باران اومده بود و برگهای انگور را شسته بود و جلوی ناودون را گرفته بود رفتم بالای بام که اون برگها را بردارم و با یه چوب شروع کردم تمیز کردن
داخل حیاط یه مرغ با جوجه هاش که یه عده میگن(کرج و یه عده میگن کرچ اینور و اونور می رفتند که اگر کسی طرفشون می رفت مادره حمله می کرد طرفشون...
بالای بام بودم دیدم دوتا هکر های بزرگ اینور و اونور را نگاه میکنند(علی و ابوالفضل
)
یواش یواش دارن میرن طرف جوجه ها (در حالی که تعهد داده بودند دیگه طرفش نرن) سریع گوشی را روشن کردم و ضبط کردم
هی رفتن نزدیک و من بالای بام پنهان شده و یواش گفتم با صدای کلفت مگه قول ندادی به بابایی نری طرف توتو ها؟؟)
آقایون یه نگاه می کردند و اینور و اونور را نگاه می کردند و یه خرده عذاب وجدان می گرفتند ولی بازیهای جوجه ها دوباره تحریکشون می کرد و می رفتند و من هم سه بار اینکار را کردم و دیگه چیزی نگفتم
خلاصه رفتند جلو و خانم مرغه هم خوشا به غیرتش پرید یه دونه ابوالفضل را زد و گریه کنان هر دو برگشتن خونه
من بلافاصله که اومدم پایین دادگاه بعد اغتشاشات تشکیل دادم(بحث سیاسی ممنوععععع) و دو نفر اصلی اغتشاشات را کشیدم صحن علنی (علی و ابوالفضل) از علی می پرسیدم کی رفت طرف مرغ ها(همچین اظهار بی اطلاعی می کرد که من خودم شک کردم که دیدم) با بی گناهها و درجه سوم ها کاری نداشتم
ابوالفضل هم که میگفت من خبر نداشتم و اصلا در اغتشاشات نبودم و یهویی ریختن بی گناه منو زدند
بعدش گفتم میدونید با کی طرفید؟؟مامور مخصوص حاکم بزرگ
گوشی را روشن کردم و گفتم این دوتا را می شناسید؟؟
میگن حرف راست را از بچه بشنو تا فیلم را دیدن شروع کردند به خندیدن و اقرار ناخواسته به کارشون
یادم اومد از این حدیث عشق اول امیر المومنین علیه صلوات الله که فرمودند : در خلوت از انجام دادن حرام خدا بپرهیزید که ان کسی که شاهد است خود او هم حاکم است (البته با ریکاوری قوی همه کارهای انجام شده جلوی چشمت)
1- سلام به همه دوستان مااگه دیر میاییم شما زود زود یاد ما کنید و دعا کنید در حق ما
2- وقت سحر وقت نماز شب لطف کن برای اون مردی که یه عمره داره در حق ما دعا می کنه دعا کن
3- نماز را بلافاصله بعد از اذان و قبل از خوردن بخون(من السیدنا البهجه رحمه الله علیه)
4- شفای همه مریضها دعا کنید علی الخصوص مریضهای روحی و ...
5-می روم بخاطر دلم...
6- نظر یادت نره و اگه نظری نداشتی حتما یه دونه صلوات را بفرست
7- فیلم به علل مختلف به کسی داده نمیه درخواست نکنید(وزارت امنیت)
|
دیشب ساعت دور و بر 3 صبح بود که قاطی کردم و بلند شدم رفتم جمکران خیلی خلوت بود به دلایلی نرفتم تو و همین بیرون نشستم و شروع کردن حرف زدن با آقا اخ که نمیدونی صبح زود و خلوت و هوا هم عالی و صدای دعایی آرام که از گوشیم پخش میشد و گریه های آرامی پیرزنی که کنار ما میگفت یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان چه حالی داشت دوست داشتم اگر قرار است که هست خدا عمر مرا بگیرد همان لحظه باشد مهربانی خدا و آقا را حس می کردم نزدیک اذان صبح شد و اذان را گفتند من هم بلند شدم برم حرم نماز را پشت سر یکی از اقاون که نماز صبح دوم حرم را میخونند ادا کنم که دیدم هنگام اذان صبح و کنار مسجد ملکوتی جمکران و اینهمه پله برای سعود هنوز خیلییییییییییی ها خوابند خب شما بگید دیگر خدا باید برای ما چه کند در میان خانه گم کردیم صاحبخانه را و واقعا همیشه خوابیم و خوابیم و خواب وقتی آفتاب دمید دیگر نماز صبح قضاست قبل آمدن آفتاب بیدار شو ... |
|
سلام
اگه دوستان پیام کوتاه خوبی دارند در نظرات بنویسند
یا شعری در مدح امیرالمومنین که تکراری نباشه
و یا جکی که لبخندی بر لب مومنی در این ایام بیافرینه و معصیت هم نباشه
پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون
با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون
هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها
هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا . . .
|
|
الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی تالار و شام و عاقد و عکاس و آرایشگر و فیلم و لباس و تاج و کفش و کیف و ساک و سکه و شمش و پلاک و شمعدان و ساعت و زنجیر و سرویس طلا آنهم از آن سرویس خوشگلها... و از این جور مشکلها !
|
فیلسوف : مربع زندگی سه ضلع دارد: عشق و محبت ؟؟!!!
|
اوباما با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این جدول بعد از 2 سال حلش کردم. دوستش میگه زیاد نیست 2 سال؟ میگه نه روش نوشته بود 7 تا 10 سال
|
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز،دویدن که آموختی پرواز را...
راه رفتن بیاموز زیرا راه هایی که می روی جزئی از تو میشوند و سر زمین هایی که میپیمایی بر مساحت تو اضافه می کنند.
دویدن بیاموز چون هر چه را که بخواهی دور است وهر قدر که زود باشی دیر.
وپرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی برای انکه به اندازه فاصله زمین تا اسمان گسترده شوی
من راه رفتن را از یک سنگ اموختم،
دویدن را از یک کرم خاکی
و پرواز را از یک درخت
باد ها از رفتن چیزی به من نگفتند زیرا انقدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند!
پلنگان هم دویدن یادم ندادند وپرندگان نیز پرواز را!****
اما سنگی که درد سکون کشیده بود رفتن را میشناخت و کرمی که دراشتیاق دویدن سوخته بود دویدن را می فهمید و درختی که پایش در گل بود از پرواز بسیار می دانست!****
انها از حسرت به درد رسده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت...
راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام بر داری****
دویدن بیاموز زیرا چه بهتر از خودت تا خدا بدوی****
و پرواز یاد بگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی****
هر چند
تا خدا راهی نیست
)harfehesabe(
|