دیروز یکی از هم محلیهامون را دیدم
تو محل ما این آقا با خانمش مشهور بودن به لیلی و مجنون سالها بود که همدیگه را میخواستند
خیلییییییییییییی ساله
فکر کن ببین پسره 38 سالشه و دختره 36
خلاصه اینکه
دیدمشون تو حرم و لباس ها مرتب ولی خانمه مانتویی بود و حرم بهش یه چادر گل منگولی داده بود و داشتند خوش خوشان می رفتند
منو که دیدند تو شهر غریب خیلیییییییییییییی خوشحال شدند
البته بی بی جانم حضرت معصومه ببخشند ما را که با بودن وجود مبارک ایشون به کسی میگیم غریب!!!
روبوسی و احوالپرسی(فقط با آقاهه بد فکر نکن)
گفتم خدایا شکررررررررررررر
تموم شد بهم رسیدید؟؟یه نگاه بهم کردند و گفتند به دید شما بله تازه بهم رسیدیم
گفتم فلانی خیلیییییییی سختی کشیدی
گفت همش شیرین بود
گفتم به خانمه حرف زیاد شنیدی؟
گفت همش گل بود و زیبایی
گفتم اینها با اینهمه سختی چی میگن؟؟؟!!!!
ازش پرسیدم: بابا!! خب همون چند سال قبل یه کاری می کردید یه ذره پافشاری می کردید بهم می رسیدید خب؟؟/
بعدا یه ذره بحث دیگه کردیم و اون لای صحبتهاش یه راز را لو داد که به درد خیلیییییییییییییییی ها میخوره و دلیلش چون عمومیت داره برای خیلی جاها و به درد میخوره میگم
یه ذره که صحبت کردیم از اینور و اونور
یه دختر و پسری رد شدن و صحبت شد از این عشقهای امروزی و این روابط امروزی ازنوع بد(خدا قسمت ....نکنه)
عروس خانمه گفت اینها معنای عشق را نمیدونند چی هست؟؟!!الکی یه چیزی میگن
و آقادوماده لو داد گفت سید:
بخدا ما 4 سال همینطوری همدیگه را میخواستیم یعنی نه رابطه ای و نه اعلامی ولی دو طرف همدیگه را میخواستیم و میدونستیم
بعدش ناخواسته و به توصیه یه آدم ناجور رابطه ایجاد کردیم در حد صحبت و نامه!!!!
همه چیز برای رسیدن به هم داشت خوب پیش می رفت تا زمانی که ما رابطه ایجاد کردیم و نامه دادیم بهم
میگفت سید همه چیز گره خورد؛؛همه چیز بهم ریخت؛
خانواده ش با من بد شدن ؛شرایطم بهم ریخت؛دیگه هیچ امیدی به رسیدن بهم نداشتیم
نامه نوشتم برای دفتر آیه الله العظمی بهجت(قدس الله نفسه الزکیه)و عریضه را گفتم ایشون یا از طرف دفتر ایشون نوشتند که:
1- برای خدا رابطه را همین الان قطع کن
2- سعی و تلاش کن رابطه ات را باخدا قویتر کنی و آن شرایط لازم را دارا باشی
3-.......را زیاد بخون
قسم میخورد دوستان و میگفت سید:همینکار را کردم
به دوسال نرسید کارم جور شد
عطیه را بهم دادند
همه چیزم جور شد
و واقعاااااااااا دیدم
عجب جمله ایست خوب بخون:
دیدی وقتی میخواهی مثلا عزیزترینت مادرت را ببوسی وقتی در آغوشت می گیری چشمهایت را می بندی؟؟؟
دیدی وقتی می گویند بهترین حست را بگو چشمهایت را می بندی؟؟
دیدی وقتی میخوهند زیبا ترین هدیه ات را به تو بدهند میگویند چشمهایت را ببند
دیدییییییی وقتی میخواهی بیان کنی زیبا ترین آرزویت را چشمهایت را می بندی؟؟
میدانی چرا؟؟
چون خیلیییییییییییییییییی چیزها را اگه قراره ببینی باید چشمهایت را ببندی و ا چشم دل ببینی
چشم سر توانایی دیدن ان را ندارد و نمیتواند هضم کند
به خیلیها عرض می کنم اگه قراره به چیزی که میخوای برسی باید از اونچیزهایی که استا میگه بترسی
اگه قراره به اون چیزی که میخوای از راه برسی راهت را دور تر نکن
برای خدا چشمهامون را ببندیم خدا یه چشمه هایی نشونمون میده
نوش جونتون
1-خدا اگه یه چشمه نشونت داد رسیدی لب آب بگو یه ماهی اینجا تو کویر داره جون میده هی میگه یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان
2- اگه دیدی اون چشم را به ان یار بگو:گاه گاهی؛یه نگاهی ؛ته چاهی؛به گدای سر راهی ؛ تو بیانداز
3- اگه واقعااااااااااااااا خوشت اومد از ته دل هر چی مخوای از خدا بخواه و برای سلامتی آقامون یه صلوات بنویس
4- نظرهات هم راهگشاست
5- عشق یک سینه و هفتاد و دو سر میخواهد؛ بچه بازی نبود عشق جگر میخواهد
6-دعا کنید همه عاشقهای واقعی به عشقشون برسند
|