دست پرورده آن بزرگوار علامه جلیل القدر ، سرور ما ، سید
حسین صدر الدین که از قول شیخ عبد الکریم آل محیى الدین ، برایم نقل نمود که ایشان گفته بود : روزى
مادرم به من گفت : در خواب دیدم که حضرت صاحب الزمان - صلوات الله علیه - به سوىتو فرستاده و تو را
همراه خود به حج بیت الله الحرام بردند ? شیخ عبد الکریم گوید : مدتى گذشت و من خواب را فراموش کردم ?
تا اینکه روزى میرزاى شیرازى مرا طلبید و من نزد ایشان - در حالیکه در درگاه خانه ایستاده بود - رفتم
بعد از سلامو احوال پرسى به من فرمود : یا شیخ ، من تصمیم تشرف به حج را دارم ، آیا شما هم با من مى
آئید ? عرض کردم : آرى مانعى ندارد ? پس ایشان ورقى به من داد که در آن نیازهاى سفر را نوشتم سپس میرزا
از جیب خود درهمهائى درآورد و فرمود : با این پول هر چه که لازم است بخر ، و براى سفر هم آماده شو ? پس
من رفتم وچیزهاى مورد نیاز را خریدم و کارهاى خود را هم رو به راه نمودم و باایشان عازم حج شدم ? پس از
آن بود که خواب مادرم را به یاد آوردم و مقام آقا در نظرم بس بالا رفت و بسیار علاقه مند به مجلس - درس
- شدم ? روز دیگرى مادرم گفت : من خواب خوبى برایت دیده ام ، گفتم : خیر است انشاء الله ? گفت : دیدم که
حضرت صاحب الزمان - که صلوات خدا بر او و پدرانش باد و خداوند در ظهورش تعجیل نماید - به سویت فرستاده و
از تو مى خواهد که براى حضرتش خانه اىدر غرى - در حوالى نجف - تعمیر نمائى ? پس تو رفتى و امر ایشان را
به جا آورده وتعمیر خانه را به پایان بردى ? شیخ عبد الکریم گوید : بیش از چند روزى نگذشت که میرزاى
شیرازى دنبال من فرستادهو فرمود : من از شما تقاضاى انجام یک کار که در نظرم مهم است ، دارم و آن اینکه
این خانه را براى ما تعمیر نمائى ? پس امتثال امر کردم و خانه ایشان را که نزدیک خانه علامه شیخ مرتضى
انصارى - در نجف - بود تعمیر نمودم ، در حالیکه در آن ضمن رویاى والده ام را بکلى فراموش کرده بودم و
چون آن را بخاطر آوردم ، اخلاص ظاهر و باطنم در انجام خدمتش فزونى یافت ? بعد از نقل این حکایت سید حسن
- که خداوند سایه اش را مستدام بدارد - گفت : این شیخ عبد الکریم از یگانگان روزگار و بى همتا در امانت
و زهد و تقوى بود به همین خاطر هم تمامى امور استاد بزرگ - میرزاى شیرازى - در دست وى قرار داشت و صاحب
سرو امین آقا بر مال و اهل و عیال ایشان بود ? یک ماه هم بیشتر بعد از وفات استاد زنده نماند