شعر یه نوجوان بود که از ته دل سروده بود
آری اینچنین است برادر
من به مدرسه رفتم تو به جبهه رفتی او هم به جبهه آمد
من نظاره میکردم تو با او جنگیدی او با من و تو جنگید
من داخل خانه بودم /تو خارج خانه رفتی / او هم داخل خانه بود و هم خارج خانه
من آرام آرام رشد کردم تو مثل رهبرت جام زهر نوشیدی او شکست خورد
من حیران بودم تو حسرت جنگ را خوردی او بفکر آینده من بود
من دوست داشتم بشناسمت تو نخواستی اونگذاشت
من پرسیدم تو مرا راندی اوپاسخ داد
من شک کردم تو کافرم خواندی او کافرم کرد
من انتقاد کردم تو ضد انقلابم نامیدی / او ضد انقلابم کرد
من میخواستم تو بامن دوست باشی تو اعتنا نکردی / او با من دوستی کرد
من نیاز به محبت داشتم/تو روی خشم بمن نشان دادی /او بمن لبخند زد
من پرسیدم مومن کیست/تو ریش و انگشترعقیق و بسیج و یقه بسته نشانم دادی/او هم تایید کرد
من دوست داشتم حسین را بشناسم /تو مرا بمجلسش راه ندادی/او مرا به مجلس دیگران برد
من دوست داشتم پای مکتب خمینی زانو بزنم/تو آن را در انحصار خود درآوردی
او مرا به زانو زدن در مکتب دیگران وادار کرد
من دوست داشتم عاشق ولایت باشم تو بنام ولایت کتکم زدی/او دشمنی با ولایت را بمن آموخت
من گفتم میخواهم خوشبخت باشم تو فقط از آخرت دم زدی/او دنیا را بمن داد
من گفتم میخواهم زندگی کنم تو گفتی باید محروم شوی/او گفت آزاد باش
من گفتم جوانم تو گفتی جوانی نکن او گفت جوان بمان
من نیاز به راهنما داشتم/تو ایامت را باشهیدان پرمیکردی/ او تمام وقتش را بمن اختصاص داد
من مورد هجوم بودم / تو تهاجم را در مود و لباس دیدی/ اوتهاجم را توهم خواند
من بخواب رفتم /و بیدارم کردی اوبرایم لالایی خواند
واین قصه سر دراز دارد
آری اینچنین است برادر.........
داغش کن ثواب ببری
|