یکی از نکات مبهم و تاریک زندگی و خلقت بحث مرگه.یعنی یکی از نکاتی که نه فقط ماها بلکه اولیاء و حتی اهل بیت نسبت به این واقعه خوف دارند.خوف و ترسی که اینجا ایجاد میشه با اون خوف و ترسی که در عالم عادی بهش پرداختیم فرق داره.در عالَم عادی ما از چیزهایی خوف داریم که می شناسیم و می دونیم می ترسیم.مثلا آقا بنده می ترسم و خوف دارم که ممکنه مشکل مادی و یا حیثیتی برام پیش بیاد و یا فرض کنید بنده به جایی وارد میشم که ممکنه در اینجاچاله ای در کنارم باشه و من می ترسم که در این چاله بیفتم ویا مسیری رو بخوام انتخاب کنم که در این مسیر احتمال دزد و راهزن وجود داره و یا بخوام به مسافرتی برم که در این سفر خطر تصادفه.بنابراین ما در این دنیا خطر رو می بینیم بعد می ترسیم . اما خوف و ترسی که در هنگام مرگ هست به خاطر ابهام مرگه.یعنی من چون نمی دونم چه خبره می ترسم.که این ترس رو بهتره اسمش رو ترس نذاریم.اسمش رو بذاریم نگرانی از آینده ای که نمی دونیم چه خبره!یعنی من بعد به جای ترس کلمه نگرانی و دغدغه رو بکار ببریم .به من میگن آقا به دلیل اینکه من نمی دونم چه خبره قفلم.این ترس رو ما در کودکان می بینیم.کودک, بزرگترش بهش میگه برو مثلا فلان جا فلان چیزو بردارو بیا.میگه من نمیرم. باباش بهش میگه چرا نمیری میگه بابایی من می ترسم.میگه آخه بابا جون از چی می ترسی؟میگه تاریکه بابایی! تاریکی یعنی چی؟یعنی من چون نمی دونم چه خبره می ترسم.کلمه ی مرگ که میاد ما ها چون نمی دونیم چه خبره می ترسیم.اگر می دونستیم چه خبره شاید نمی ترسیدیم. الان بحثهای خیلی مفصلی هست که الان این بحثها رو شما در داستانها,خاطرات یا سریالهای مستند و یا حتی سریالهایی که گاها تلویزیون پخش می کنه یه عده ای میرن به اون عالم و از اون عالم برمی گردند و ما از اونا درباره ی اون دنیاخبر می گیریم که آقا چه خبر!؟ مرگ وقتی مرگه که مرگ باشه,دیگه برگشتی درکار نباشه.اصلا خصوصیت مرگ اینه که هیچ کس از اون عالم خبر نداره..بسیاری از رویاها و خوابهایی نقل شده که فلان عارف اینطوری گفت.مثلا ما در احوالات مرحوم حاج احمد آقای خمینی(ره)داریم که ایشون بعد از فوت حضرت امام ایشون رو در خواب دیدند و ایشون فرموده بودن که احمد خیلی اونجا دقیقه,یه مقداری بیشتر رعایت کن.که بعد از این خواب حاج احمد آقا چندین روز به خونه ی یکی از آشناهاشون در یکی از دهاتها میرن و اونجا مشغول عبادت میشن. آیا روی ِخواب حاج احمد آقا میشه تکیه کرد؟اینم معلوم نیست.ممکنه این خواب هم از امثال وعید باشه. روی کلمه ی امثال وعید یه کمی دقت کنید.مثلا یه جورایی مسیرهایی رو در قیامت قرآن برای ما مشخص می کنه برای بعد از مرگ,که قیمتش وعیده.وقتی یعنی یه چیزایی که آدمو بترسونه ولی معلوم نیست وجود داشته باشه.دقیقا مثل اون نیرویی که در بچگیهامون مادر و پدرمون برامون معلوم می کردند.می گفتند اتاق فلان نرو لولو داره.به بخاری دست نزنیا جیزه. علامه ی مجلسی وقتی که فوت کردند ایشون رو در خواب دیدند گفتند آقا چه خبر!؟شما اینهمه کتاب خوندین اینهمه مجاهدت داشتید و اینهمه زحمت کشیدید به دردتون خورد؟ایشون فرمودند: نه. فقط یه گربه ای رو در یه مسیری که گرسنه بود رو یه تکه نونی بهش دادم این به دردم خورد.!!آیا واقعا این با عقل جور در میاد؟؟علامه مجلسی اینهمه زحمت کشید اینهمه ریاضت رو تحمل کرد هیچی!! این خوابه.این خواب وعیده. که تویی که داری در مسیر اسلام کار می کنی مواظب باش اخلاص داشته باشی.بنابراین اصلا معلوم نیست که بعد از رحلت من و شما چه اتفاقی بیفته.چرا دانش آموز و دانشجو وقتی میره برای امتحان,تپش قلب داره,خوف داره و می ترسه؟چون نمی دونه که تو برگه ی امتحانش چی نوشته.اما وقتی برگه رو ببینه آروم میشه خیالش راحت میشه حالا یا بلده جواب میده یا بلد نیست.آدمی که نمی خوره زمین با آدمی که می دونه نمی خوره زمین خیلی فرق داره.آدمی که نمی دونه می خوره زمین یا نمی خوره زمین می ترسه. بنابراین دلیل خوف ما از مرگ به دلیل ابهام مرگه.ما می خواهیم یه چیز جدیدی رو تجربه کنیم.شما وقتی که می خوای بری در شهر دیگه ای زندگی کنی برات یه خوفی داره چرا؟چون نمی دونی چه جور جاییه..اینکه با خودت میگی آیا از لحاظ اقتصادی می تونم در این شهرکارکنم.آیا روابط عاطفی که دربین مردم شهر بود اینجا هم هست؟آیا من اعتباری که اونجا داشتم اینجا هم دارم؟شاید این شهر خیلی بهتر از اون شهر باشه ولی به دلیل ابهامی که در ذهنت در مورد این شهر وجود داره دچار خوف میشی. هیچکس تا به حال مرگ رو تجربه نکرده و تمام اون کسانی که میگن ما مرگ رو تجربه کردیم مرگ رو تجربه نکردند چون اگر مرگ رو تجربه کرده بودند که الان تو دنیا نبودند.بلکه مدتی در اغماء بوده.در روایت هم داریم که (النوم اخوالموت )خواب برادر مرگه.یعنی چی؟یعنی یه تجربه ی ظاهریه.آدم یه لحظه از ذهن خودش فاصله گرفته,یه لحظه حواسش نیست که دوروبرش چه خبره.گوشش نمی شنونه,زبانش احساس چشایی نمی کنه و دیگه کسی رو نمی بینه. در حالی که مرگ یه بساط دیگست با یه مسائل دیگه با یک جنس دیگه و با یک سری شرایط دیگه و چون نمی دونی چه خبره دچار خوف میشی و اشرفت علی خوفک لقائک فلا مسکن لروعتی و من یومننی منک و انت اخفتنیمیگه من خوف دارم از دیدن تو.حجابهایِ ظاهری و دنیوی کنار میره و من و شما یه سری چیزهای جدیدی رو می بینیم که این چیزهای جدید برامون قابل درک نیست من یه جایی رفته بودم و نوش تعریف می کرد که پدربزرگِ من که الان نزدیک به صد سالشه در این دهات به جز چهار تا خونه و چند باغی که دورو برش هست هیج جارو ندیده,اصلا نمی دونه ماشین چی هست!حالا این پدربزرگ رو بردار ببر تو یکی از کلان شهرها,ساختمانهای سر به فلک کشیده با اینهمه ماشین و شلوغی و برو بیاو...!حالا این ترس واقعا ترسِ بدیه!؟یا که نه لذت بخشه.آدم اگر عادت کنه به این ترس می بینه که خیلی هم لذت بخشه,آدم یه چیزای جدیدی رو امتحان می کنه و می بینه و براش لذت بخشه. مثلا فکر کنید طرف هیچوقت پاش تو کلانتری هم باز نشده بعد از اینکه یه کسی خدایی نکرده یه نکته ای بگه و به گوشه ی قبای ما بربخوره,خیلی زود اذیت میشیم و می ترسیم.اما اون کسی که تا تهش رو رفته,زندانشو رفته کلانتریشو رفته کارای دیگشم کرده این دیگه خوف و ترسی نداره.این دنیای ما اینطوریه.ما چون ندیدیم می ترسیم.حالا عالم قیامت چطوره؟عالم قیامت میگن یه عالمیه که در این عالم شما چیزهای بسیارجدیدی می بینید که اصلا به اون چیزهایی که تا حالا فکر می کردید فرق می کنه.خوردنتون فرق می کنه ,خوابیدنتون فرق می کنه,پوشیدنتون فرق می کنه,حتی جسمتون فرق می کنه,دیدتون فرق می کنه.چشمهای شما بعد از مرگ مثل چشمهای الانتون نمی بینه گوشهای شما بعد از مرگ مثل گوشهای الانتون نمی شنوه,حالا یه همچین محیطی رو برای من و توی دهاتی چون این دنیا یک دهات کوچکیه.و وقتی برای من و توی دهاتی یه همچین چیزایی رو باز می کنن مشخصه که یک ابهام و تاریکی وجود داره که ما می ترسیم. لقائک:یعنی خدایا من خوف دارم که غم به دلم نشسته. از حضرت سلمان روایت داریم که:مومن غم قیامت,غم مرگ و غم لقاء همیشه تو وجودشه الان فرض می کنیم طرف عزا گرفته من باب اینکه باید از شیراز بره و تو یه شهر دیگه زندگی کنه,بعد که میره تو اون شهر زندگی می کنه می بینه که خیلی بهتر بود.دیدین کسانی که پیر شدند و تو یه خونه ای 50,60 سال زندگی کردند بهش میگی آقا خانم این خونه دیگه لوله کشیش به درد نمی خوره برقش به درد نمی خوره اینو باید بکوبی و یه آپارتمان, بهتره بگیری.چقدر طرف می ترسه!ولی وقتی رفت می بینه که خیلی راحتتر شد. امام می فرمایند:دلیل اینکه من نسبت به مرگ,خوف دارم و نگرانم دلیلش ابهاممه.اینکه من نمی دونم چه خبره نکته ی بعدی که ترس داره و من و شما باید نگران باشیم این نکته هست که در دنیا خداوند تبارک وتعالی راهها را برای همه ی مردم باز گذاشته.یعنی آقا بنده در اوج سیاهکاری و کثیفی و در زیر لجنزار گناه بالاخره راه برام باز میشه.میگم آقا ماه رمضونه,میریم دم در خونه ی خدا یه یاالله میگیم خدا مارو می بخشه.لذا اینجا آدم به این ایمنی رسیده.به خودش میگه من چکار ممکنه انجام بدم فوق فوقش اینه که من به گناهی مرتکب بشم در دنیا که این گناه هیچ راه حلی نداشته باشه که من پاک بشم مگر اینکه منو اعدامم کنند.بالاخره یه راهی هست.
طرفو داشتن اعدام می کردند طناب دار به گردنش بود ولیِ خدا رفت بهش گفت آقا التماس دعا.گفت:یعنی چی آقا!؟دارن اعدامم می کنند.فرمود:در روایت داریم آدمی که دارن اعدامش می کنند مستجاب الدعوة است.چقدر راه بازه.چرا؟چون اعدام شد .حکمش رسید تموم شد .البته نه آدمی مثل صدام که پشیمان هم نبود.کسی که پشیمانه و دارن اعدامش می کنند مستجاب الدوة است یعنی محبوب خداست.راه در دنیا بالاخره بازه.اما خوف من و تو چیه؟به محض اینکه چشممون به چشم عزراییل خورد و به محض اینکه فرصتمون در این دنیا تمام شد راهها بسته می شود.یعنی امام در اینجا می فرمایند که در دنیا نسبت به مشکلات مادی و نسبت به مشکلات معنوی تو به من ایمنی می دادی.بالاخره هر که هستی و هر چه هستی صد بار اگر توبه شکستی بازآ.اما به محض اینکه مرگ پیش اومد دیگه هیچ گونه بازگشتی در کار نیست.یعنی اصل درد امام سجاد اینه.این خوف داره.میگه در دنیا هر کی منو اذیت می کرد به تو پناه می آوردم,تو دنیا هر مشکلی پیش می یومد می گفتم در خونه ی خدا بالاخره بازه.اما به محض اینکه مرگ پیش اومد تو داری منو اذیت می کنی.یعنی تو میای سراغ من.یعنی تو دنیا هر چه کردی حالا گذر پست افتاده به دباغخونه.حالا نوبت منه. اگر همه ی دنیا منو تنها بگذارند تو منو رها نکنی بیمی نیست.اما وقتی به مرگ می رسه تو منو رها می کنی.حالا فقط خودتی.,بار خودت و پرونده ی خودت.یعنی هر چقدر که در دنیا کم می آورد سرشو به آسمون بلند می کرد می گفت:گرچه من خیلی وقتها سرمو به آسمون بلند نمی کنم ولی بالاخره یه راهی برام باز گذاشتی از اون بنده های بد تو هستم که هر وقت کارم گیر کنه میام دم در خونه ی تو.به لطف خدا و به لطف امام زمان در طول سال سی شب پنجاه شب حداقل دم در خونه ی خدا هستیم.توفیق اجباری.ماه رمضونه,شب قدره,دهه محرمه,عید غدیره و...مشکلی داری دم خونه ی خدایی.ولی در زمان مرگ دیگه خطای تو جایی برای جبران نداره خدایا در دنیا,اگر تمام دنیا دست به دست هم بدهند که منو از قدرتی بیندازنداصلا قدرتی ندارند اگر تیغ عالَم بجنبد ز جای نبرد رگی تا مخواهد خدای. اگر تمام دنیا با تمام قدرت دست به دست هم بدهند تا منو ضعیف کنند و از بین ببرند اگر تو بخوای که من قوی باشم من قوی هستم.الان مردم برای خودشون سوپر من اختراع می کنند,فیلم می سازند و ..که آدمایی هستند که اینطورین چیزی بهشون کارگر نیست.آدمایی که با خدا هستند صد هزار تا سوپر من حریفشون نمیشن.چون به خدا وصله قدرتمنده. اما خدایا;اگر تو منو ضعیف کنی کی می تونه منو قدرتمند کنه!؟اینجا باز انسان دچار پریشانی میشه.خدایا تو منو ضعیف نکن..تو منو ذلیل نکن. یا یجیر یاالهی,الا رب علی مربوب خدایا اگر تو روزی بخواهی درها رو بر من ببندی هیچ علمی نمی تونه دری رو بر من باز کنه. یه کمی عزیزان بشینند فکر کنند که واقعا درهای این مملکت ,درهای این جهان به دست غیر صاحبش کس دیگه ای می تونه بازو بسته کنه و به نتیجه برسه!!! !? همه چیز دست خداست.تمام درهای معنوی و حتی مادی ِ این جهان,که مثلا اگر بخوام امشب حال خوشی پیدا کنم دست خداست.اگر قرار باشه که در این ماه رمضون بنده نجات پیدا کنم دست خداست.قرار باشه بالا برم دست خداست. تمام اینها دست خداست.وقتی انسان به یه نتیجه ای میرسه نتیجه ی مفهوم مخالفش اینه که دست هیچ کسی دیگه هیچی نیست,مردم دلشون خوشه. گفتم قبلا براتون که اومدن نزد آیت الله سید محمد شَفتی که در اون زمان مسئول حوزه ی علمیه بودند و امام جماعت مسجد و ظاهرا نماز جمعه هم برگزار می کردند.بعد بهش گفته بودند که آقا جمعیت زیاد شده امر بفرمایید طلاب موکت پهن کنند.و آیت الله شفتی یه آدمی که همه ی وجودش در اینست که همه چیز دست خداست و همه چیز باید از بالا صادر بشه اینجا بهش بر می خوره. و میگن:که آقا من سگِ کی باشم که امر کنم!؟یعنی چی امر بفرمایید!چرا اینجوری به من حرف می زنید!؟منو شما دارید بدعادت می کنید منو دارید خراب می کنید. این چه آدمیه!؟آدمی که بهش میگن آقا امر بفرمایید تا فلان کار انجام بشه اینقدر بهش برمی خوره معلومه که این آقا تمام بازو بسته شدن درها رودر اختیارخدا می دونه.که این خداست که همه ی امور رو صادر می کنه.این شخص محو در قدرت الهیه برای خودش هیچ قدرتی رو منظور نمی کنه یا الهی الا رب علی مربوب,و لا یومن الا غالب علی مغلوب میگه دوست داری خدا یاریت کنه؟دوست داری خداوند تبارک و تعالی تحویلت بگیره؟دوست داری در مشکلات مادی و معنوی دستت رو بگیره؟خداوند شرط گذاشته است برای کمک کردنِ به من و تو.میگه به شرطی به تو کمک می کنم,به شرطی تو را غالب می کنم که من به تو مغلوب شده باشم.شرطش اینه که تو نسبت به همه ی جهان احساسِ شکست بکنی احساس کنی که هیچ کس در جهان نمی تونه به من کمک کنه(امن یجیب مضطراذا دعا)به این درجه برسه و به این نتیجه رسیده باشه که خودت هم به خودت نمی تونی کمک کنی در اینجا من بهت کمک می کنم سریع ذهنتو نبر به سمت چیزایی که واقعا بهش رسیدی اینطوریه. بله آقا من الان صد میلیارد تومن پول می خوام هیچ کس در عالم بهم نمیده خودم هم زورم نمیرسه پس خدا بهم کمک کنه. یه زمانی شب عملیات منطقه ی هشت بود بعد خدا رحمت کنه همه ی شهدا,شهدای مسجد سعدی,محله و شهید بزرگوارآیت الله دستقیب اونجا شهید احمد طوسی بود.پشت یک قسمت ما گیر کرده بودیم که چند ردیف سیم خاردار بود که دست می زدی به سیم خاردارها منورها منفجر میشد.در مقابل هم یک سری هیکل هایی هم ایستاده بودند که 120,135,150خلاصه یک هیکلایی اونجا منتظر ایستاده بودند طوری که لبخندشونم قشنگ معلوم بود که آقا چهار تا جوجه اومدند می خوان از این سیم خاردارها رد بشن بیان اینور.حالا ما رد هم می شدیم اونطرف تازه اول بدبختی بود.من در اون لحظه یادمه که یکدفعه قفل کردم.حتی پلک هم نمی تونستی بزنم قفل قفل کردم.انگار یه لحظه تو یه فیلمی استُپ بزنن.یه لحظه تو ذهنم گذشت که بسم الله الرحمن الرحیم در بریم.دیدم برای در رفتن هم قفل کردم.دیگه هیچ کاری نمی تونم بکنم.احمد طوسی هم کنار ما ایستاده بود.یه نگاه کردم دیدم اینم حالش از ما خرابتره.یه توجه و توکل کردیم به خدا,که خدایا اگر تو بخوای همه چیز امکان داره.به احمد گفتم چکار کنیم؟دست که به این سیم خاردارها نمی تونیم بزنیم.به ما که نگفته بودن اینا تله است.باید اول بریم این تله ها رو باز کنیم.تله باز کردن هم جلوی این نره غولها که دارن مارو نگاه می کنند که اصلا مقدور نیست.همینجوری مونده بودیم که چکار کنیم چکار نکنیم یکدفعه دیدم احمد طوسی برگشت سمت آقا علی بن موسی الرضا یه سلام داد و عجیب قفلش باز شد.یه سلام داد گفت یا امام رضا ما اومدیم تو حرمت کمک کن آقا.یکدفعه دیدیم یه خمپاره ی سرگردان که نمی دونستیم هم از کجا اومده یک راست رفت خورد وسط اون نره غولها.ما تا این وضعیت رو دیدیم رفتیم تا تله های مینهای منور رو باز کنیم,دیدیم یه خمپاره دیگه هم اومد.دیدیم یه این خمپاره دقیق خورد وسط این سیم خاردارها و کلش رو باز کرد!!گفتیم حالا چکار کنیم؟سریع رفتیم به طرف خط دشمن.حرکت کردیم به طرف خط دشمن,ما هم که دو نفر بیشتر نبودیم.گفتیم با اینهمه آدمی که اونطرف هستند چکار بکنیم!؟بقیه ی افرادمون هم که یا شهید شده بودند یا اینجا نبودند خط دشمن هم حتما می بایستی شکسته می شد.منم یه نارنجک تو دلم گرفته بودم,ضامنشم آماده بود که اگر عراقیها ریختن دوروبرمون اینو بکشیمو عملیات انتحاری شهادت طلبانه.من یکی که حال و حوصله ی اسارت نداشتم از اول هم به خدا گفته بودم.اسلحه هم که پشتم افتاده بود و می دونستم که از این نمیشه استفاده کرد.همینطور رفتیم بالا دیدیم یه ده پونزده تا عراقی دستاشونو گذاشتن رو سرشون نشستن و میگن دخیل الخمینی دخیل الخمینی!! قفل میشه انسان وقتی از خدا رو برمی گردونه ولی وقتی به سمت خدا میاد و متوسل به ائمه میشه یکدفعه این مسیر به شکلی باز میشه که انسان اصلا باورش نمیشه!
بنابراین این تکه از دعا داره میگه وقتی تورا غالب می کنم که تو مغلوب بشی.وقتی به تو قدرت چیرگی بر عالم میدم که خودت رو بر عالم چیره احساس نکنی.هر وقت در عالَم پاتو رو پله ای گذاشتی و رفتی بالا و احساس کردی که خودت این پله رو گذروندی بدون پله ی بعدیت پله ی قبلیته یعنی قراره برگردی عقب.اما هر موقع رفتی بالا دلتو به خدا به خدا بستی یکدفعه احساس می کنی که خدا در کنارت حضور داره.ایام,ایامیه که این شب و روزها باید یاد کنیم فرزندان دفاع مقدس رو.اینقدر از این صحنه ها پیش میومد,شما دقت کنید یه راننده بُلدزر داشت برای خودم تعریف کنید که توی خط مقدم با کلاه آهنی ملت می چسبیدن به خاک سینه خیز راه می رفتن با کلاه آهنی,بعد تیر ترکش به کلاه آهنی هم می خورد. توی میمک من یادمه یه چاله کنده بودم نشسته بودم تو چاله یه کلاه می گذاشتم روسرم,یک کلاه می گذاشتم روی شونم یک کلاه هم می گذاشتم روی اون شونم دو تا کلاه هم می گذاشتم روی دو تا قسمت زانوهام.ولی این راننده بلدزره می رفت رو بلدزر می نشست بلدزه خودش چهار متر تا زمین فاصله داشت بعد از اون خاکریز هشت متر هم خودش بالاتر بود یعنی دوازده متر می رفت بالا یک تیر هم بهش نمی خورد تازه ذکر می گفت نوحه می خوند شعر می خوند و دل ای دل می کردو کار می کرد اصلا انگار نه انگار.حالا چقدر سواد داشت ؟باور کنید سیکل هم نداشت.چقدر کتابهای اخلاقی و عرفانی خونده بود؟چقدر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی رو می شناخت؟چقدر مرحوم قاضی رو می شناخت؟با شیخ انصاری همدانی رفیق بود؟؟نه آقا.فقط توکل به خدا داشت.جالب اینجاست که همین راننده بُلدزر آخرشم تو جنگ هیچیش نشد یعنی محض رضای خدا بگی یه ذره ترکش یه جاییش بشینه.اصلا,هیچیش نشد این میشه قدرت الهی ولا یعین الا طالب علی مطلوب خدایا:تو کمک نمی کنی به هیچ طالبی مگر اینکه واقعا و واقعا این شخص طالب باشد در روایات ما زیاد داریم که نسبت به کسانی که قرآن می خونند عبادت می کنند و مناجات می کنند آیا اینها برتر هستند یا کسانی که دائم از خداوند چیزی می خواهند؟؟آیا اون کسی که امروز می شینه یک جزءقرآن می خونه بالاتره یا اون کسی که از خدا توفیق می خواهد که خدایا امروز یه توفیقی بده ما چند سوره از قرآن رو بخونیم و نرسه قرآن بخونه.کدوم بالاتره؟؟در روایات داریم که دومی بالاتره چون طالبه.آیا اون کسی که هر شب نماز شب می خونه بالاتره یا اون کسی که هر شب از خدا می خواد که خدایا منو برای نماز شب بیدار کن و اتفاقا بیدار هم نمیشه!؟داریم که دومی بالاتره.اونی که امشب نخواست و خوند پایینتر از اون کسیه که خواست و نخوند.یعنی چی؟یعنی اینکه اصل عمل و دعاست.اصل اینه که انسان دنبالش باشه,اصل اینه که انسان از خدابخواهد. اون کسی که امروز گناه کرد اما از خدا خواست که ای کاش گناه نمی کردم بالاتر است یا اون کسی که گناه نکرد و از خدا هم نخواست؟بنابراین انسان باید طلب کند و از خداوند توفیق بخواهد و این ارزشش بیشتر است. آقا طرف سالی چهار بار میره عمره اما تو که تا حالا مشرف نشدی سالی چهار باز از خداوند خواستی حالا کی بالاتره؟در تمام روایات آمده که نفر دوم بالاتره!چون روزی چهار باز از خداوند خواسته و روزی چهار بار خداوند براش نوشته و خداوند نیت رو در نظر می گیره.بنابراین اصل بر این است که ما طالب باشیم.
آقا بنده می خوام برم افطاری بخورم رفیقمو ببینم خانوادمو ببینم صله ی رحم هست ,نیت هم بکنم که خدایا از تو می خواهم که دیدار مرا یک دیداری قرار بده برام عبادت محسوب بشه ,برام لذت محسوب بشه,قلبها بهم نزدیک بشه,ماه رمضان بیادو بره تمام تشکلها و تفرقه هاو کینه ها و حسادتها و بخلها همه برچیده بشه و اختلافات برچیده بشه. طرف میره غذاشو می خوره و میاد بالا اگر اینطوری باشی بدون که باختی.در حالیکه از همین غذا خوردن کلی چیز می تونستی بگیری.همین که سر سفره نشستی و شش دانگ حواست هم به جلوته می تونستی با یه نگاه به اونطرف سفره و یه لبخند و سلام علیک کردن , با کمک خدا, کل مشکلات رو برطرف کنی. و بیدک یا الهی ,جمیع ذلک السبب ,و الیک المفر والمهرب خدایا فقط و فقط به دست تو باشه تمام اسبابهای دنیا. اگر یک مقداری بزرگمردان ما,سیاستمداران ما,بزرگان مملکت ما,آنهایی که آشنا نیستند آشنا می شدند با این دعاها چقدر از مشکلات رو می تونستند حل کنند.در روابط دیپلماسی ما ,در ارتباطات ما با کشورها و دول دیگه این توکل ها نتیجه بخشه.اینکه آقا کشور فلان می تونه با یک نگاه خدا عوض بشه.مردم فلان می توانند با یک نگاه خدا عوض شوند.این ابزارها این راههای بسیار بسیار قدرتمند در اختیار ماست و ما متاسفانه استفاده نمی کنیم.روز قیامت خداوند تبارک و تعالی هر چی بگی میگه حقت بود.آقا ما مشکل اقتصادی داشتیم,حقت بود چرا سرت رو به آسمون بلند نکردی!؟آقا مشکل عاطفی داشتیم,حقت بود.آقا ما مشکل دیپلماسی داشتیم حقت بود.آقا مملکت از نظر اقتصادی رشد نکر حقت بود.مگه کور بودی؟و بیدک,فقط در دست توست برادرا و خواهرا بسیاری از مشکلات روزانه ی ما با یک رشته ی هفت هشت دقیقه ایه سحر تو خداوند حلش می کنه.خیلی سخت نیست سرت رو بذاری رو خاک یه چهار تا ذکر بگی(لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین)اصلا عربی هم نمی خواد بگین به فارسی بگین که خدایا سرمو رو خاک گذاشتم و به این امید سرم رو از خاک برمی دارم که خودت همه ی کارارو درست کنی,مسیرهارو تو برام باز کنی.امام سجاد در دعا می فرمایند:که خدایا تمام مسیرها در دست توست
و الیک المفر والمهرب:اگر از چیزی ناراحتم من به تو پناه می برم. در روایت آمده که مومنی که برایش مشکلی پیش میاد و در اثر این مشکل ناراحت میشه,نگران میشه و غم به دلش می شینه بسیار مومن بی ایمانیه اگر نره وضو بگیره واگر رفت و وضو گرفت بسیار مومن بی ایمانیه که اگر نشینه با همون وضو دو رکعت نماز بخونه واگر نماز رو هم خوند بسیار مومن بی ایمانیه که سرش رو خاک نذاره و به من نگه چشه!؟واگر اینکارو کرد و من به اون جواب ندادم بدونید که من خدای خوبی نیستم و من خدای خوبی هستم. این ابزارها رو چرااز ما گرفتن؟ چه علمی اومده جایگزین ارتباطات غیبی من و شما شده.بابا چرا شما اینقدر این کتابهای روانشناسیِ غربی رو می خرید می خونید!؟این چرت و پرتها چیه که دارید می خونید؟که آقا اینجوری کن اونجوری کن اونطوری نگاه کن و.... یه وقت براتون گفتم که تو یکی از همین کتابها نوشته بود اگر همسری دوست دارد که در قلب همسرش باشد اینکارهارو انجام بده.اولیش رو که خوندم به قدری غرق در تفریح و تنوع شدم که دیگه بقیشو نخوندم نوشته بود که رو بالشتِ همسرتون یه قلب بکشید.آقا ما داریم می گیم یا مقلب القلوب والابصار طرف نوشته که رو بالشت همسرتون یه قلب بکشید. آقا خجالت بکشید به کرگدن بگید خندش می گیره! الیک المفر والمهرب:خدایا من به تو پناه می برم. خدایا به من زبانی بده که این زبان بتونه ذکر بگه.به من قلبی بده که این قلب بتونه متوجه ی به آسمان بشه, به من وجودی بده که این وجود بتونه خاشع بشه به زمین بیفته تا خدا زیر بغلمو بگیره و بلندم کنه.بیایم با ادعیه آشنا بشیم,فکر کنیم,اینقدر این حرفهایی رو که در قالب روشنفکری ارائه میشه رو تحویل نگیرید که آقا دیگه زمان از ادعیه گذشته و امروزه باید از فن فلان و فلان استفاده کرد .من که نگفتم استفاده نکن اتفاقا باید طالب باشی باید مطلوب باشی باید مغرور باشی اما با توکل به خدا
یه بار یه برنامه ی رادیویی گوش می دادم که یکی از دوستامون خیلی حرف قشنگی زد خیلی خوشم اومد.مالِ رادیو معارف بود.یه خانمی تماس گرفته بود می گفت ببخشید من تو زندگیم این مشکلات رو دارم,شروع کرد به بیان مشکلاتش.بابا خانمه اصلا ام المصائب بود.من در ده سالگی بابامو از دست دادم در دوازده سالگی مامانم سرطان گرفت بعد اینجوری شد بعد فلان کرد و....!! می گفت آقا الان بنده سی و پنج شش سالمه خسته شدم یه راه حل فوری فوری و میانبر می خوام که همین الان نجات پیدا کنم.حالا کارشناس رواشناسی نشسته کارشناس مذهبی هم نشسته در یک برنامه ی رادیویی,روانشناسه شروع کرد به صحبت کردن که تو الان یه کم فکر کن به تواناییهات,در مقابل آیینه یه کمی خودتو نگاه کن ببین چشمات چقدر سالمه,ببین لبهات می تونه صحبت کنه.بعد برو به پارک و در محل خلوتی بشین و به سبزه ها یه کمی خیره شو و الی آخر.بعد به کارشناس مذهبی گفتند حاج آقا شما هم چیزی میگین؟بنده خدا خیلی قشنگ صحبت کرد.گفت والله من از صحبتهای شما خیلی استفاده کردم ولی امام صادق یه جمله داره و جملش هم اینه هر وقت گیر کردی.محرم و مفر شما خانم استغفاره.خانم توبه کن.استغفرالله ربی و اتوب الیه. این کارشناس مذهبی یکی از دوستان ما بود بعدا بهش گفتم من از این برنامه ای که تو رادیو معارف داشتی خیلی استفاده کردم فکر نمی کردم یه همچین حرفی بزنی.بعد گفت:می دونی چه چیزی خیلی جالب بود؟گفتم چی؟گفت:جالبش این بود که این بنده خدا فرداش تماس گرفت گفت مشکلم حل شد!