سؤالی که گاهی اوقات پیش می یاد اینه که می گن : ” ما یه روایتهایی شنیدیم که : مثلاً ” البلاء للولاء” یعنی کسی که مثلاً خدا رو دوست داره ، کسی که نزدیک به اهل بیت (س) هست ، دائماً در حال عذاب و آزمایش و ناراحتی هست . یا روایتهایی که مثلاً می گه : ” الدنیا سجن المؤمن ” یا غیره و غیره . ما می ترسیم بیایم مؤمن بشیم ، و بعد توی بدبختی بیفتیم ، همین طوری که الان هستیم بهتره ، نمی شه ما حالا نیایم مؤمن بشیم ؟ ما همین جوری که راحت تریم ، ما زیاد این نسیه بهمون نمی چسبه . ما این دنیا رو بگذرونیم اون دنیا خدا خودش درست می کنه ، یاخودش جبران می کنه . ما همین الان یه مقداری نقد می خوایم معامله کنیم ، این جوری هم که شما داری از دین وعرفان و عشق و وصال می گی این زیاد نمی چسبه ، ما می ترسیم ، حوصله اش رو نداریم ، این امتحان رو نمی خوایم . آدم اگر داخل این گود نشه ، راحت تر می تونه زندگی کنه ، نظر شما چیه ؟ این وصالی که می خوای بگی به کجا می خواد برسه ؟ ”
جواب :
ببینید ، اگر احیاناً کسی تا آخرین درجات وصال برسه اما به ظرفیت لذت بردن از درد نرسه ، از هیچ درد و بلایی هم خبری نیست . یعنی انسان وقتی به این درجه می رسه که این درد براش لذت داره . لذا خیلی خوشحاله . با این درد خیلی عشق می کنه . این درد یه درد لذت بخشیه ، اینطوری نیست که بگیم : ” آقا ! رفتیم مؤمن شدیم ، بیچاره شدیم از بس درد رو سرمون ریخت . ” نه ، بیچاره نمی شه . اتفاقاً عشق می کنه . به جایی می رسه که اگر یه روز بیاد که در این روز بهش درد تزریق نشه این مشکل پیدا می کنه . شما بیا ! اگر ظرفیتش رو داشتی ، خدا درد رو بهت می ده ، اگر ظرفیتش رو نداشتی درد هم بهت نمی ده . یعنی اگر از درد لذت نبری ، خدا بهت درد تزریق نمی کنه . می گه : ” آقا ! پس این اولیا چرا اینطوریند ؟ ” خُب اونها رو چکار داری ؟ اونها حسابشون با خداست ، اونها اصلاً آدم نیستند ، ظرفیت خودت چقدر هست ؟ تحمل درد نداری ؟ خیلی خُب بیا ، کارت رو بکن ، در جلسات اولیه براتون گفتم ، که خداوند تبارک و تعالی مصلحت ما رو تشخیص می ده ، بر طبق فطرت و علایق ما باهامون برخورد می کنه . تو ظرفیت پولدار شدن نداری ، خُب بی پولت می کنه . ظرفیت بی پول بودن ممکنه نداشته باشی ، اگر فقیر بشی بی دین می شی ، پولدارت می کنه . بستگی به ظرفیت خودت داره .
اومد خدمت پیغمبر اکرم (ص) ، عرض کرد : آقا ! ببخشید ، من می خواستم یه کمکی به من بکنید ، من وضع مالیم خرابه . پیامبر (ص) هم که چشم بصیرت داشتند ، فرمودند : همین برات صلاحه ، تو کبوتر مسجدی ، الان تمام نماز جماعت ها رو داری شرکت می کنی ، خیلی باحالی ، خیلی با صفایی ، خیلی با اشکی . گفت : آقا این حرفها چیه ؟ من قول می دم اگر الان فقر از زندگیم کنار بره ، من خیالم برای معاش راحت بشه ، خیلی وقت برای عبادت دارم . ( این می خواد مثلاً سر رسول الله (ص) رو کلاه بذاره ! ) پیغمبر (ص) فرمود : من برات صلاح نمی دونم ، گفت : آقا ! من قول می دم ، فرمود : خیلی خُب ، پیغمبر (ص) سه درهم بهش دادند ، ( درهمِ پیغمبر (ص) خیلی برکت داره ) فرمود : برو با این سه درهم شروع کن به کار کردن ، شروع کرد به کار به سال نکشیده ، زندگیش برکت عجیبی پیدا کرد . بعد از یه مدتی پیغمبر (ص) دیدند دیگه نمی یاد ، سؤال کردند : فلانی کجاست ؟ گفتند : فلان جا مغازه داره ، رفتند سراغش فرمودند : یه مدتی هست نمی بینیمت ؟ گفت : یا رسول الله (ص) ! سرم شلوغه ، الحمدلله رب العالمین کار و بارم گرفته ، مشتری زیاد دارم ، خلاصه دیگه نمی رسیم ! پیامبر (ص) فرمودند : خیلی خُب من یه سه درهمی بهت داده بودم ، گفت : بله ، فرمود : اون سه درهم رو به من بده ، گفت : این حرفها چیه ؟ فرمود : قرضی بود ، الان می گم اون سه درهم رو پس بده ، گفت : خواهش می کنم ، آقا چه قابلی داره ؟! سه درهم چیه ؟ می خواید سه هزار درهم بدم ؟ فرمود : نه ، همون سه درهم رو بده ، گرفت ، از زندگیش بیرون آورد ، خُب وقتی برکت از زندگی می یاد بیرون شروع می شه به کم شدن اموال ، تا به جایی رسید که دوباره برگشت سر جای اولش . یه روز تو مسجد دیدنش ، دید قشنگ نشسته صف اول ، منتظر نماز جماعت ، اشک هم تو چشم هاشه ، عرض کرد : سلام علیکم ، فرمود : علیک سلام ! چه طوری ؟ خوبی ؟ دیدی بهت گفتم ؟ گفت : آره ، این یه ساله رو هم ضرر کردم .
خیلی از ماها هم همین طوری هستیم ، خیلی از گره های تو زندگی مون رو به رخ خدا می کشیم ، می گیم خدایا ! این گره باعث شده من از معنویت عقب بیفتم ، فکر نکنی من دنبال دنیا هستم ، ( فکر می کنی مثلاً می شه سر خدا کلاه بذاری ؟ ) اگر این رو برای من راه بیندازی مثلاً اگر یه ماشینی برسونی بریم کانون ، ( اولش اینطوری می گه دیگه ) آقا توی این بارون ، توی این ناراحتی ، به خدا ! من برای جلسه دارم می گما ! ، می خوام برم جلسه ، یا مثلاً : می خوام سوار این ماشین بشم حرم امام رضا (ع) برم ، نمی شه یه ماشینی برسونی ؟! چشمهاش رو نمی بنده ، آروم بشینه ، منتظر مصلحت خدا باشه . خداوند ظرفیت تو رو تشخیص می ده ، اگر ظرفیت بلا کشیدن نداشته باشی ، خداوند نمی ذاره بلا به سراغت بیاد . خداوند یه کاری نمی که تو دینت رو از دست بدی . اگر می بینی یه وقت داره بلایی به سراغت می یاد بدون یه گناهی کردی . این کفاره اون گناه هست . همون رو هم اگر ببینه داری بی دین می شی ، سریع جلوش رو می گیره . می گه : این دیگه داره از کفاره می گذره . بندة من از همون اعتقادات قبلیش هم داره برمی گرده . به شرطی که برنداری این جمله رو دکون کنی ها ، از فردا بگی این راه خوبیه ! نماز رو یواش یواش بذارم کنار ، بگم بذار خدا بترسه ، خدا بگه این داره بی دین می شه هوام رو داشته باشه . نه ، اینطور نیست ، مراقب باش !
خُب عاشقان و واصلان به کجا می رسند ؟ با همین رفتار ، و با تکرار همین رفتار به جایی می رسند که اصلاً بدون عذاب نمی تونند زندگی کنند ، چرا ؟ چون همه زندگی شون عذاب می شه . یعنی وقتی انسان یه جلوه ای رو می بینه خیلی خیلی سخت تر هست تا ندیدن . درد وصال از درد فراق بیشتر هست . چون شما در درد فراق یه مدتی نمی بینی ، برات عادی می شه . یواش یواش تحمل می کنی ، مشمول نِسیان می شه ، ( فراموشی ) دنبال کارش می ره . اما در بحث وصال می بینی احساس می کنی نمی تونی استفاده کنی ، دقیقاً مثل دو تا آدم تشنه با یک درجه تشنگی ، دو تایی تشنه اند ، یکی شون تو یه بیابونی نشسته هیچ امیدی هم به دور و ور نداره ، یه درجه ای هم از تشنگی داره ، یکی شون نشسته مدام جلوش آب رو می گیرند ، می ریزند زمین ، این دومی پدرش در می یاد ،
اونی که از خدا یه چیزی شنیده مثل تشنه بیابونه ، ولی اون که یه چیزی از خدا دیده ، مثل تشنه ای هست که داره آب رو می بینه ، اصلاً نمی تونه تحمل کنه . دوست داره بپره بره آب رو بخوره . لذا تحمل زندگی و تحمل لحظاتی که داره براش می گذره برای گروه اول نسبت به گروه دوم ساده تر هست . لذا واصلان مثل مرغِ در زندان و قفس می مونند ملتهبند . همیشه برافروخته اند .
یکی از اساتید (خدا ایشون رو حفظ کنه ) یه برهه ای خیلی بهتر از الان بود ، یه چند سالی رفت و یه کارهایی کرد که مثلاً خیلی عقلانی بود ، رفت و اون حالش رو از دست داد ، خُب الحمدلله الان برگشته ، و اون حالش رو داره بدست می یاره ، سن بالایی هم داره ، یه برهه ای ، هر وقت ایشون رو می دیدی ، اشک هاش لب مژه هاش جمع شده بود ، یه تکون که به سرش می داد ، این اشکها راه می یفتاد ، می یومد پائین . همیشه مردمک چشم ایشون از پشت هاله ای از اشک دیده می شد .. یه چند سالی خراب شد . این حالش از دست رفت . خودش هم ناراحت بود . می گفت : وظیفه ام رو دارم انجام می دم . وگرنه هیچ وقت راغبِ این قضیه هم نیستم . اما الان دوباره به همون حالت برگشته . این بزرگوار از همون کسانی هست که نمی شه اسم برد . از اونهایی هست که بعد از رحلتشون باید معرفی شون کنیم . این بزرگوار یه آدم عجیبیه ، خیلی عجیب ، تو ماشین ، تو خیابون ، این ور ، اون ور . اصلاً این دنیایی که ایشون می بینه از پشت هاله ای از اشکه و لذا دنیا از نگاه ایشون با دنیایی که ما نگاه می کنیم فرق می کنه . شما یه صحنه ای رو مجسم کنید ( مثلاً عرض می کنم ) که خدای نکرده پدرتون ، مادرتون ، یا بهترین دوستتون رو تو یه فاجعه ای از دست دادید ، تو قبر گذاشتید ، دارید خاک می ریزید ، از اونجا تا خونه ، چه جوری برمی گردی ؟ اون حالت رو مجسم کنید ! آدمهای واصل در همة زندگی شون همین جوری هستند . همه زندگی شون ! از اونجا تا خونه اصلاً به گناه فکر می کنی ؟ اصلاً به چیزی به چشم گناه می تونی نگاه کنی ؟ چرا ؟ چون یه هاله ای از عشق ، ( عشق به اون شخص ) اومده جلوی چشمت رو گرفته ، خُب این عشق چون مجازی هست زود هم برطرف می شه . اما اگر انسان عشق حقیقی رو در مقابل خودش هاله ای کنه ، همون طور که آیه قرآن این گونه می فرماید : ”یحولُ بینَ المرءوالقلب ” خداوند ، بین شخص و دنیای اطرافش (و همه چیزهایی که می خواد درباره شون تصمیم بگیره ) یه حائلی ایجاد می کنه . خودش حائل می شه از پشت اون پرده می بینه . این اشکی که به تو می گم ، علامت عشقه ، نه اینکه بگیم این یه حسنه ای هست که شخص همیشه این اشک توی چشمش باشه ، نه ، این فریاد عشق هست !
بابا ! اصلاً نمی تونم بفهمم که مردم چکار می کنند ؟ من این آب رو دیدم ، با این سرابها قانع نمی شم ، خُب چکار کنم ؟ قانع نمی شم . خیلی کیف می کنی ؟ شما به همین چیزهای خیلی عالی ارضا می شی ، من ارضا نمی شم .
اگر خورشید را در یک دستم و ماه را در دست دیگرم بگذارید ، با الانی که هیچ چیز در دستم نیست ، هیچ فرقی برام نمی کنه . هیچ فرقی ! من فقط یه ندای ” رضای خداوند ” برام مهمه . اینهایی که در مقام وصال هستند ، اصلاً براشون فرقی نمی کنه دنیا چه خبره ؟ چه خبر نیست ؟ کارشون رو دارند انجام می دهند اما از پشت نورانیت الهی دارند دنیا رو می بینند و همیشه سوختند و لذا این زندگی براشون سراسر عذابه و جالب اینجاست که این عذاب چقدر براشون شیرینه .
( در اون مثالی که براتون زدم ) ممکنه بعد از مرگ عزیزت ، خیلی اذیت بشی ، ولی به اینجا که می رسی ، اینقدر شیرینه که بهترین لحظات خود شماها همین لحظات هست . یه وقت براتون گفتم که ماها یه مقداری خُل هستیم ، ( از دید مردم ) چرا ؟!؟ می گه آقا امشب خیلی شارژی ، کجا بودی ؟! می گه : آقا نمی دونی ؟ رفتیم مجلس ، پسر ! گریه کردیم ، نمی دونی چه خبر بود ؟! نمی دونی آقا ! می گه : کجا گریه علامت شادیه ؟ تو مگه خُلی رفتی گریه کردی حالا هم خوشحالی ؟!
به انسان ، اگر نگاه کنیم ، این نیاز در انسان وجود داره ، گریه شادی می یاره . این کنسرتهایی که الان داره تو آمریکا انجام می شه گریه توش داره ، کنسرت هست ، ملت داره گریه می کنه توش داد می زنه ، گریه می کنه ، من شنیدم این طوریه . اینها هم یه نیازه دیگه ، یه نیاز به گریه کردن ، نیاز به جیغ زدن ، نیازه .
می خوایم بگیم که مثلاً سر و دست می شکنند که مثلاً بهترین ایام سال رو حرم امام رضا (ع) برن ، که مثلاً چکار کنند ؟ چه خبره ؟ مثلاً اونجا چلوکباب می دن ؟ نه ، پاشه بره گریه کنه ! می گه : مجلس خیلی خوب بود ، یعنی چی ؟ برای چی ؟ برای اینکه گریه کردیم ، بابا ! تو همة جهان این قیافه ای که تو الان گرفتی نشانة درده . تو چرا الان داری کیف می کنی ؟ می گی : آهان ! این دردِ عشقه . ما همین رو می خواستیم بگیم . در همه جای جهان چهره درهم کشیده و اشک جاری شده ، نشان دهنده درد است ، ما باید بهش ترحم کنیم ، تو شیعه که می یای این شخصی که اینجوری شده نشان دهنده شادی است . می گن : باریک الله ! خوش به حالش ، کاش ما جای اون بودیم . باید بهش غبطه بخوریم ، شیعه خودش رو می زنه ، پدر خودش رو در می یاره ، می ره کربلا که گریه کنه ، پدر خودش رو در می یاره که مکه ، مدینه ، مشهد برود و گریه کند ، خرابی می بینه ، گریه می کنه ، آبادی می بینه ، گریه می کنه ، می ره مشهد به خوشگلی گنبد گریه می کنه ، می ره مدینه ، به نبودن گنبد گریه می کنه . اصلاً دنبال بهونه می گرده ، شیعه بهانه جوست ، بهترین جمله همینه . چرا ؟ چون لذت رو توی این دیده . وقتی لذت رو توی این می بینه ، خُب طبیعیه که اینجوری بشه ، لذت رو در این دردها می بینه . پس چرا می گی درد ؟ پس اسم این که درد نیست ، اسم این یه چیز دیگه است ، چه می دونم چیه ؟ خودت بیا تا ببینی چیه ؟
گفتم یه باربراتون بوشهر بودم آقای سلحشور داشتند می خوندند ، یه آقایی وسط گریه و سینه زنی و شلوغی اومد در گوش من گفت : می شه یه سؤالی بکنم ؟ ( گفتم : حالا ؟ وسط مجلس ؟ ) گفتم : بفرمائید . گفت : آقا اینها چرا گریه می کنند ؟ گفتم : یعنی چی ؟ گفت چرا گریه می کنند ؟ برای چی داد می زنند ؟ من همون جا وسط تاریکی ، هلش دادم وسط سینه زنی . گفتم : برو وسط ببین چه خبره ؟ رفت وسط یه دوری زد ، اومد . گفت : آقا خیلی حال داد ! ای والله !! دوباره رفت تو . همینه دیگه ، نشسته می خواد ببینه اون حالش چه جوریه ؟ آقا نمی شه .
آقا ” حال ” یعنی چی ؟ یعنی چیزی که به ” قال ” نمی یاد ، نمی شه گفت . آقا چرا عاشقان و واصلان با درد عشق می کنند ؟ آقا چه می دونم چرا ؟ دیوانه اند ، خُل هستند ، نمی دونم . خُب برو ببین چه شونه ؟ آقا چرا تو جبهه سر و دست می شکنند برای اینکه رو مین بخوابند ؟ آقا چه می دونم ؟ برو ببین چه خبر بود ؟ من از کجا بدونم ؟ چرا اینطوری بوده ؟ برو خودت ببین چه خبر بوده . توی این مقام اینجوریه ، برو تا خودت ببینی . اما قبلش هم نترس ، نگو : ” بابا ! چرا اینها اینجوری هستند ؟ اینها قاطی دارند . آدم نمی تونه با اینها بسازه . ” حالا برو شاید تونستی . می خوای همین امشب امتحان کنی ببینی می تونی یا نه ؟ نگاه کن ، شاید شد ، شاید یه خبرایی باشه ، نمی تونم برات اونجا وسط مداحی توضیح بدم که آقا بسم الله الرحمن الرحیم ، اونهایی که وسط مداحی هروله می کنند چرا این کارها رو می کنند ؟ بیا خودت ببین چه خبره ؟ اینا که توضیح دادنی نیست ، نترس آقا ، می گه : من ظرفیت ندارم / خیلی خُب ببخشید ، ظرفیت نداری ؟مطمئن باش خدا خارج از ظرفیت بهت بلا نمی ده . مطمئن باش ! خداوند تبارک و تعالی که نگفته بیاید طرف من ، تا شما رو بِبُرّونم . گرچه ما بعضی هامون می خوایم مردم رو راه بیندازیم . اینقدر راه می ندازیم که می برند ، بعضی ها این طوری هستیم .
|