میگن عده ای در حال خوردن گوشت
پرنده ای بودند بزرگی از کنار انها رد میشد و او چون صاحب کرامت بود به ان
مرغ6 سرخ شده بلند گفت :کیش کیش
و مرغ سرخ شده بال و پر در اورد و پرید
مردم ریختند سرش که تو اولیاء خدا هستی و خوب روزگاری و ........(که بعضی ها خوششون میاد)
از ونجا که آن بزرگ خوشش نمی امد که این چیزها را بشنوه و معروف بشه
میگن در جا چون مردم دور و برش جمع شده بودند
به خود ادرار کرد و مردم چون دیدن او به خود ادرار کرد به او گفتند ای کثیف بیشئور و بی فرهنگ و .....
چون رفتند ان بزرگ گفت :
نه من بزرگم و نه شما مرید
شمایی که به کیشی بیایید و به جیشی بروید مرید و دوستدار من نیستید
خیلی هامون اینطوری هستیم تا روزگار بر وفق مراده خوبیم و تا یه خرده سختی بیاد ............
|