پیر زنی را می شناختم که می گفتند دست او نمی سوزد
و مدتها بود که می خواستم بروم و اورا بببینم تا حد اقل برای خودم ثابت شود که این چنین چیزی واقعیت دارد(لتطمئن قلبی)
یه روز آدرس روستای او را گرفتم و رفتم خیلی دور بود داخل جنگل و خیلی دور
به سختی خودم را رسوندم و همش
می گفتم بعد از اینهمه راه بگویند آره قدیمها بوده و مرده خیلی زور داره
و همش می گفتم خدایا توفیق بده بینمش و به سئوالهام جواب بده
رسیدم به روستا بعد از ظهر بود همه می رفتند و می آمدند و مشغول کشاورزی بودند
از یکی پرسیدم:ببخشد منزل بی بی کجاست؟؟
تا گفتم بی بی!!!گفت چه کارش داری؟؟گفتم سئوال دارم
حرفم را گوش نداد و رفت
من هم سمج تر شدم و رفتم دنبالش و گفتم آقا از 250 کیلومتر انطرفتر امدم
جون مادرت اذیتم نکن وقت ندارم سرویس میره اون هم جواب نمیداد
رفت
از یه بچه با پول و شکلات پرسیدم و نشونم داد
رفتم در خونش انگار 10 بیست ساله کسی این خونه نیست
یا الله !!! یا الله!!! یا الله!!! کسی جواب نمیداد؟؟
رفتم تو حیاط خونش چون خونه هاشون دیوار نداشت!!
کسی بیرون نیومد صدا کردم
کربلایی!!!بی بی خانم!!!
جواب نیومد رفتم نزدیک خونش دیدم یکی از پشت سر یه کوپه بزرگ علف رو سرش داره میاد میگه:
چی کار داری هاااااااااااااااا
گفتم بی بی برات سوغات اوردم و چند تا سئوال دارم!!!
گفت سوغاتت برای خودت!!!!سئوالهاتم جواب ندارم بدم؟؟؟
سمج تر شدم گفتم بی بی مگه میدونی سوغات من چیه؟؟گفت بله میدونم!!
گفتم چیه؟؟گفت تربت امام حسینه و گریه کرد
داشتم شاخ در می آوردم خدایا این از کجا میدونه؟؟؟
گفتم بی بی از فلان شهر اومدم خیلی راهم دوره مهمان نمی خوای!!!
بهم گفت سید اولاد پیغمبر خونه از خودته برو هر چی می خوای بخور
گفتم خدایا این چرا پاااااااااااااا نمیده()
خلاصه اینور و اونور
یه هو بهم گفت چی میگی!!
گفتم بی بی سئوال دارم
جواب نداد
واقعیت مجبور شدم فیلم بازی کنم و گریه کنم شاید هم واقعی بود چون خیلی معنوی بود خونش منو گرفته بود شدید!!
گفتم بی بی من اینهمه راه اومدم فقط یقینم تکمیل بشه و برم
هیچ چی نگفت!!!
خلاصه چند تا سئوال محرمانه کرد و جواب دادم خوششش اومد
و گفت باشه وایستا غذا بدم بخوری
رفت یه چیزی درست کن تعریف می کرد (خوب بخووووووووووووووون)
گفت بچه بودم بابام خادم مسجد محلمون بود
هر سال اول محرم مردم و بزرگان می آمدند و مسجد را سیاهپوش می کردند و علم بندون داشتیم
یه سال اول محرم دیدم کسی نیودم !!خدایا محرم شروع شد چرا کسی نمیادمسجد را سیاه پوش کنه!!؟؟؟
دیدم فردا محرمه و مردم بیان و بببیینند مسجد سیاهپوش نیست خیلی بده!!!
خودم شروع کردم نوحه خوندم که(عزا عزاست امروز##روز عزاست امروز##سر حسین زهرا##بر نیزه هاست امروز##و می خوند جلوی من و گریه می کرد)
می گفت پارچه ها را باز می کردم و می چسبوندم به در دیوار و میبستم و خلاصه شور و حالی داشتم
گفت قشنگ با سلیقه دخترانه تنهایی مسجد را تزیین کردم به رنگ مشکی عشق امام حسین(روحی لقبره فداء)
خیلی طول کشید و سخت بود و پارچه ها هم گرد و غبار داشت(قربون گرد و غبار علمت امام حسین)
ساعت دور و بر2بعد از نیمه
شب شده بود و خیلی دیر شده بود و اخرین پارچه را رفتم بزنم رو یه نردبان
بلند میگفت از روی نردبان خوابم برد و با سر خوردم زمین
روی هوا دنده هام گرفت به بغل نردبان و شکست و از درد و گریه و ضعف خوابم بردیا بیهوش شدم
بی بی میگفت تو خواب دیدم صدای گریه میاد و همه گریه می کنند و یه نفر با گریه می خونه(عزا عزاست امروز و الی اخر ...)
گریه کردم می خواستم بلند شم نمیتونستم درد داشتم
دیدم یه خانمی اومد بالای سرم
فرمودند روضه خوندی صدات را شنیدیم؛نوکری کردی دیدیم؛پارچه های روضه فرزندم حسین(علیه السلام) را نصب کردی دیدیم
و زمین خوردنت را هم دیدیم ؛پهلوی تو مثل پهلوی من شکسته میدونم
آتش دنیا و اخرت بر تن تو حرام(من حرف حساب دراین لحظان فکر کنم از گریه تو کما بودم ...)
گفت دستی کشید خانم به پهلوم و درد نداشتم و بلند شدم آخرین پارچه را نصب کردم.
تمام شد فردا امدم رفتم دنبال
کار روزانه مردم هم دیدن واااااااااااااااااای محرمه سیاه پوش نکردیم
امدند دیدند سیاهپشوه خیلی برای من دعا کردند.
فردا رفتم دنبال کار و نان
پختن نزدیک تنور نان رفتم و نان را پختم وقت برداشتن نان از تنور اصلا
متوجه نمیشدم که داغه همینطور مشغول کار بودم...
دیدم مادرم جیغ می زنه یا ابالفضل و گریه می کنه...
سر از تنور اوردم بیرون پرسیدم چی شده مادر؟؟
گفت :چرا رفتی تو تنور و سرت را کردی تو تنور دست را در بیار میسوزی...
تازه فهمیدم که اتش دنیا بر تنم حرام شد
و ان زن مادرش زهرا (سلام الله علیها) بود
دوستان خدای من شاهده همون لحظه جلوی من بی بی خانم یه یا حسین (علیه السلام)گفت دستش راکرد توی یک دیگه پر روغن داااااااااغ
خدایاااااااااااااااااااااااااا خوبانت را با چه عیاری جدا می کنی؟؟؟
پیر زنی و خیاطی و ابا دوز و کفاش و قفل و کلید ساز و نانوا و سیب زمینی فروش و حمال و خادم مسجد و دلاک وقصاب و ....
هر چه نگاه میکنم پول و زیبایی و مقام و اسم و رسم و .... نمی بینم
مرا چه شده به کدامین راه می روم و فکر می کنم راه درست همینست
اللهم اهدنا الصراط المستقیم
دوستان پنجشنبه است روحمون که خیلی وقته از دوری امام زمانمرده نیاز داره
برای خود فاتحه ای بخوانیم
بسم الله الرحمن الرحیم#الحمد لله رب العالمین#الرحمن الرحیم #...
|