در شمال اکثر مردم دستی به کشاورزی دارن.ما هم مثل بقیه چند هکتاری زمین داریم.
چون خدا بیمرز پدرمون زمینها را به دهقان میداد
با مادر و داداش بزرگترم صحبت کردیم و مقرر شد بین ما و بابا که همون زمین راکه به دهقان میدادند به ما به دهقانی بدن
((پیام و فرق زندگی روستایی و شهری :برنامه تابستانی مفید و در امد زا برای بچه ها با نظارت 24 ساعته پدر و مادر)))
خلاصه زمین را به دهقانی گرفتیم و شالی ((همون برنجی که شما می خورید قبل از آسیاب رفتنه))کاشتیم و کاشت شروع شده بود
در مرحله داشت بودیم.که اصطلاحا با ان (وجین) میگن .
در حال انجام دادن کار بودیم در روز چند ساعت با آقا داداش بزرگتر و مادر عزیز تر از جانم مشغول بودیم به کار چند وقتی گذشت
داداش ما به علت داشتن مسابقه مرخصی میگرفت و با یه چشمک اصطلاحا از زیر کار در می رفت و دل ما را می سوزوند و می خندید و می گفت بای بای و من و مادر را سر زمین تنها می ذاشت .
و من هم اعصابم می ریخت بهم
روزی من و مادر مشغول بودیم که من هم خسته شده بودم و بهانه گرفتم برای مادرم که تا صادق(داداشم) نیاد من کار نمی کنم همش ما داریم کار می کنیم و اون استراحت و بازی.
خلاصه یه روز از زیر کار فرار کردم و اومدم زیر سایه و استراحت کردم و مادر هم زیر آفتاب داغ مشغول کار کردن بود
من هم که بچه بودم لباسم را در آوردم و با بالا تنه ای لخت زیر سایه درخت انجیری خوابیدم
یه جورایی ناراحت بودم و غیرتم اذیتم می کرد
و به خودم می گفتم: مادرت داره کار می کنه و تو خوابیدی!!!! ولی به دو علت تنبلی و طعنه های داداش نمی رفتم و خوابیدم .
بعد از چند لحظه احساس کردم که روی سینه من سرد شده و
در خواب و بیداری با چشمان بسته پیش خودم فکر می کردم و می گفتم دست
مادرمه که گذاشته رو سینه ام
چند لحظه ای خوشم میامد و یهو یادم اومد بابادست مادرت اینقدر لطیف نیست(از بس کار کرده دستاش هم ترک داره) و اینقدر سرد نیست
یواش یواش چشم هام را باز کردمدیدم
یه مار سیاه روی سینه ام نشسته و رو به مادرم داره نگاه می کنه و هواسش به
من نیست که بیدار شدم یه یا علی گفتم زدم زیر ماره و با همون تن لخت رفتم
تا غروب پیش مادرم کار کردم. گریه می کردم از زور کار و از ترس.
بعد مادرم یواش در گوشم گفت که مار روی سینه ات خوابیده بود ؟با تعجب گفتم آرهگفت هر کی مادرش را اذیت کنه روی سینه اش مارمیاد چه تو این دنیا و چه تو اون دنیا
به همه دوستان میگم قدر این فرشته ها را بدونید.اینها تکه ای از خدا هستن که امانت دست شما ست
از دستش میدید هااااااااااااااااااااااا؟؟؟دیگه بهتون نمی دن هااااااااااااااااااااااااا
جون من.نه جون خودتون بیاییید قدر مادر و پدرتون را بدونید
و هر کی از این داستان خوشش اومده برای امام زمان 5 تا صلوات بفرسته
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
ز جان محبوب تر دارش که داردت
ز جان محبوب تر بیچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش ز سر بیچاره مادر
اگر یک سرفه ی بیجا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای اینکه شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریه ی روز و شب تو
ندارد خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس تا پا گرفتی تا نیفتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مقتصر جانی بگیری
کند جان مقتصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش به در بیچاره مادر
وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر
نبیند هیچ کس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر بیچاره مادر
تمام حاصلش از زحمت اینست
که دارد یک پسر بیچاره مادر
ایرج میرزا
الهی مادرت 1000 سال زنده باشه داغش کن
|