. در حالی که اشک از چشمانم جاری بود، دست محمد را گرفتم و با سرعت داخل صحن آزادی شدم. مردم دور آقا حلقه زده بودند و آقا را در مسیرش همراهی میکردند. از پشت سر جمعیتی که دور آقا را گرفته بودند، محمد را بلند کردم تا بتواند آقا را ببیند و در همان حال با بغض گفتم: «آقای بهجت من برای خودم ناراحت نیستم، ولی دلم برای این بچه میسوزد که از دیشب تا حالا برای دیدن شما خواب نرفته است». با گفتن این حرف ناگهان آقا ایستادند و مسیرشان را به طرف ما عوض کردند مردم به احترام ایشان راه را باز کردند.
آقا در کنار محمد قرار گرفتند و در حالی که دست مبارک و بزرگوارش را روی سر محمد گذاشته بودند. برای او دعا کردند و سپس برای زیارت و نماز به داخل حرم مشرف شدند. نماز با شکوهش در حالی خوانده شد که مردم در اطرافش ایستاده بودند و در کمال سکوت با تماشای نماز این عارف بزرگ اشک میریختند. به چشمان محمد که در کنار آفا نشسته بود نگاه کردم. او هم گریه میکرد.
و امروز چشمان من و پسرم و میلیونها دل عاشق برای هجرانش گریان است و من در این فکر هستم که این یگانه زهد و تقوا در آن سحرگاه باشکوه و در میان ازدحام مردم، چگونه صدای من را شنید و با آن مراتب بالای علمی و عرفانی، به احترام عشق یک کودک ایستاد.
انشالله روحش شاد و درجاتش در پیشگاه حق متعالیتر و راهش الگوی جوانان پاک جهان باشد.
ارسال: یکشنبه03 خرداد 1388/ 10:10ق.ض پیوند مطلب: http://www.shia-online.ir/article.asp?id=5666 |
|