قسمت ششم از بحث وصال هستیم ، به این رسیدیم که : انسان واصل به یک نورانیت می رسه که در این نورانیت ، نه تنها خود را بهتر می بیند ، بلکه اطراف را هم بهتر می بیند .
مراحل نورانیت :
اولین قدم : نورانیت دل هست ، دلش بهتر می بینه . دل تشخیص خوبی می ده
قدم دوم : بر نورانیت اطراف هم تأثیرمی ذاره . یعنی نه تنها خودش بهتر می بینه و خود را بهتر می شناسه با نور خودش اطرافیان رو بهتر می شناسه . لذا می بینیم سر چنین انسانی هیچ وقت کلاه نمی ره .
قدم سوم : در این درجه ، انسان نه تنها خود را بهتر می شناسه و نه تنها اطرافیان رو بهتر می شناسه بلکه با همین نورانیتِ خودش ، اطراف رو هم روشن می کنه . مثل چراغی که الان اینجا روشنه . این چراغ هم خودش روشنه ، هم اطرافش رو روشن کرده و هم ما بواسطة چراغ اطرافیان رو می بینیم . انسانی که به درجة وصال می رسه اگر انسانی باشه که فقط دلش روشن باشه ، این انسان به درجة وصال نرسیده . سه تا نورانیت باید داشته باشه . یعنی سه تاحجاب رو با این نورانیت خودش برطرف کنه :
حجاب اول : حجاب دل . آقا خودم دیگه تشخیص می دم چه خبره .
حجاب دوم : حجاب اطرافیان . بشناسه ، ” لَنَنَهْدِیَّنَّهُم سُبُلَنا ”
حجاب سوم : برای جامعه اش راهنمای نورانیت باشه . جامعه از روی این تشخیص بدهد . وقتی در یک جامعه ای هست ، مردم از نورانیت این راه رو پیدا کنند .
آیة شریفة قرآن می فرماید : کسانی که تقوا دارند اینها قبلش ایمان آورده اند . برای رسیدن به این درجه بالا ( تقوا ) اول باید ایمان بیاورند . یعنی می شه یه انسانی ایمان بیاوره اما متقی نباشه .
حالا می خوایم ببینیم مراتب ایمان چیست ؟
برخی از ما الان داریم دنبال تقوا می دویم ولی هنوز به اون مرتبة ایمان نرسیدیم . مراتب ایمان : ” یاایهاالذین آمنوا لاتقدموا بین یدیه الله و رسوله و اتقوا الله انّ الله سمیع العلیم ”
1 ـ اولین مرتبه ایمان : همون طور که خداوند تبارک و تعالی برای ما حکم و دستور داره و حرف اول و آخر رو می زنه ، اونهایی که خدا منسوبشون می کنه هم ، همین حکم رو دارند . لذا در مقابل پیغمبر (ص) هم همین طور باید باشیم . حرف اول و آخر رو پیغمبر (ص) می زنه ، از پیغمبر (ص) هم نباید جلو بزنیم . برخی از ما هنوز ایمانمون تکمیل نشده تندروی می کنیم . داریم به درجة تقوا می رسیم . اصلاً نباید تندروی کنیم . آیا با این که آدم ادای عرفا رو در بیاره عارف می شه ؟ اگر آدم تو تابستون بره یک درختی رو به زور تکون بده ، برگهاش بریزه ، آیا پائیز می شه ؟! آدم اگر اون اخلاق عرفانی در وجودش ملکه نشده باشه ، گرسنگی به خودش بده ، ریاضت به خودش بده ، ادای عرفا رو در بیاره عارف نمی شه . نه ، داره برگهاش رو می ریزه ، تو همون تابستون هستی ، تو هنوز به پائیز نرسیدی ، تو قبل از اینکه ایمان رو بدست بیاری نمی تونی به تقوا و نورانیت و وصال برسی .
فرمودند : کسانی به وصال می رسند که متقی باشند . عنایت می کنید ؟ اول باید مراحل ایمان رو کامل طی کنیم ، خُب چکار باید بکنیم ؟
1 ـ زمینه های روانی رو برای خودمون ایجاد کنیم . ( قبلاً گفتم :90% مردم ، آدم عادی هستند . 99/9% مردم زاهد و عابد و تنها 1% درصد مردم جزء خواص و اولیاء و واصلین هستند ) زمینه روانیش رو آماده کن ! فردا نگی : ما تو این وضعیت کم آوردیم ، خُب معلومه کم می یاری ، فردا نگی : غریبم ، تنها هستم ، زبون ندارم ، هر کس می یاد باهام صحبت می کنه ، نمی دونم چی بگم ، یکی از لاستیک می گه ، یکی از مرغ می گه ، من چی بگم به اینها ؟ اینها هم درسته . فردا نیای بگی که من مورد تمسخر جامعه واقع می شم . این هم هست . زمینه های روانی وصال رو ایجاد کنید . خیلی از چیزهایی که الان در جامعه از ما توقع دارند اینها مسائلی هست که اگر ما برآورده نکنیم مشکل دار می شیم . جامعة ما یک سری توقعاتی از ما داره . من جمله : اهمیت رو به دنیا قرار بدیم نه به آخرت . ) معمولاً عموم مردم جامعه ( پدر و مادر ما ، رفیق ما ، دوستان ما ) می گن : آقا ! فعلاً باید به دنیا اهمیت بدیم . کسانی که برای آخرت زندگی می کنند ، خیلی کم هستند . تو همین وادی خودمون ، بنده که رو منبر هم نشستم ، بنده که دارم برای آخرتم منبر می رم ، معلوم نیست چند درصدش برای آخرت باشه ؟افرادی که فقط برای آخرت کار می کنند ، خیلی کم اند . لذا دیگران تعجب می کنند ، تعجب های شاخ دار ! می گن : تو رو خدا این کارها چیه تو می کنی ؟ یعنی چی آقا مگه می شه ؟
اگر می خوای به وصال یار برسی ، زمینة روانیش رو آماده کن ! اون نورانیت که برای رسیدن به خداوند لازم هست رو کسب کن . ( عالم خلقت چقدر عجیبه ؟! ) تمام نورانیتِ خلقت ما می خواد معرفی بشه : لذا آیه 35 سورة نور می فرماید : ” الله نور السموات و الارض ، مثل النوره کمشکوه ” بعد می فرماید : از مشکات ، دو تا نور دیگه در می یاد . ” مصباح ” ( مصباح یعنی دو تا نور ) . همه نورها از یه منشأ ، نشأت می گیرند ، بعد خداوند در آیه 37 سوره نور ، مشکات رو معرفی می کنه : می فرماید ” رجال لاتلهیهم لاتجاره ولابیع عن ذکرالله ” ( مردان پاکی که هیچ کسب و تجارتی آنانرا از یاد خدا غافل نگرداند . ) انسان واصل یک توده نور است ، چرا ؟ نماز شب خونده ، یا مثلاً خیلی سجده های طولانی داشته ، یا مثلاً مسائل فلان و فلان !؟ نه ، ” رجال لا تلهیهم لاتجاره و لابیع عن ذکر الله ” نماز شبی رو که داری تو بیکاری می خونی فایده ای نداره . تو که از بی عشقی ، عاشق خداوند شدی فایده ای نداره . تویی که از بیکاری مسجدی شدی فایده ای نداره . نه اینکه فایده نداشته باشه ، دستت رو هم می بوسم . اما تو به اون نورانیت نمی رسی ، می دونی چه موقع به نورانیت می رسی ؟ اون لحظه ای که تمام دنیا بهت رو کنه ، بعد تو بگی : ببخشید ! الان موقع خداست !
تا دیروز ، تا صدای اذان رو که می شنید ، سراغ خدا می رفت . ولی امروز موقع اذان ، به یه نفر که خیلی دوستش داره می رسه ، مثلاً خیلی وقته همدیگه رو ندیدند . صحبتشون گل می کنه ، یادش می ره که الان موقع اذان هست ، ” لاتجاره و لابیع ” می خوای توده ای از نور باشی ؟ می خوای مشکات باشی ؟ خداوند داره می گه : من از اون بالا ، تمام این نورها رو خلق کردم . تمام جهان رو نور اندر نور خلق کردم .
مهمترین قدم وصال این هست که انسان پا روی نفسش بذاره . وگرنه شبهای محرم که همه ماشاءالله سیاه پوش هستند ، این شبها که همه گریه میکنند ، این شبها که همه مؤمن هستند ، نماز خوندن سر وقت که هنری نیست ، اما شب عروسی و دامادی وضعیت نمازت چه طوری بود ؟ نمازت رو به موقع خوندی ؟
هیچ چیز رو بر خدا مقدم نداشتند . ” لاتلهیهم لاتجاره و لابیع عن ذکر الله ” فقط همین ! آقا ! مگه نمی گی : اگه من فلان کار رو انجام بدم ، بخوام به خدا بپردازم ، کلی ضرر می کنم ؟ همینه باید کلی ضرر . ( زمینه های روانی رو داریم آماده می کنیم ) مردش هستی ؟ اصلاً خدا دوست داره تو ضرر کنی .
تاجری اومد خدمت حضرت امام صادق (ع) عرض کرد : ما می خوایم سفر بریم . یه استخاره ای برای من می زنید ؟ آقا استخاره زدند ، فرمودند : استخاره بد هست . رفت و برگشت ، گفت : آقا ! ما دوبرابر سود کردیم ، چرا گفتید بده ؟ فرمودند : یه نماز صبحت رو که فلان جا قضا شد ، فهمیدی ؟ گفت بله ، فرمود : همون نمازت که قضا شد ، ضرر کردی . فکر می کنی که سود کردی .
چقدر سودی کردی ؟ اونقدر که فردا ظهر به جای چلوخورشت بادمجون ، چلومرغ می خوری . این اسمش سوده ؟ یا اینقدر سود کردی که مثلاً : قبلاً چشمهات به یه تلویزیونِ کوچولویِ سیاه ـ سفید نگاه می کرد اما حالا تلویزیون بزرگتر شده ، رنگی شده ، اسم این رو سود می ذاری ؟!
هیچ چیزی اینها رو از ذکر خداوند باز نمی داره ، بعد به کجا می رسه ؟ خداوند تبارک و تعالی می فرماید : ” فاتبعونی احببکم لله ” اگر من رو دوست دارید باید از من تبعیت کنید . اگر می گم : فلان قضیه برات مضره بگو: چشم ! اصلاً من دوست دارم زور بگم ، چی می گی تو ؟ آقا اصلاً من بنده خلق کردم بهش زور بگم . چی می گی تو ؟! همین که هست ! می خوای یه عمر ولت کنم به حال خودت ؟ بنده خلق کردم زور بگم . نمی شه دو روز تحمل کنی ؟
تو پرانتز خدمتتون بگم ، چون این شبها و روزها مراجعات زیاد داریم . چندین بار گفتم : این سفری که پدر و مادرت از نظر مادی مشکل دارند و تو نمی تونی بیای ، بعضی وقتها سوز نیومدن از اومدن بیشتره و ثوابش هم از ثواب زیارت بیشتره . مگه نمی گی این طوری هست ؟ یه دو روز زور بشنو ! مگه چی می شه ؟ مگه من برای یه عمر ، به تو زندگی ندادم ؟ دو روزش رو زور بشنو ! (( البته عمرهای الان که اسمش عمر نیست ، به یکی از زُهّاد بنی اسرائیل رسیدند گفتند : می دونی مردم آخر الزمان ، 60 ، 70 سال عمر می کنند ؟ ( اون زمان مثلاً هزار سال عمر می کردند ) گفت : اِه ! اگه من بودم به دو رکعت نماز تمومش می کردم ، بعد گفته بودند : بابا ! مردم اون زمان می رن خونه می سازند ، زندگی می کنند ، گفته بود : برای 60 سال عمر ، خونه می سازند ؟! اگر ما اونجا بودیم 60 سال رو به دو رکعت نماز تموم می کردیم . البته اون هم خالی بسته بود ، ولی واقعاً 60 سال ، عمری نیست . می گید نه ؟ از بزرگترهاتون سؤال کنید ، با یه چشم به هم زدنی تموم می شه . ))
|
راجع به درد واصلان : برزخ اینها توی دنیاست ، اون کسانی که دست و پا می زنند تا به خدا برسند ، دست و پازدن دارن ، دست و پازدنی که باعث می شه اینها راحت بشوند ، خیلی از ماها فکر می کنیم اگر مشکلات رو از سرمون بردارند راحت می شیم ، غافل از اینکه بعضی وقتها راحتی ما در این است که مشکلات رو خودمون برداریم . اگر بیان برای تو فلان مشکل رو بردارند ، اصلاً قدر اون راحتی رو نمی دونی . وقتی خودت برای برداشتن مشکلات عرق می ریزی اون وقت قدر می دونی .
حتماً شنیدید که می گن : مستحب است در هنگام سربریدن گوسفند بگذارید دست و پا بزنه تا راحت بشه ، استاد بزرگواری می گفت : این دست و پا زدن گوسفند ، لذت بخش ترین لحظة زندگیشه ، چرا ؟ چون از یه عالم حیوانی ، به یک عالم بالاتر می ره . همه فکر می کنند این گوسفند که الان داره دست و پا می زنه ، ناراحته . می گه : نه ، این داره از شادی می رقصه ! حیوانات رو که می خوای سر ببری ، این بِسْمِلی که مرغ می زنه یا این دست و پایی که گوسفند می زنه رقصه شادیه . دقیقاً همانطوری که شهدا هنگام شهادتشون می رقصند . رقص شادیه ! بعد این رو تشبیه می کردند به دنیا ، دقیقاً می گفتند : خیلی از دست و پا زدن های دنیا هم شادی بخش هست ، برای اینکه راحت می شید ، بالاترین راحتی رسیدن به خداست . بیشترین دست و پا را هم اونجا می زنه . میت ، محتضر ، شهید و عارفی که میخواد از دنیا بره و حتی حیوانی که میخواد از دنیا بره و به عالم بالاتر بره ، ( آخه حیوانات هم عالم بالاتر دارند ، گوسفند می ره توی یک عالم بهتر زندگی می کنه ، به محض اینکه شریان حیاتش قطع می شه ، چشمش به اون عالم باز می شه ) تا اون اضافه روحی که در بدنش داره شروع به رقصیدن می کنه . این آخرین رقص حیوانات در عالم خاکی و کره زمین ، هست ، عشق می کنه . لذا انسانهایی هم که به مراتب بالا می خواهند برسند بعد از مرگ به محض اینکه اولین لحظة مرگ اتفاق می افته ، اولین نشئة عالم بعد رو می بینه شروع می کنه به رقصیدن !
یه نویسنده مسیحی می نویسه : ” رقص برخاک بهترین عبادتی بود که برای امام حسین (ع) دیدم . ” رقص و شعف حسین (ع) بر خاک کربلا ! این درجه ، درجه بالایی است ، اینها در دنیا از حل مشکلات به دست خودشون لذت می برند و این لذت رو همین طوری جلو می برند ، جلو می برند تا به لحظة مرگ برسند . در لحظة مرگ هم بالاترین لذت رو می برند و به وصال می رسند . اینها نَفْس را مانند حیوان رام می کنند . ما یه نظریه داریم می گه : نفس حیوان است ، باید مراقبش باشی ! می گه : آقا ! نفس سرکشه . نظریه دوم این رو می گه : نفس سرکش است ، حیوان است ، اما رام شدنی است .
یکی از عرفا می فرمود : من وقتی بچه بودم یه چند تا گوسفند و گاو دست من می دادند که اینها رو برای چَرا ببرم ، وقتی می بردم تو مسیر چرا از بغل مزرعه های مردم رد می شدیم . می گفت : یه مدتی اولش دائم مراقب اینها بودم : که بابا ! از وسط اینها نرید ! از کنار تمام چیزهایی که دوست دارید و بهش میل دارید بگذرید ، سرتون رو بیندازید پائین بگذرید ، تا به چراگاه برسید و اون چیزهایی که من بهتون می گم بخورید ! می گفت : اول خیلی پدر من در اومد ، اینقدر زحمت کشیدم تا تونستم اینها رو از این وسط رد کنم ، یه روز ، دو روز ، سه روز ، چهار روز ، یه هفته ، بعد از این ، دیگه خودشون یاد گرفتند . تا راه می یوفتادیم ، سرشون رو می نداختند پائین، از وسط اینها رد می شدند ، می رفتند اون چراگاهی که بهشون گفتم ، چرا می کردند . کاری به این دور و ور نداشتند .
بعضی از ما الان که می خوایم حیوان نفس رو رام کنیم ، از عاقبتش می ترسیم ، چرا ؟ می گیم : این خیلی سرکشه ، طرف می یاد می گه : من دهه محرم به زور جلسه این نفس رو نگه داشتم ، بعدش چی آقا ؟ بعدش هم باهاتون مشهد می یام ، هفت روز هم توی مشهد نگهش می دارم ، این 17 روز ، 18 روز . نمی تونم آقا !! این نکته رو می خوام به اون شخص یادآوری کنم : عزیز من ! می تونی ، اولش سخته ، بعد این حیوان یاد می گیره ، جاهایی که لازمه سرش رو می ندازه پائین ، جاهایی که لازمه سرش رو بالا می یاره . به خدا اولش سخته ، البته این رو که دارم به شما می گم زیره به کرمان بردنه ، برای اینکه شما ماشاءالله همه تون عارف بالله هستید ! ولی به عنوان یه تجربه دارم می گم ، ترک گناه والله فقط اولش سخته . بعدش چنان عادی می شه که طرف باورش نمی شه . اینقدر عادی شده تعجب می کنه که چرا اصلاً میل نداره به سمت گناه بره . می گه : نکنه من رو چیز خورم کردن ؟ نه ! چیزخورت نکردن بهت گفتم : چرا باورت نشد ؟
این مثال رو شاید یه وقت براتون گفتم : یه بنده خدا می گفت : آقا ! مگه می شه آدم نگاهش رو پاک نگه داره ؟ حالا دو ، سه روز هم من با خودم مبارزه کردم ، خُب بعدش می ترکم که ؟ گفتم : خُب حالا با خودت مبارزه کن . بعد از یه مدتی زنگ زد وگفت : آقا راحت شدم ! خیلی راحت ، کاری که نداشت ، من فکر میکردم خیلی سخته ، گفتم : خُب بله ، دیگه تو توی یه عالمی زندگی می کنی که فکر می کنی اگه این عالم رو ازت بگیرند بیچاره می شی . امتحان کن . بیچاره نمی شی . امتحان کن ، ده روز ، بیست روز باش ، صبرکن سختی اون بگذره ، بعد می بینی راحت شدی .
اینها ( واصلان ) از نفس سرکش سواری گرفتند ، دائم زدنش ، هشدار بهش دادند ، نگهش داشتند ، بعد چپ و راستش رو کنترل کردند . مدتها از بغل تمنیات و شهوات ردش کردند ، ولی بعد از مدتی این خودش دیگه یاد می گیره و دیگه لازم نیست بهش فشار بیاری . دیگه اصلاً بهش فشار نمی یاد . دیگه اصلاً توی مخیله اش خطور نمی کنه که بخواد سرپیچی کنه .
نکته خیلی مهم : دیدید اونهایی که توی خونه هاشون مرغ دارند وقتی که می خوان جوجه داشته باشند تخم مرغ رو زیر مرغ می گذارند تا جوجه بشه ، روزهای آخر که جوجه می خواد در بیاد ، تخم مرغ شروع می کنه به حرکت کردن ، جوجه از داخل ضربه می زنه ، این پوسته رو بشکنه ، مرغ هم از بیرون کمکش می کنه . تا یه کم شکست جوجه همون شکستگی رو باز می کنه سرش رو بیرون می یاره ، خیلی هم خوشحاله ، فکر می کنه خودش پوسته رو شکسته ، معمولاً اینطوریه ، اینهایی که در مسیر وصال هستند ، دقیقاً مثل اون تخم مرغ از زیر پوسته می زنند که بیرون بیان ، سر باز کنند و خدا رو ببینند ، ولی می دونند که تا از اون ور کششی نباشه ، آنچه که به جایی نرسد فریاد عاشق بیچاره است !
از طرف معشوق باید کششی باشه . تا اون پوستة تخم مرغ رو نشکنه ما سر در نمی یاریم . لذا اینها وقتی هم که خدا را می بینند به معنایی که جلسة دوم براتون گفتم وقتی حتی خدا را می بینند یادشون می مونه که خدا رو که دارن می بینند به لطف و مرحمت خودِ خداست . خدا پوسته رو شکسته . یه دفعه به جایی نمی رسند که بگن : آقا وسط این همه جمعیت بیرون زدیم . به یه جایی رسیدیم ، نه ، خدا لقای تو رو تشخیص داد ، پوستة تو رو شکست ، سرت روبیرون آوردی . خودت به تنهایی به جایی نرسیدی ، خیلی از کسانی که می یان به این درجه می رسند به دلیل اینکه فکر می کنند خودشون رسیدند دوباره بر سرشون پرده می اندازند .
براتون گفتم : اون بزرگواری که همیشه توی این مقام بود یه چند سالی روی چشمش پرده انداختند ، گفتند : حالا نمی خواد اینطوری باشی ! باز دوباره پرده رو برداشتند .
ذکر در مقام وصال : ذکر اینها با ذکر بقیة مردم فرق داره . این ها ذکرشون سه درجه هست :
1 ـ درجه اول :
آیه شریفه قرآن می فرماید : ” ولا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا ” در این آیه درجه اول ذکر مشخص شده . یعنی چی ؟ یعنی اگر من و شما خیلی راحت با همه می گیم و می خندیم ، راحت می یایم ساعت های متمادی صحبت می کنیم ، وقت برای هم می ذاریم هیچ گناهی نداره . (من گفتم داریم توی مقام وصال صحبت می کنیم . ) اگر بخواهند استفاده دو طرفه کنند ، اگر بخواهند اوقات فراغت شون رو بگذرانند ، اگر بخواهند مهرورزی و عشق ورزی کنند هیچ اشکالی نداره . می فرمایند : به هر حال یکی از معانی ذکر همین نجوا و مهرورزی هست . کسانی که قلوبشان از مهر خدا خالی نباشد نمی تواند با دشمن های خدا بگو و بخند داشته باشه و خوش باشه و صفا کنه . اگر با اونها رابطه هم داره ، می خواهد تقیه کند ، می خواهد دستشون را در دست خدا بگذارد . دلش برای همه می سوزه مثل دکتری می مونه که وقتی مریض می یاد در خونه یا مطبش ، از او نمی پرسه تو دینت چیه ؟ خدا رو دوست داری یا نه ؟ اگه با اونها ارتباط داره ارتباطش ارتباط دکتر با بیمار هست نه ارتباط محب با رفیق . ( نمی تونه دوست داشته باشه . )
یه وقتی توی بحث ازدواج گفتم بعضی وقتها اول ازدواج دو تا جوون گول می خورند . گول قیافة همدیگه رو می خورند ، دل می بازند ، فکر می کنند که عاشق همدیگه هستند ، از دین همدیگه سؤال نمی کنند . یکی دو سال که گذشت قیافه ها عادی شد ، زنه از شوهرش حالش به هم می خوره ، چون شوهر اصلاً با خدا ارتباط نداره ، یا برعکس ، مرد از زنش حالش به هم می خوره ، چون اون زن تنها چیزی رو که نمی شناسه خداست . تازه می فهمه که ما برای دوست داشتن هامون یه فیلتری داریم ، به همین راحتی بهمون اجاه نمی دهند . اون روزهای اول که فکر می کردی عاشقی ، اون شهوت بود . تموم شد ، حالا که نوبت به عشق می رسه می بینه کم داره ، کو عشق ؟ عشق کجا بود ؟ نمی تونم دوستش داشته باشم ، این خدا رو دوست نداره . همونی که روز اول براش می مرد ، تا تلفن زنگ می زد می خواست باهاش صحبت کنه قلبش دو هزار بار در ثانیه می زد ، حالا طوری شده که ( عین جمله اش این هست ) سر سفره که می شینه می خواد غذا بخوره ( بعد از یک سال ) می گه می خوام بالا بیارم ! برای چی ؟ چون این بی نمازه ، حالم داره ازش به هم می خوره . خُب حقته !
نمی تونه با اینها مُحب باشه ، می تونه رفت و آمد داشته باشه ، سلام و علیک کنه ، امامان ما حتی به گناه کاران می خندیدند ، احوال پرسی می کردند ، اما هدفش عشق ورزی نیست . اون عشقش به یه سمت هایی می ره که یه نون خدایی داشته باشه ، بوی خدا داشته باشه . می بینه عاشق یه پیرمرد چهل ساله می شه ، دلش هم براش تنگ می شه ، صداش رو که می شنوه قلبش شروع به زدن می کنه !
خُب بابا ! تو حالا پونزده سالته ، عاشق پیرمرد 90 ساله شدی چه کار ؟ می گه : نمی دونم این بوی خدا می ده ، مرجع من هست ، ولی من هست ، رهبرم هست ، عشقم هست . یعنی اصلاً این رو نمی بینه . اینکه یه تیکه گوشت و پوست و استخونه ، داره خدا رو می بینه . این یه جور وصاله .
در برخی از بزرگان که دقت کنیم می بینیم از نظر قیافه نمره بالایی ندارند ، اما وقتی آدم نگاه می کنه جذب می شه ، اصلاً نمی تونه چشم برداره . چرا ؟ چون اینها نور خدا دارند . ممکنه یه نفر آفریقایی باشه نور خدا هم داشته باشه ، نور خدا یه چیز خاصیه ، البته این رو تک تک شماها احساس می کنید . ممکنه که در برخورد اول این رو احساس نکنید ولی در برخورد دوم احساس می کنید ، مثال می زنم یادتون می یاد : مثلاً تو همین جلسه یه کسی رو می بینید خیلی باحال و باصفا ، قیافش هم بد نیست ، جذابه از نظر معنوی بعد از 6 ماه این رو نمی بینید ، این 6 ماه می ره هر غلطی دوست داره می کنه ، گنهکار حرفه ای هم می شه . بعد از 6 ماه که می بینیدش ، احساس می کنید که اون حالت دیگه نیست ، همه شما تشخیص می دید . بدترین آدمهای این دوره و زمونه هم تشخیص می دهند ، اگر واقعاً مسلمون باشه تشخیص می ده . باباهه خودش اصلاً اهل هیچی نیست ، اما بچه نماز خونی داره که اگر نماز رو ترک کنه ، از این وادی ها بیرون بره ، بابایی که خودش اصلاً هیچی سرش نمی شه ، به بچه می گه : قیافت شده عین لجن !
این رو جدی می گم ، من در طول زندگی زیاد دیدم مثلاً کسی که قبلاً بچه باحالی بود الان وقتی می بینمش ، حالم می خواد به هم بخوره ، ترکیبش هم هیچ فرقی نکرده ، نه تصادف کرده ، نه صورتش ، نه دماغش عوض شده ، نه لب و دهنش ، همش مثل قبل هست . ولی اثرات گناه ملموس هست ، این بدبخت خودش رو تو آینه ببینه می فهمه .
2 ـ درجة دوم ذکر : می گه : ” فذکرالله ”
دومین درجة ذکر : آیه 200 / سورة بقرة ” فذکُروا الله کَذِکرُکُمْ ءَاباءَکُم أوْ أشَدَّ ذِکْرا ” ذکر اینها با ذکر مردم عادی فرق داره ، می گه : اگر می خواید عادی باشید جزء گروه اول یا دوم باشید ، جزء گروه زاهدان یا مردم عادی باشید ، پدرهاتون چگونه با خدا ارتباط برقرار می کنند ؟ اونجوری با خدا ارتباط برقرار کنید . یعنی همة ذکرهاتون واحدی و ترمی نشه ، ساعتی نشه ، اون کسی که مثلاً ده روز محرم اهل ذکر خداست ، اون ده واحد ذکر گرفته . این که ذاکر نیست ، اون کسی که شب های قدر اهل خداست ، اون فقط سه واحد ذکر گرفته . می گه : ذاکر باشید . تازه به اینجا که رسید ما هنوز قبول نکردیم این مال آدمهای عادی هست . فوق فوقش مال عباد هست می گه : واصلان چه جوری هستند ؟ ” وَ أشدَّ ذِکْرا ” این شدت در ذکر یعنی اینکه یه فرقی هست بین ذکری که مردم عادی می گن و ذکری که واصلین و آنهایی که به وصال یار می رسند می گن .
. این ذکر را می خوایم بگیم : (آیه 269 سورة بقره ) می فرماید : ” وَ ما یَذَّکر ألآ اُولُوالالباب ” می گه : این ذکر را هیچ کس نمی تونه بگه به غیر از ” اُولُوالالباب ” (صاحبان فکر ) . یعنی ذکری که از فکر بلند می شه . نه ذکری که فقط زبان بگه . ” أشَّدُ ذِکرا ” یکی از معانیش این هست که ذکر باید فکری باشد ممکنه اصلاً زبانش حرکت نکند اما در حال ذکر باشه . اتفاقاً این یک ذکر همه چیز رو به انسان می ده .
می گفت : خدمت مرحوم قاضی رفتیم . می خواستم سه سؤال بپرسم ، 1 ـ بگم آقا می خوام از نجف برگردم خراسان ( چون از اهالی خراسان بود ) نظرتون چی هست ؟ 2 ـ آقا من توی اتاقم که نشستم مطالعه می کنم تو طاقچه روبرویی قرآن یا مفاتیح هست ، اگه خسته بشم پاهام رو دراز کنم اشکالی نداره ؟ 3 ـ بعضی وقتها می رم توی حرم امیرالمؤمنین (ع) می بینم هیچی نمی گید فقط نگاه می کنید این یعنی چی ؟ می گه : رفتم درِ حجرة آقای قاضی ، ( تو حوزه ) تا در زدم گفت : فلانی ! بیا تو . من که هنوز نگفتم چه کسی هستم ؟ همون طور که توی بهت بودم رفتم داخل نشستم گفتم حال شماخوبه ؟ گفت : خیلی ممنون ، می خوای بری خراسان ؟ گفتم : با اجازه تون ! گفت : نه ، به صلاحت نیست . توی اتاق هم وقتی می شینی پاهات رو به سمت قرآن یا مفاتیح دراز نکن ، بغل دستت یا بالای سرت بزار . همین طور که توی بهت بودم ، با خودم گفتم : اینها رو از کجا فهمید ؟! گفتم : بذار بپرسم . تا خواستم سؤال کنم فرمودند : از همون سکوت های توی حرم امیرالمؤمنین (ع) فهمیدم ! از همون سکوت . فضولی نکن ! نشستم دارم ذکرم رو می گم . حتماً که نباید لبم حرکت کنه .
اینها یعنی : ” اَولُوالالباب ” اینها ذکرشون اونقدر قوی هست که داره حقایق رو براشون باز می کنه . این معنای اَشَدّ ذِکر هست ، که امیرالمؤمنین (ع) کاملاً باز می کنه . امیرالمؤمنین (ع) می فرماید :
” اَن تجعل اَوقاتی من اللَّیل وَ النَّهار بِذکْرِکَ معمورهً و بِخِدمتکَ مَوْصولَه وَ اَعمالی عِندکَ مَقبولَه حَتّی تَکونَ اعمالی وَ اَورادی کُلُّها وِردًا واحداً ” همه تون بلدید ، متن دعای کمیل هست . و انشاءالله این یه تیکه رو جلسه بعد باز می کنم تا معنای ذکر در میان عاشقان و واصلان کاملاً باز بشه .
|
موضوع سخنرانی : وصال یار - قسمت پنجم
در شب پنجم و در نیمه دهه اول ماه مبارک محرم هستیم ، پنجمین قسمت بحث وصال یار رو انشاءالله خدمتتون خواهیم داشت . بحث دیشب راجع به گروه سوم یعنی گروه عاشقان و عارفان و مشتاقان و واصلان بود که چند تا از خصوصیاتشون رو گفتیم ، مثل برزخ دنیایی و روایت آقا امام جعفر صادق (ع) را باز کردیم ، گفتیم ارثی که اینها از خداوند بردند محبت هست و از اهل فایده شدند ، وقتی از اهل فایده شدند به حکمت سخن گفتند ، به تیزبینی و فتانت رسیدند ، و حکمت و علم و صدق رو از راه پیامبر (ص) پیدا کردند . و در آلاء پیامبر (ص) به نعمت خداوند توکل کردند که این بهترین عبادت است .
اما ادامه بحث
می فرمایند : این گروه نه تنها محبتشون برای خداست که شهواتشون هم برای خداست ! به هر حال یه سری تمنیات نفسانی انسانها دارند که اینها رو هم می تونند به یه شکلهایی برای خدا قرار بدهند . یعنی حتی تمنیات اینها هم برای خداست .
شرط اینکه شهوت برای خدا باشه :
( شهوت به معنای عام یعنی: هرچی حب دنیایی ما داریم برای خدا باشه ) یعنی می شه این ها رو هم برای خدا قرار داد به شرطی که :
1 ـ اگر احیاناً یه وقتی شهوت و خدا با هم تلاقی پیدا کرد سریع کنار گذاشته بشه . یعنی شهوت برای اوقات فراغت باشه ، و این تمنیات دنیایی برای اوقات فراغت باشه ، نه مال اوقاتی که کار واجب تری داری . کارهای الهی داری ، وظایف انسانی داری ، فقط مال فراغت باشه . این شرط اول .
2 ـ اینقدر قوی باشی که اگر یه وقتی قرار شد به خاطر این شهوت ، به خاطر این تمنّی ( عنایت کنید شهوت رو به معنای عام می گم یعنی همه مادی پرستی ها ) انسانیت خواست زیر سؤال بره سریع جلوش رو بگیری ، منظور گناه هست ؟ نه ، گناه که اصلاً ، هیچ دلیلی نداره که آدم گناه کنه ، اون اصلاً نمی شه ، ” انسانیت ” زیر سؤال بره ، یعنی اینکه چون تو به اون درجه ای رسیدی که روح الهی در تو خودش رو نشون داده ، خیلی مقدسی . خیلی مهمی ، انسانیت تو شرافت داره ، اگر این مادیات و عالم و آدم رو هم حساب کنی ، اگر قراره یک درجه عزت تو رو پائین بیاره ، باید سریع بذاریش کنار . یک درجه هم نمی ارزه . اگر قرار باشه تو به خاطر رسیدن به این تمنیات مادی ، یک درجه فقط یک درجه ، خودت رو ذلیل کنی خودت رو پست کنی ، (حالا خودمونی بخوام بگم ) رو بندازی ، ( رو انداختن ممنوع ) سریع کنار بکش ، دیگه رو انداختن ممنوع ! وقتی به درجه وصال رسیدی ، دیگه جلو هیچ کس رو نمی ندازی . مگر پیش خداوند و اهل بیت (س) ، خودت رو کوچیک کردن ، ممنوع ! تمنیات این طوری داشتن ممنوع ! بالکل ممنوع . اصلاً دیگه صحبتش رو نکن . حتی تو فکر و تخیلت هم خطور نکنه که یه وقتی تو به خاطر تمام دنیا ، یک درجه بخوای از انسانیتِ خودت کوتاه بیای . نمی خوام آقا ! عالم و آدم رو نمی خوام ، من می خوام این روح الهی در من باشه . این خفیف نشه . این روح نزد من امانته . خداوند از خودش یه چیزی در من به ودیعه گذاشته ، من می خوام این رو حفظش کنم . هیچی دیگه نمی خوام . هر کسی هرچی می خواد بگه ، مگه نمی گید همه دنیا رو بهت می دم ؟ مگه نمی گید آقا تو یه کم کوتاه بیا ، یارو باهات راه می یاد ؟ دیگه تا آخر عمرت همه چیزت ردیفه ؟ نمی خوام .
بعضی وقتها تو عوام دیدید ؟ مثلاً می گه : بابا رفتیم خواستگاری ، باباهه هرچی خواست بارمون کرد ، می گن : بابا کوتاه بیا ! پولداره ، بذار خرت از پل بگذره ، کارهات ردیفه ! می گه : نه کوتاه نمی یام ، چرا با من اینجور برخورد کرد ؟ مگه من چیکار کردم ؟ اگه حقم بود یه بحثی ، اما حق ندارم خودم رو خفیف کنم . برای اینکه در آینده می خواد فلان و فلان بشه ، حق نداری . از انسانیت نمی تونی کم بذاری ، چرا ؟ برای اینکه وقتی به درجه وصال رسیدی از انسانیت نیست ، از خدائیت داری مایه می ذاری . خداوند چون بالاست . چون مرکز تکبر خداونده ، چون معدن کبر هست . برای اینکه همه کبر نزد خداوند است دوست داره وقتی که به این درجه رسیدی تکبر لازم رو داشته باشی . ( خوب دقت کنید تکبر لازم ) تکبر لازم یعنی چی ؟ یعنی به خاطر هیچ چیزی کوتاه نیای ، شرافت انسانیت رو زیر پا نگذاری ، لذا اینها نه تنها محبت شون برای خداست بلکه شهوتشون هم برای خداست . از شهوت دارند استفاده می کنند . از مال و بنون دارند استفاده می کنند . اینها زنیت حیات دنیاست دیگه ، اینها برای اوقات فراغتشون هست .
اما اگر یه وقتی دیدی با خدا تلاقی پیدا کرد ، باید بگی نه ، دیگه من اهلش نیستم ،جلسه قبل گفتیم که علما و حکما و صدیقان هر کدوم برای رسیدن به خدا راه دارند ، علما با تحصیل علم دنبال خدا می گردند ، حکما با سکوت و فکر دنبال خدا می گردند ، صدیقان با عبادت و زهد . گفتیم این سه تا راه خطرناک هست ، راه آسفالت و راه شوسه هست ، شاید تصادف کنی ، شاید کشته بشی ، شاید اصلاً برنگردی ، شاید ماشینت خراب بشه ، این راه زیاد جواب نمی ده . راهی که عاشقان و عارفان و واصلان پیدا کردند یه راه میانبر هست ، راه میانبری که می گه : آقا ! دنبال علم می رم ، برای اینکه وظیفمه ، دنبال حکمت می رم چون وظیفمه ، عبادت رو انجام می دم چون وظیفمه ، اما فکر نمی کنم این سه تا با هم بتونه من رو به وصال برسونه . بحث وصال یه چیز دیگه است ، نگاه می کنم بینم چی کار کنم یه راه میانبری پیدا کنم از این راه سریع ، یواشکی بریم . خیلی سریعتر هم برسیم . هیچ مشکل خاصی هم پیش نیاد .
این راهی رو که تقریباً همه بلدیم ، اما شاید تو بحث وصال این رو تا حالا گوش نکردیم ، یعنی همه می دونیم این راه چیه ؟ همه عالم و آدم می دونند . و این رو دسته کم گرفتیم . این راه خیلی راه مهمی هست ، چیه ؟ پیغمبر اکرم (ص) می فرمایند :
هر کسی علی (ع) و حسین (ع) را دوست بدارد زودتر به مقصد می رسد .
پیغمبر (ص) داره راه میانبری رو به ما نشون می ده که زودتر به مقصد برسیم . راهی رو که بوسیله اون موالیانی رو انتخاب کنیم که سریع ما رو به مقصد برسونند . این عشق ما رو زودتر به مقصد می رسونه . لذا می بینی بهترین تحول ها توی ماه حسین (ع) اتفاق می افته ، بهترین تحول ها و انقلابهای روحی وحشتناکی که هیچ کس باورش نمی شه ، می بینی در ایام عاشورا ، محرم و صفر اتفاق می افته . یارو تا دیروز ، اینجوری بود ، اون جوری بود ، یه چیزی می گید اصلاً هیچ کس باورش نمی شه . اصلاً مگه ممکنه ؟! یه دفعه می بینید : بله ، راحت اومد و خیلی راحت هم از اون افکارش برگشت ، می گه : بابا ! دیگه نمی خوام اون جور باشم . تموم شد و رفت .
تا دیروز دو ساعت نصیحتت می کردیم ، چهار ساعت فلان می کردیم ، الان که کسی باهات حرف نزد ، یه پیرهن مشکی پوشیدی ، مثلاً رفتی دو تا سینه زدی ، چی شد ؟ چه اتفاقی افتاد ؟! می گه : نمی دونم چی شد ، فقط دیگه نمی خوام اون آدم قبلی باشم .
این اثری هست که شاید اگر من توی مقاله بنویسم و تو روزنامه ای بزنم ، اصلاً جواب نمی ده ، ولی شماها خوب می فهمید . مطلب رو خوب می گیرید . برای اینکه هم من و هم شماها ، همه رو امام حسین (ع) آورده اینجا نشونده . خُب ما می دونیم دیگه هیچ کدوم از شما با حرف اینجا نیومدید ، اول حسین (ع) رو شناختید ، بعد اومدید نشستید اینجا معارف رو یاد می گیرید . من خودم هم اینطوری هستم . شما هم اینطور هستید . اول حسین (ع) رو شناختیم ، بعد خدا رو شناختیم ، چکار کنیم ؟ اینجوری هستیم دیگه . یعنی این عشقی که نسبت به این ذوات مقدسه داریم ( حالا امام حسین (ع) به عنوان نمونه هستند ) راه میانبر هست ، نزدیک شدن به این ذوات مقدسه راه میانبر است .
این روایت ( هر کسی علی (ع) و حسین (ع) را دوست بدارد زودتر به مقصد می رسد . ) رو شیعه و سنی نقل می کنند . خیلی راه های دیگه و خیلی مسائل دیگه هست که شاید جواب بده ، اما اون راهها : اولاً سخته ، ثانیاً میانبر نیست ، خیلی طولانیه ، ثالثاً : احتمال خطر داره . تصادف داره ، کشته شدن داره ، رفتن داره برنگشتن داره ، خسته شدن داره ، آدم می ره و می یاد .
یکی از محاسنی که آقا اباعبدالله الحسین (ع) و بقیه ذوات مقدسه (صلوات الله علیهم اجمعین ) دارند اینه که خستگی ندارند ، انسان خسته نمی شه . باور کنید اگر بیایند مثلاً به شما بگویند : ” سالی ده روز قرآن بخونید . ” بعد از چهار ، پنج سال دیگه هیچ کس چنین کاری نمی کنه . الان در ماه محرم ، مردمِ ما تقریباً روزی چهار ، پنج ساعت رو برای امام حسین (ع) مایه می گذارند ، حالا تازه اگر جلساتشون مثل ما مختصر و مفید و دو ساعته باشه ، مثلاً مثل بقیه جاها 8 ساعت و 9 ساعت و 10 ساعت معمولاً مردم مایه می گذارند . خسته هم نمی شوند . این راه خستگی نداره . یه حرارتی ایجاد شده که این حرارت هیچ وقت سرد نمی شه . اگه بابات از دنیا بره اشک چشمت بعد از دو سال خشک می شه ، اما اسم اباعبدالله (ع) که می یاد نمی دونم چه اثری داره ، یه محبت الهیه ، محبت الهی ! فطرتهای ما رو یه جوری خلق کرده و یه محبت هم توی دل ما قرار داده که ما هرچند وقت یک بار هر زمان که خیلی وضعمون خراب می شه می یایم اینجوری ، راه می یفتیم .
هیچ وقت یادم نمی ره : اول دبیرستان که بودم ، یه همکلاسی داشتم ام الفسادی بود ! اصلاً دیگه همه رقم فساد در وجودش بود . اون زمان هم مثل الان نبود ، هیکلها یه کم درشتر بود ، سن و سالها بیشتر می زد . خُب ما هم مذهبی بودم . (تو مدرسه مسؤول انجمن اسلامی بودم ) می خواستم جبهه برم ، برای جنگ تبلیغات می کردم . از این بساطها داشتیم . با این همکلاسی زیاد هم سلام و علیک نداشتم ، این تو کلاس پشت سرما می نشست ، همیشه هم می گفت آقا جای ما رو عوض کن ، من اینجا تو زندونم ، نمی تونست هیچ کاری بکنه ، تا می خواست یه کاری بکنه من اذیتش می کردم ، بعد یه روز اومد به من گفت : ( ایام محرم هم بود ) شما شبها برای عزاداری حرم می رید ؟ گفتم : نه ! گفت : چرا نمی رید ؟ گفتم : یه هیأتهایی هستند حرم می رن ولی ما همین جا عزاداری می کنیم ، منبر هست و سینه زنی و این چیزها . احساس کردم می خواد دعوتش کنم ، گفتم : خُب تو هم می یای ؟ گفت : آره ! خلاصه اون شب اومد و متحول شد . یه سالی هم کاملاً خوب بود ، سال دوم ، سوم که بچه ها جبهه می رفتند ، اومد سراغ من . گفت : می شه کارمون جور شه ما هم جبهه بریم ؟ ( این هرچی داشت از امام حسین (ع) داشت ) . گفتم : بله . اسمش رو نوشتیم بعد هم اومد برای آموزشی ، مادرش اومد تو پادگان فحش و فحش کاری و سر و صدا ، بچه اش رو از پادگان آموزشی بیرون کشید ، برد خونه . از بالا تا پائین مملکت رو فحش داد ! گفتیم : بابا بیا بچه ات رو بگیر برو ، سروصدا راه ننداز ! یکی دو ماه گذشت ، طرف خیلی دلش شکست . یه روز من رو دید ، گفت : ” دلم می خواست مثل حسین (ع) بشم اما نشد ! کاش می شد مثل رقیه (س ) بشم ! مثل زینب (س) ! ” هیچ وقت این جمله یادم نمی ره ، اگه می تونستم اسمش روبگم می گفتم ، ولی نمی شه . چون اصلاً فامیل مذهبی نداره می ترسم بعد تو مشهد سروصدا بشه . شاید یه هفته از این جمله نگذشته بود ، دیدیم پیداش نیست ، بعد که سراغ گرفتیم ، گفتند فردا تشییع جنازه اشه . شب داخل اتاقش که تو زیر زمین بوده خوابیده ، بخاریش آتیش می گیره بعد هم پتوش و کل اتاقش . جزغاله شده بود ! فردا تو تشییع جنازه که مادرش رو دیدم تو سر خودش می زد ، می گفت : کاش گذاشته بودم بیاد جبهه !! این پسر اولش ام الفسادی بود ، یه چیزی می گم یه چیزی می شنوید ! یه آدمِ وحشتناکی بود ، یه یا حسین (ع) تو دلش اثر می ذاره ، بعد از یک سال مستجاب الدعوه می شه ! می گه : ” حالا که نمی تونم بیام جبهه ، نمی تونم حسین (ع) باشم ، می خوام زینب (س)باشم ، می خوام رقیه (س) باشم ! بعدش آتیش می گیره ! جزغاله می شه ! خدا رحمتش کنه ، انشاءالله .
آقا این راه میانبرِ وصال یار هست . شما که نشستید و می خواید معرفت نفس گوش کنید ! بذارید وسط بحث که رسیدیم براتون یه راه کاملاً میانبر باز کنیم . تموم حرفهایی که من زدم از اول تا حالا و بعدش می خوام بزنم درست ، اما تا حسین (ع) رو نداشته باشی هیچ کدومش به درد نمی خوره . جواب نمی ده ، تا دلت به دل امام رضا (ع) گره نخورده باشه ، هیچ کدومش جواب نمی ده و اگر گره خورده باشه همه چیز حل می شه . اگر این ارتباط قلبی برقرارشده باشه ، همه چیز حل می شه :
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
خیلی از ماها همین الان هم بهش رسیدیم ، قدر نمی دونیم . اگر ازمون بگیرن ، بگن : آقا ! ده روز برای اباعبدالله الحسین (ع) سینه نزن ، گریه نکن ، راحت ! دیگه نمی تونیم زندگی کنیم . می میریم .
آقای دکتر می فرمود : شبی که حج تمتع تموم شد ، یه مسئله ای پیش اومد . کاروان ما که می خواست برگرده ، باید یه روز بیشتر می موند ، یه روز ! پروازها اینطوری شده ، می گفت : ما شدیداً ناراحت بودیم که چرا یه روز بیشتر تو مکه ومدینه می مونیم ! دلم لک زده بود برگردم ایران ! برای خانواده ، برادر ، غذا و شهر ناراحت نبودم ، برای اینکه یه ماه بود من راحت نتونسته بودم سینه بزنم ، گریه کنم ! بعضی وقتها ما قدرِ این عشقی که در دل مون نهاده شده رو نمی دونیم . این وصال الان اتفاق افتاده . ببینید ! آدم به اینجا می رسه که مدینه می ره ، اما آرزو می کنه برگرده شیراز ! که چی ؟ که سینه بزنه . این چیه ؟ مراقب باشیم ، ازمون نگیرند .
این رو وسط بحث ، شب پنجم باید بهتون می گفتم . نیمه راه ! مراقب باشیم ، خیلی از شما الان به درجاتی از وصال رسیدید ، دیگه هم نمی خواد بقیه اش رو گوش کنید ، همین درجه رو قدر بدونید کافیه . بقیه اش دیگه اضافاتِ کلام هست .
|
بعضی از شما برادرها وقتی ازدواج می کنید فکر می کنید با حضرت مریم (ع) ازدواج کردید ، و بعضی از شما خواهرها فکر می کنید با پیغمبر اکرم (ص) ازدواج کردید . یعنی چی آقا ؟ در حد خودت . عادی ، ادا در نیار . عزیز من ! بذار اون بالاتر که رسیدی ، وقتی عشق اومد ، آثار عشق هم خود به خود می یاد . با ادای عشق رو در آوردن و آثار عشق رو یک به یک در خودت پیدا کردن ، عشق به سراغت نمی یاد . از این ور نمی شه رسید . برو از اون ور ، برو عشق رو پیدا کن ، آثارش خودش می یاد . با ادای عاشقها رو درآوردن که آدم عاشق نمی شه . آقا ! ما عارف بالله هستیم ! خُب چیه آقا ؟ ما موهامون رو بلند کردیم ، ریشهامون رو بلند کردیم . آقا ! اینها که همش اداست . ادا که نمی شه دربیاریم . بابا تو بحث اخلاق و معرفت که تیپ نمی شه درست کرد . تو معرفت نفس که نمی شه تیپ بزنیم ، بخدا قسم ! عین این جمله رو به من گفته ، می گه : آقای فلانی ! شکل مؤمن ها شدم ؟! برو مؤمن شو ، شکل مؤمن ها می شی . می گه : آقا این لباس خوبه دیگه ؟ می گم : چیش خوبه ؟ می گه : خوبه ؟ شکل هیئتی ها شدم دیگه ؟ می گم : تو چرا با لباس داری خودت رو شکل هیئتی ها می کنی ؟ امام حسینی باش ، زندگیت رو جوری کن که امام حسین (ع) رو پیاده کنی ، اثراتش خود به خود می یاد ، تو لباست هم می یاد ، تو غصه نخور . می یاد . از این ور شروع نکن .
خُب آرزوی بزرگش چیه ؟ اغلب مردم اگر یه آمار بگیریم ، این آمار جهانی رو بگم ( این آمارگیری ها معمولاً در کشور آمریکا انجام می شه ) من از آمریکا براتون مثال می زنم ، بر طبق آمار همین یک ماه پیشِ سازمان بهداشت آمریکا 60 درصد از جوانان آمریکا مبتلا به یک نوعی از شیزوفرنی ( بیماری افسردگی ) هستند ، 60 درصدشون بیماری افسردگی با درجات مختلف دارند . ممکنه بخنده ، ممکنه کف بزنه ، ممکنه بدوه ، ممکنه چیزهای خوب بخوره ، اما دلش گرفته است ، چرا ؟ چون در جامعة اونها علاقه ها یواش یواش داره از بین می ره ، تمام محبت ها داره تبدیل به شهوت می شه . الان دیگه زیاد محبتی در کار نیست ، اون درد دل کردنِ پاک و صاف و ناب ، بدون هیچ شهوتی که برای هر آدمی لازمه ، و اقتضای طبیعتش هست اینها در اونجا نیست . گروه اول اینطوری هستند دنبال یه کسی می گردند برای این کارها ، بعضی وقتها ممکنه با شهوت قاطی کنه . که اغلب هم همین طوره و گروه دوم هم به همین شکل . اما به این گروه سوم که می رسیم ، اینها خلوتشون فقط باخداست . لذا فرمود که اینها شاکرترین مردمند . چون بالاترین درجه شکر این هست که آنچه که در دلت داری به کسی نگی . نگفتم شما به کسی نگو ، ادا هم در نیار ، به اون درجه که رسیدی به کسی نگو . الان برو بگو . بشینید با هم درد دل کنید ، چه اشکالی داره ؟ سبک می شی ، اما بدون به اون مرحله که رسیدی اصلاً عشق می کنی به کسی نگی . بذار فقط خودم بدونم و خدا . بعضی وقتها که مثلاً درد جسمی داری می خوای مثلاً تو خونه پدر و مادرت نفهمند خُب دلشون می سوزه دیگه ، این چه لذتی رو برات داره .
بذارید یه مثالی بزنم :
زمان جنگ ، یه منطقه ای بود که قرار بود بچه ها اونجا کار کنند ، بچه ها برای آماده سازی منطقه رفتند چادر زدند ، یه جایی مثلاً نزدیکی های کردستان ، تو شیب هم بود ، بارون هم می یومد ، وقتی چادر می زدند از اون ور چادر یه جویی می کندند چون توی یه منطقه سفتی بود جوی می کندند از زیر چادر جوی رو رد می کردند که آبی که از اون بالا می یاد جمع بشه توی این جوی بعد از وسط چادر بره . کف چادر نایلون می کشیدند و روش هم برزنت و پتو می انداختند ، بعد همین جوری که نشسته بودی یا می خوابیدی از زیر پات جوی آب رد می شد . صداش می یومد ، اما تری اون به شما نمی رسید . این یه مدلی بود که اختراع کرده بودند . کندن این جوی آب پدر آدم رو در می آورد . چرا ؟ برای اینکه زمین فوق العاده شن زار بود . یعنی دست طرف تا می خواست با این کلنگ کوچیک کار کنه تاول می زد . بعد یه بنده خدایی که خیلی هم شناخته شده نبود بعضی وقتها کُند کار می کرد . دائماً بچه ها داد می زدند زود باش ! کار باید سریع انجام بشه ، عجله بود . چون بچه ها داشتند می یومدند و می خواستند مستقر بشن ، طوری هم بود که اگر کسی خیس وارد چادر می شد ، تا 5 سال دیگه هم خشک نمی شد . با هوای سرد و بارون ، خشک شدن سخت بود ، باید تا می رسیدند ، چادر آماده می شد ، خُب خیلی تو کار عجله بود ، دائم به این می گفتند : آقا زود باش کار رو راه بنداز ، و بعد دائماً مورد تحقیر واقع می شد ، بابا زودباش ! مثلاً جون بکن ! چیکار می کنی ؟! بعضاً بچه ها اینجوری برخورد می کردند . کار خیلی باید عملیاتی انجام می شد اونجا دیگه شوخی بردار نبود یه لحظه یه اتفاقی افتاد ، تو یه چاله ای افتاد پاش پیچید ، ما دیدیم که از بالای ران این پاش مصنوعیه ، اگر بدونید این بشر نشست چقدر گریه کرد ؟ و چقدر ناراحت شد . فردای اون روز هم از گردان رفت که چرا درد من رو کسی غیر از محبوب فهمید ؟!
اینهایی که اینطوری هستند دوست ندارند اصلاً غیر از محبوب کسی بدونه . چون اصلاً عشق می کنه ، اصلاً با همین درد جلوی محبوبش برای ناز کردن برای اینکه خودش رو لوس کنه جلو خُداش با همین درد دکون باز کرده ، نمی تونه ببینه دکونش بسته شده . چرا باید بقیه بفهمند ؟ اینهایی که تا یه جمله پشت سرشون می زنند ، طومار پر می کنند و جوابیه می فرستند و فلان و فلان کسانی هستند که اصلاً توی این گروه مردم نیستند . کسانی که سکوت می کنند بعد که رفتند با اون وضعیت به شهادت رسیدند امامشون بیاد بگه : ” بهشتی مظلوم زیست و مظلوم رفت . ”حرف نمی زنند . اصلاً اومده بودند به شهید بهشتی گفته بودند : خُب بابا ! شما که اینقدر به امام (ره) نزدیک هستی ، برو به امام (ره) بگو که ایشون یه دفاعی بکنن ، بگن : ” این حرفهایی که پشت سر بهشتی می زنید دروغه ، من ایشون رو قبول دارم . ” گفته بود : برم به امام (ره) چی بگم ؟ صد سال سیاه هم نمی گم ! من اصلاً با همین حرفها جلو خدا دکون باز کردم ! می گم خدایا ! ببخشیدا مثل اینکه یه کمی می تونیم اینجا عرض اندام کنیم ، ببین به خاطر تو ساکتم ؟
با دردش عشق می کنه ، چون با دردش عشق می کنه ، هیچ کس نمی تونه به فریادش بیاد ، لذا هیچ وقت برافروخته نمی شه . لذا هیچ وقت خارج از منطق خشمگین نمی شه ، هیچ وقت هیچ کسی نمی تونه این رو مهارش کنه ، هیچ کس ! هیچ نفسی ! هیچ شیطانی نمی تونه این رو اسب خودش کنه ، ازش سواری بگیره ، از عالم و آدم داره سواری می کشه ، چون اصلاً هیچ دردی براش مهم نیست .
آقا ! یه درد می خوای ؟ بالاترین درد رو می خوایم بهت بدیم ، می گه : خُب بهتر ، اگر فلان کار رو بکنی بیچاره می شی . من دوست دارم بیچاره بشم . خدایا ! ببین به خاطر تو می خوام بیچاره بشم ! ( این منطق نیست ) ، ولی در خود مقام عشق چه منطق قویی هست ؟ خُب 40 ، 50 ، 60 سال ، سالی می خوام توی این دنیا زندگی کنم ، می خوام اصلاً خوش نباشم ، خُب خدا زندگی من رو می بینه ، من دوست دارم توی این دنیا از اول تا آخرش فحش بخورم ، ناراحتی هم بخورم ، بدبختی هم بکشم ، عشق هم می کنم ، نمی تونی ببینی ؟ تا کور بشی ! این هم می گه . به عالم و آدم می گه : این مقامی است که به این راحتی به هرکسی نمی دهند .
بعد می بینید بعضی از کارهای خوبی رو که انجام می دیم ، کارهای خوبیه ، اما بعد از یه مدتی که انجام دادیم تبدیل می شه به عادت ، عادت می کنیم دیگه . مثلاً این بنده خدا ( این مثال البته یه مثال ظاهریه ) عادت داره تا سلام می ده تسبیحات حضرت زهرا (س) رو می گه ، یه کم جلوتر که رفت ، ملکه می شه . دیگه اصلاً نمی تونه نخونه . ردیف شده . مثل خیلی از نمازهایی که من و شما می خونیم ارزش نداره ولی ملکه است ، بسم الله رو که می گه ، الله اکبر رو که می گه تا آخرش رو می خونه درست هم می خونه ولی هیچی نفهمیده ! چون ملکه شده . ممکنه هیچی هم نفهمیده باشه . یعنی ملکه شدن الزاماً چیز خوبی نیست ، سلام رو که می ده ، تازه می فهمه نماز ظهرش رو خونده !
مثل اون بنده خدایی که گفتم به من زنگ زده بود . می گفت : آقا ! ما نماز خوندیم ، تو نمازمون شک کردیم ، گفتم : شک تو چیه ؟ گفت : شک کردیم که الان رکعت دوم هستم یا چهارم ؟ و نماز ظهر هستم یا نماز عصر ، گفتم : خدا قبول کنه ! التماس دعا !!!!
اصلاً این نوع ملکه منظورمون نیست . می خوایم بگیم که وقتی انسان در این بحثها جلو می ره عادت می کنه ، قبل از ملکه شدن باید یه دونه پله رو طی کنه و اون پله معرفته . قبل از ملکات فاضله ، باید معرفت باشه . اگر فقط با تکرار بخوای ملکه ایجاد کنی فایده نداره . باید با معرفت ملکه ایجاد کنی . ملکه ایجاد شدن می دونی یعنی چی ؟ یعنی آدم شدن ، یعنی اونی که فرمود : آی همه ملکه ها ! سجده کنید به آدم ، اون فقط مخصوص حضرت آدم (ع) نبود ، تا زمانی که بنی آدم دارند جلو می روند هر کدوم ” آدم ” شدند ملائکه بهشون سجده می کنند ، شیطان هم زرنگی کرد ، الف رو نگفت تا ب و ج و دال و ذال رو نگه و الا تا آخر عمر دائم باید می رفت پائین می یومد بالا ! هر کی آدم باشه ، ملائکه بهش سجده می کنند . چرا ؟ چون به درجه ای می رسه که از ملائکه هم بالاتر می ره . این درجه درجه ای است که تو با معرفت و با تمام وجود ، تمام وجودت رو برای خدا قرار می دی واگر عالم و آدم دست به دست هم بدهند اصلاً و ابداً نمی تونند تو رو تکون بدهند . به امواج هم کاری نداری از اون ور می یان ، از این ور می یان ، کی چی می گه ؟ کی چی نمی گه ؟ همین طور داری مستقیم می ری ، چشمهات هم به اون نورِ جلویی هست ، تموم شد و رفت . می گن : به به ؟! خُب بگن ، می گن : اَه اَه !؟ خُب باز هم بگن ، چه فرقی می کنه ؟ من اون رو دارم می بینم این می شه غرق شدن در نور الهی . اینجا که می رسه حتی درد که می کشه اصلاً احساس نمی کنه . اتفاقاً درد که می کشه راحت تر می شه . دیشب براتون گفتم : بعضی از انسانها دنیا دارند رو برزخ دارند و قیامت رو هم دارند ، اما اینها برزخشون تو همین دنیاست ، برزخ رو تو همین دنیا طی می کنند . تا از دنیا رفتند به قیامتشون می رسند . گفتم برزخ زمانش برای افراد تعیین می شه ، نه مثلاً بگن یه برزخی داریم 2000 سال ، باید همه هم طی کنند ، نه ، یکی برزخش 1 ثانیه است ، یکی 10000 سال ، اینهایی که برزخشون هم در همین دنیاست ، دائم دارند دنبال خدا می گردند ، بعضی وقتها خدا رو نمی بینند باز دست و پا می زنند ، دنبال خدا می گردند ، وای خدا کجایی ؟ یه شب می بینی دوباره همه جا تاریک شد ، آقا ! خدا کجایی ؟ دلم تنگ شد ، کجایی خدا ؟خیلی از من و شماها هم تو همین حالت کلاس پائینمون ممکنه این حالت برامون پیش بیاد ، اینطوری می شیم ، یه روزهایی خیلی خوش می گذره ، یه روزهایی اصلاً خوش نمی گذره . ( از نظر معنوی . ) آقا دهه محرم اومدیم شب اول و دوم خیلی عادی ، خیلی توپ ، شب سوم اشکمون خشک شد ، هیچی . این برزخ شماست . خداوند می خواد تو بعضی وقتها نبینیش ، احساسش نکنی ، راحت باهاش ارتباط برقرار نکنی ، قدرش رو بدونی ، بعضی وقتها خدا تو رو کنار می ذاره ، می گه : خیلی خُب تو مثل اینکه خیلی داری خودمونی می شی ! یه دقیقه بایست ، یه دقیقه مزة بی خدایی رو بچش ! یه کم مزه تشنگی رو بچش . که اگه خواستیم بهت آب بدیم با ولع بیشتری آب بخوری ، با وجد بیشتر، با شوق بیشتری بخوری . برزخ اولیاء و واصلان در همین دنیاست . در اون لحظاتی که در تاریکی هست ، و یه لحظه خدا اونها رو کنار می ذاره ، دنبال خدا می گرده ، این دست و پا زدن ها ، برزخ شون هست . لذا اینها در دنیا ناراحتی هم که دارند فقط و فقط از بی خدایی هست . فقط از بی خدایی تب می کنه . مریض می شه چون نماز شبش قضا شده . نه اینکه چون مقامش کم شده .
هفته پیش از یه ده کوره ای رد می شدم ، دیدم اطلاعیه زده به دیوار با یه کاغذ خیلی گرون قیمت ، بزرگ هم چاپ کرده با یه تیراژه خیلی بالا ، فتوکپی هم کرده بود ، که بنده : فلانی ، کاندیدای فلان شهر به دلایل زیر ( مظلوم نمایی هم کرده بود که به این دلایل ) حق من رو خوردند ، 20 تا دلیل هم آورده بود ، حس کردم که این بشر حالا از ناراحتی داره می میره ، که چرا تو شورای شهردار قوز آباد سفلی ! یک رأی نیاورده بود ؟ بعد تراکتهای همین رو اگر نگاه می کردی ، می دیدی که چی می خواسته بگه . بروشور تبلیغاتی رو نگاه می کردی چه چیزهایی نوشته بود ؟! آدم شاخ در می آورد ، تأسیس رصدخانه ، مترو ! ( از این ور تا اون ور شهرستان می خواستی بری با الاغ 4 دقیقه بیشتر طول نمی کشید ) می خواد مترو بزنه ! کجایی ؟ آدمی ؟ می شنوی چی دارم می گم یا باز نشستی داری اطلاعیه تنظیم می کنی ؟ کجایی ؟این چیزی هست که خیلی انسان رو اذیت می کنه .
یه روایت خیلی مهم می خوام از آقا امام صادق (ع) در ادامه بحث بگم ( در مورد اولو الالباب هست ، صاحبان خرد ، اونهایی که با عقل و درایت ومعرفت این ملکات فاضله رو در خودشون ایجاد کردند و به مقام وصال رسیدند ) امام صادق (ع) می فرمایند : اولو الالباب کسانی هستند که در خداوند به تفکر پرداختند ، ( چرا ؟ برای اینکه می خواهند از خداوند یه چیزی یاد بگیرند . معرفت خداوند به خود شناسی کمک می کنه .) و بهترین صفت خداوند را برای خودشان برگزیدند ، ارثی که از خداوند بردند صفت محبت بود ، یعنی اومدند تمام مسائل مادی و معنوی خودشون رو در همین صفت محبت حل کردند . به این طریق که : اول از لطف خدا شروع کردند ، لطف خدا رو در نظر گرفتند و در مقام لطف منزل گرفتند . به این نتیجه رسیدند که تمام خلقتشون فقط اون لحظه هایی ارزش داره که اهل فایده باشند ، اهل فایده یعنی هرچه بدست می آورند بتوانند از این دست بگیرند و از اون دست بدهند . دقیقاً همون صفتهایی که اولیاء ما دارند . ( با عقلها ) امام صادق (ع) می فرمایند : اینها عقل دارند ، اون کسی که مثلاً برای خودش جمع می کنه ، اون از بی عقلیش هست ( روی اموال نمی گم ، روی همه چیز ) اون کسی که برای خودش یه سری اسراری داره ، یه سری دکونهایی برای خودش باز می کنه ، این از بی عقلیش هست .
اونها کسانی هستند که وقتی دارند تو دنیا زندگی می کنند ، حاضرند برای مردم همه زندگیشون رو بدهند ، اهل فایده باشند ، برای اینکه می دونه این زندگی زیاد ارزشی نداره ، حاضره اگر مثلاً فلانی اومد بهش گفت من فلان درد رو دارم ، درسته ، خدا باید شفا بده اما حاضره بگه : خدایا ! من حاضرم بمیرم این شفا بگیره . به این درجه رسیدی ؟ آخه اصلاً زنده موندن ما ارزشی نداره . جدی کسی حاضره بمیره ؟ نه این که دکون باز کنه ، مثل این نامه های عاشقانه جوونها ، که می گن : می پرستمت ، برات می میرم ، اینها که دکونه . اگر یه گوشی بهش بزنه ، می گه : بره گم بشه ، اصلاً نمی خوامش !
آقا ! حاضرم برای مخلوقات خدا بمیرم تا اینها درد نداشته باشند ؟ این می شه اهل فایده . از جان هم شروع می کنه ، حاضرم گرسنه باشم بغل دستیم سیر بشه ؟ حاضرم از لذات محروم بشم ، تا این به لذت برسه ؟ حاضرم خودم رو فدا کنم ، اون بالا بره ؟ حاضرم خودم نردبون بشم ، تا این پا بذاره رو دوشم بالا بره ؟ چه اشکالی داره ؟ حاضرم به این درجه برسم ؟
آقا مسجد ساخته ، می گیم : اسمت رو بزنیم بالای مسجد ؟ می گه : نه نزنید ! اسم فلانی رو بزنیم ؟ خیلی خُب بزن تا اون بره بالا ، دنیا که چیز مهمی نیست ، بذار اینها بالا بروند ، آقا مثلاً امشب یه سخنرانی کرده خیلی خوب ، خیلی عالی بعد روی نوارش بزنند مثلاً حجت الاسلام و المسلمین : دارقوز آبادی سفلی ، تو کشور پخش کنند ، بعد یکی پیدا بشه بهتر از اون سخنرانی کنه ، اگه بگن شما ساکت بشین ، تا اون سخنرانی کنه ، آیا حاضره اون بالا بره ؟ تو داشتی برای خدا حرف می زدی ، مگه برای خودت حرف می زدی ؟ خُب بذار اون بره بالا ، چون بالا رفتن تو دنیا زیاد نیست ، اصلاً بالا و پائینِ دنیا زیاد فرقی نداره . مراقب باش !
اینها اهل فایده هستند . اون چیزی که براشون خیلی مهم است فایده است ، فایده رساندن . امام جعفر صادق (ع) می فرمایند : وقتی به این درجه رسیدی که حاضر بودی همه چیزت رو به خاطر بقیه بدی ، تازه به حکمت می رسی ، به زیرکی . تازه معلوم می شه تو عقل داری ، واقعاً داری کار می کنی ، تو داری نیکی می کنی و در دجله می اندازی . هنوز هم به درجه عشق نرسیدی . در دجله می اندازی برای اینکه می دونی ایزد در بیابون بهت پس می ده . اگر این طور هم نبود معلوم نبود اون نون رو هم توی دجله می انداختی !
ولی باز هم می گه خوبه ، دیگه اینها از راه فتانت و تیزهوشی به حکمت رسیدند. می فرماید که حکما ، صدیقان و عالمان دنبال حکمت و صداقت و علم می گردند ، حکما با سکوت دنبال حکمت می گردند ، صدیقان با عبادت ، دنبال صدق می گردند ، عابدان با زهد ، عالمان با تحصیل علم ، دنبال علم می گردند ، هر سه این گروه ممکنه برسند ، ممکنه هم نرسند ، چون راه خطرناکی رو دنبال کردند . اون چیزی که باید دنبالش بگردند خداست . وقتی به منبع عظمت می رسی ، علم ، حکمت ، زهد ، صداقت ، و عشق رو هم کسب می کنی . تو برای خدا کار کن !
تو پای به راه درنه ، هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
تو دنبال چیز خاصی نباش به خداکه برسی همه چیز می یاد چون 100 آید ، 90 هم پیش ماست .
امام صادق (ع) می فرمایند : اینها دارند اشتباه می کنند اینها به علم و صداقت و حکمت می رسند چرا ؟ چون دنبال خدا نگشته اند خدا رو اصل قرار بده ! بعد می فرماید : اینها در نعمتهای بسیار بسیار زیاد خداوند به خودشون فکر می کنند : ” اَتَفکّروا فی آلاء الله نعمه العباده ” فکر کردن در نعمتهایی که خداوند بهت داده ، بهترین عبادته ، از همون اول می شینه فکر می کنه .
یه بنده خدا یه شکر نامه ای نوشته بود ، گفته بود : خدایا ! تو رو شکر می کنم که از میان این همه کرات و کهکشانها من رو تو کره زمین قرار دادی ، و از میان این همه کشور ، توی ایران قرار دادی و از میان این همه ایرانی ها تو این ایران جدید قرار دادی ، و در میان ایرانیان جدید ، در میان ایرانیانی قرار دادی که با خمینی هستند ، و در میان ایرانیانی که با خمینی (ره) هستند ، من رو با ایرانیانی قرار دادی که پشت سر امامشون به جبهه می یان و از میان این همه لشکرها و گردانها من رو توی این گردان قرار دادی ، و در میان این همه بچه های گردان ، من رو جزءخط شکنها قرار دادی ، و از میان اینها من رو جزء کسانی قرار دادی که بفهمم چقدر به من نعمت دادی ، تموم کن نعمت هایت را ، این آخرین مناجاتش بود که شهید شد . ” نعم العباده ” . خدا هم دید خیلی خوبه ، همه کار کرد ، همین مناجات عالی دیگه بسشه ، دیگه این بندة من هیچی نمی خواد ، خوبه دیگه ، به اینجا رسیدی ؟ بسه دیگه ، بفرما ! ” ارجعی الی ربک راضیه مرضیه “
|
سؤالی که گاهی اوقات پیش می یاد اینه که می گن : ” ما یه روایتهایی شنیدیم که : مثلاً ” البلاء للولاء” یعنی کسی که مثلاً خدا رو دوست داره ، کسی که نزدیک به اهل بیت (س) هست ، دائماً در حال عذاب و آزمایش و ناراحتی هست . یا روایتهایی که مثلاً می گه : ” الدنیا سجن المؤمن ” یا غیره و غیره . ما می ترسیم بیایم مؤمن بشیم ، و بعد توی بدبختی بیفتیم ، همین طوری که الان هستیم بهتره ، نمی شه ما حالا نیایم مؤمن بشیم ؟ ما همین جوری که راحت تریم ، ما زیاد این نسیه بهمون نمی چسبه . ما این دنیا رو بگذرونیم اون دنیا خدا خودش درست می کنه ، یاخودش جبران می کنه . ما همین الان یه مقداری نقد می خوایم معامله کنیم ، این جوری هم که شما داری از دین وعرفان و عشق و وصال می گی این زیاد نمی چسبه ، ما می ترسیم ، حوصله اش رو نداریم ، این امتحان رو نمی خوایم . آدم اگر داخل این گود نشه ، راحت تر می تونه زندگی کنه ، نظر شما چیه ؟ این وصالی که می خوای بگی به کجا می خواد برسه ؟ ”
جواب :
ببینید ، اگر احیاناً کسی تا آخرین درجات وصال برسه اما به ظرفیت لذت بردن از درد نرسه ، از هیچ درد و بلایی هم خبری نیست . یعنی انسان وقتی به این درجه می رسه که این درد براش لذت داره . لذا خیلی خوشحاله . با این درد خیلی عشق می کنه . این درد یه درد لذت بخشیه ، اینطوری نیست که بگیم : ” آقا ! رفتیم مؤمن شدیم ، بیچاره شدیم از بس درد رو سرمون ریخت . ” نه ، بیچاره نمی شه . اتفاقاً عشق می کنه . به جایی می رسه که اگر یه روز بیاد که در این روز بهش درد تزریق نشه این مشکل پیدا می کنه . شما بیا ! اگر ظرفیتش رو داشتی ، خدا درد رو بهت می ده ، اگر ظرفیتش رو نداشتی درد هم بهت نمی ده . یعنی اگر از درد لذت نبری ، خدا بهت درد تزریق نمی کنه . می گه : ” آقا ! پس این اولیا چرا اینطوریند ؟ ” خُب اونها رو چکار داری ؟ اونها حسابشون با خداست ، اونها اصلاً آدم نیستند ، ظرفیت خودت چقدر هست ؟ تحمل درد نداری ؟ خیلی خُب بیا ، کارت رو بکن ، در جلسات اولیه براتون گفتم ، که خداوند تبارک و تعالی مصلحت ما رو تشخیص می ده ، بر طبق فطرت و علایق ما باهامون برخورد می کنه . تو ظرفیت پولدار شدن نداری ، خُب بی پولت می کنه . ظرفیت بی پول بودن ممکنه نداشته باشی ، اگر فقیر بشی بی دین می شی ، پولدارت می کنه . بستگی به ظرفیت خودت داره .
اومد خدمت پیغمبر اکرم (ص) ، عرض کرد : آقا ! ببخشید ، من می خواستم یه کمکی به من بکنید ، من وضع مالیم خرابه . پیامبر (ص) هم که چشم بصیرت داشتند ، فرمودند : همین برات صلاحه ، تو کبوتر مسجدی ، الان تمام نماز جماعت ها رو داری شرکت می کنی ، خیلی باحالی ، خیلی با صفایی ، خیلی با اشکی . گفت : آقا این حرفها چیه ؟ من قول می دم اگر الان فقر از زندگیم کنار بره ، من خیالم برای معاش راحت بشه ، خیلی وقت برای عبادت دارم . ( این می خواد مثلاً سر رسول الله (ص) رو کلاه بذاره ! ) پیغمبر (ص) فرمود : من برات صلاح نمی دونم ، گفت : آقا ! من قول می دم ، فرمود : خیلی خُب ، پیغمبر (ص) سه درهم بهش دادند ، ( درهمِ پیغمبر (ص) خیلی برکت داره ) فرمود : برو با این سه درهم شروع کن به کار کردن ، شروع کرد به کار به سال نکشیده ، زندگیش برکت عجیبی پیدا کرد . بعد از یه مدتی پیغمبر (ص) دیدند دیگه نمی یاد ، سؤال کردند : فلانی کجاست ؟ گفتند : فلان جا مغازه داره ، رفتند سراغش فرمودند : یه مدتی هست نمی بینیمت ؟ گفت : یا رسول الله (ص) ! سرم شلوغه ، الحمدلله رب العالمین کار و بارم گرفته ، مشتری زیاد دارم ، خلاصه دیگه نمی رسیم ! پیامبر (ص) فرمودند : خیلی خُب من یه سه درهمی بهت داده بودم ، گفت : بله ، فرمود : اون سه درهم رو به من بده ، گفت : این حرفها چیه ؟ فرمود : قرضی بود ، الان می گم اون سه درهم رو پس بده ، گفت : خواهش می کنم ، آقا چه قابلی داره ؟! سه درهم چیه ؟ می خواید سه هزار درهم بدم ؟ فرمود : نه ، همون سه درهم رو بده ، گرفت ، از زندگیش بیرون آورد ، خُب وقتی برکت از زندگی می یاد بیرون شروع می شه به کم شدن اموال ، تا به جایی رسید که دوباره برگشت سر جای اولش . یه روز تو مسجد دیدنش ، دید قشنگ نشسته صف اول ، منتظر نماز جماعت ، اشک هم تو چشم هاشه ، عرض کرد : سلام علیکم ، فرمود : علیک سلام ! چه طوری ؟ خوبی ؟ دیدی بهت گفتم ؟ گفت : آره ، این یه ساله رو هم ضرر کردم .
خیلی از ماها هم همین طوری هستیم ، خیلی از گره های تو زندگی مون رو به رخ خدا می کشیم ، می گیم خدایا ! این گره باعث شده من از معنویت عقب بیفتم ، فکر نکنی من دنبال دنیا هستم ، ( فکر می کنی مثلاً می شه سر خدا کلاه بذاری ؟ ) اگر این رو برای من راه بیندازی مثلاً اگر یه ماشینی برسونی بریم کانون ، ( اولش اینطوری می گه دیگه ) آقا توی این بارون ، توی این ناراحتی ، به خدا ! من برای جلسه دارم می گما ! ، می خوام برم جلسه ، یا مثلاً : می خوام سوار این ماشین بشم حرم امام رضا (ع) برم ، نمی شه یه ماشینی برسونی ؟! چشمهاش رو نمی بنده ، آروم بشینه ، منتظر مصلحت خدا باشه . خداوند ظرفیت تو رو تشخیص می ده ، اگر ظرفیت بلا کشیدن نداشته باشی ، خداوند نمی ذاره بلا به سراغت بیاد . خداوند یه کاری نمی که تو دینت رو از دست بدی . اگر می بینی یه وقت داره بلایی به سراغت می یاد بدون یه گناهی کردی . این کفاره اون گناه هست . همون رو هم اگر ببینه داری بی دین می شی ، سریع جلوش رو می گیره . می گه : این دیگه داره از کفاره می گذره . بندة من از همون اعتقادات قبلیش هم داره برمی گرده . به شرطی که برنداری این جمله رو دکون کنی ها ، از فردا بگی این راه خوبیه ! نماز رو یواش یواش بذارم کنار ، بگم بذار خدا بترسه ، خدا بگه این داره بی دین می شه هوام رو داشته باشه . نه ، اینطور نیست ، مراقب باش !
خُب عاشقان و واصلان به کجا می رسند ؟ با همین رفتار ، و با تکرار همین رفتار به جایی می رسند که اصلاً بدون عذاب نمی تونند زندگی کنند ، چرا ؟ چون همه زندگی شون عذاب می شه . یعنی وقتی انسان یه جلوه ای رو می بینه خیلی خیلی سخت تر هست تا ندیدن . درد وصال از درد فراق بیشتر هست . چون شما در درد فراق یه مدتی نمی بینی ، برات عادی می شه . یواش یواش تحمل می کنی ، مشمول نِسیان می شه ، ( فراموشی ) دنبال کارش می ره . اما در بحث وصال می بینی احساس می کنی نمی تونی استفاده کنی ، دقیقاً مثل دو تا آدم تشنه با یک درجه تشنگی ، دو تایی تشنه اند ، یکی شون تو یه بیابونی نشسته هیچ امیدی هم به دور و ور نداره ، یه درجه ای هم از تشنگی داره ، یکی شون نشسته مدام جلوش آب رو می گیرند ، می ریزند زمین ، این دومی پدرش در می یاد ،
اونی که از خدا یه چیزی شنیده مثل تشنه بیابونه ، ولی اون که یه چیزی از خدا دیده ، مثل تشنه ای هست که داره آب رو می بینه ، اصلاً نمی تونه تحمل کنه . دوست داره بپره بره آب رو بخوره . لذا تحمل زندگی و تحمل لحظاتی که داره براش می گذره برای گروه اول نسبت به گروه دوم ساده تر هست . لذا واصلان مثل مرغِ در زندان و قفس می مونند ملتهبند . همیشه برافروخته اند .
یکی از اساتید (خدا ایشون رو حفظ کنه ) یه برهه ای خیلی بهتر از الان بود ، یه چند سالی رفت و یه کارهایی کرد که مثلاً خیلی عقلانی بود ، رفت و اون حالش رو از دست داد ، خُب الحمدلله الان برگشته ، و اون حالش رو داره بدست می یاره ، سن بالایی هم داره ، یه برهه ای ، هر وقت ایشون رو می دیدی ، اشک هاش لب مژه هاش جمع شده بود ، یه تکون که به سرش می داد ، این اشکها راه می یفتاد ، می یومد پائین . همیشه مردمک چشم ایشون از پشت هاله ای از اشک دیده می شد .. یه چند سالی خراب شد . این حالش از دست رفت . خودش هم ناراحت بود . می گفت : وظیفه ام رو دارم انجام می دم . وگرنه هیچ وقت راغبِ این قضیه هم نیستم . اما الان دوباره به همون حالت برگشته . این بزرگوار از همون کسانی هست که نمی شه اسم برد . از اونهایی هست که بعد از رحلتشون باید معرفی شون کنیم . این بزرگوار یه آدم عجیبیه ، خیلی عجیب ، تو ماشین ، تو خیابون ، این ور ، اون ور . اصلاً این دنیایی که ایشون می بینه از پشت هاله ای از اشکه و لذا دنیا از نگاه ایشون با دنیایی که ما نگاه می کنیم فرق می کنه . شما یه صحنه ای رو مجسم کنید ( مثلاً عرض می کنم ) که خدای نکرده پدرتون ، مادرتون ، یا بهترین دوستتون رو تو یه فاجعه ای از دست دادید ، تو قبر گذاشتید ، دارید خاک می ریزید ، از اونجا تا خونه ، چه جوری برمی گردی ؟ اون حالت رو مجسم کنید ! آدمهای واصل در همة زندگی شون همین جوری هستند . همه زندگی شون ! از اونجا تا خونه اصلاً به گناه فکر می کنی ؟ اصلاً به چیزی به چشم گناه می تونی نگاه کنی ؟ چرا ؟ چون یه هاله ای از عشق ، ( عشق به اون شخص ) اومده جلوی چشمت رو گرفته ، خُب این عشق چون مجازی هست زود هم برطرف می شه . اما اگر انسان عشق حقیقی رو در مقابل خودش هاله ای کنه ، همون طور که آیه قرآن این گونه می فرماید : ”یحولُ بینَ المرءوالقلب ” خداوند ، بین شخص و دنیای اطرافش (و همه چیزهایی که می خواد درباره شون تصمیم بگیره ) یه حائلی ایجاد می کنه . خودش حائل می شه از پشت اون پرده می بینه . این اشکی که به تو می گم ، علامت عشقه ، نه اینکه بگیم این یه حسنه ای هست که شخص همیشه این اشک توی چشمش باشه ، نه ، این فریاد عشق هست !
بابا ! اصلاً نمی تونم بفهمم که مردم چکار می کنند ؟ من این آب رو دیدم ، با این سرابها قانع نمی شم ، خُب چکار کنم ؟ قانع نمی شم . خیلی کیف می کنی ؟ شما به همین چیزهای خیلی عالی ارضا می شی ، من ارضا نمی شم .
اگر خورشید را در یک دستم و ماه را در دست دیگرم بگذارید ، با الانی که هیچ چیز در دستم نیست ، هیچ فرقی برام نمی کنه . هیچ فرقی ! من فقط یه ندای ” رضای خداوند ” برام مهمه . اینهایی که در مقام وصال هستند ، اصلاً براشون فرقی نمی کنه دنیا چه خبره ؟ چه خبر نیست ؟ کارشون رو دارند انجام می دهند اما از پشت نورانیت الهی دارند دنیا رو می بینند و همیشه سوختند و لذا این زندگی براشون سراسر عذابه و جالب اینجاست که این عذاب چقدر براشون شیرینه .
( در اون مثالی که براتون زدم ) ممکنه بعد از مرگ عزیزت ، خیلی اذیت بشی ، ولی به اینجا که می رسی ، اینقدر شیرینه که بهترین لحظات خود شماها همین لحظات هست . یه وقت براتون گفتم که ماها یه مقداری خُل هستیم ، ( از دید مردم ) چرا ؟!؟ می گه آقا امشب خیلی شارژی ، کجا بودی ؟! می گه : آقا نمی دونی ؟ رفتیم مجلس ، پسر ! گریه کردیم ، نمی دونی چه خبر بود ؟! نمی دونی آقا ! می گه : کجا گریه علامت شادیه ؟ تو مگه خُلی رفتی گریه کردی حالا هم خوشحالی ؟!
به انسان ، اگر نگاه کنیم ، این نیاز در انسان وجود داره ، گریه شادی می یاره . این کنسرتهایی که الان داره تو آمریکا انجام می شه گریه توش داره ، کنسرت هست ، ملت داره گریه می کنه توش داد می زنه ، گریه می کنه ، من شنیدم این طوریه . اینها هم یه نیازه دیگه ، یه نیاز به گریه کردن ، نیاز به جیغ زدن ، نیازه .
می خوایم بگیم که مثلاً سر و دست می شکنند که مثلاً بهترین ایام سال رو حرم امام رضا (ع) برن ، که مثلاً چکار کنند ؟ چه خبره ؟ مثلاً اونجا چلوکباب می دن ؟ نه ، پاشه بره گریه کنه ! می گه : مجلس خیلی خوب بود ، یعنی چی ؟ برای چی ؟ برای اینکه گریه کردیم ، بابا ! تو همة جهان این قیافه ای که تو الان گرفتی نشانة درده . تو چرا الان داری کیف می کنی ؟ می گی : آهان ! این دردِ عشقه . ما همین رو می خواستیم بگیم . در همه جای جهان چهره درهم کشیده و اشک جاری شده ، نشان دهنده درد است ، ما باید بهش ترحم کنیم ، تو شیعه که می یای این شخصی که اینجوری شده نشان دهنده شادی است . می گن : باریک الله ! خوش به حالش ، کاش ما جای اون بودیم . باید بهش غبطه بخوریم ، شیعه خودش رو می زنه ، پدر خودش رو در می یاره ، می ره کربلا که گریه کنه ، پدر خودش رو در می یاره که مکه ، مدینه ، مشهد برود و گریه کند ، خرابی می بینه ، گریه می کنه ، آبادی می بینه ، گریه می کنه ، می ره مشهد به خوشگلی گنبد گریه می کنه ، می ره مدینه ، به نبودن گنبد گریه می کنه . اصلاً دنبال بهونه می گرده ، شیعه بهانه جوست ، بهترین جمله همینه . چرا ؟ چون لذت رو توی این دیده . وقتی لذت رو توی این می بینه ، خُب طبیعیه که اینجوری بشه ، لذت رو در این دردها می بینه . پس چرا می گی درد ؟ پس اسم این که درد نیست ، اسم این یه چیز دیگه است ، چه می دونم چیه ؟ خودت بیا تا ببینی چیه ؟
گفتم یه باربراتون بوشهر بودم آقای سلحشور داشتند می خوندند ، یه آقایی وسط گریه و سینه زنی و شلوغی اومد در گوش من گفت : می شه یه سؤالی بکنم ؟ ( گفتم : حالا ؟ وسط مجلس ؟ ) گفتم : بفرمائید . گفت : آقا اینها چرا گریه می کنند ؟ گفتم : یعنی چی ؟ گفت چرا گریه می کنند ؟ برای چی داد می زنند ؟ من همون جا وسط تاریکی ، هلش دادم وسط سینه زنی . گفتم : برو وسط ببین چه خبره ؟ رفت وسط یه دوری زد ، اومد . گفت : آقا خیلی حال داد ! ای والله !! دوباره رفت تو . همینه دیگه ، نشسته می خواد ببینه اون حالش چه جوریه ؟ آقا نمی شه .
آقا ” حال ” یعنی چی ؟ یعنی چیزی که به ” قال ” نمی یاد ، نمی شه گفت . آقا چرا عاشقان و واصلان با درد عشق می کنند ؟ آقا چه می دونم چرا ؟ دیوانه اند ، خُل هستند ، نمی دونم . خُب برو ببین چه شونه ؟ آقا چرا تو جبهه سر و دست می شکنند برای اینکه رو مین بخوابند ؟ آقا چه می دونم ؟ برو ببین چه خبر بود ؟ من از کجا بدونم ؟ چرا اینطوری بوده ؟ برو خودت ببین چه خبر بوده . توی این مقام اینجوریه ، برو تا خودت ببینی . اما قبلش هم نترس ، نگو : ” بابا ! چرا اینها اینجوری هستند ؟ اینها قاطی دارند . آدم نمی تونه با اینها بسازه . ” حالا برو شاید تونستی . می خوای همین امشب امتحان کنی ببینی می تونی یا نه ؟ نگاه کن ، شاید شد ، شاید یه خبرایی باشه ، نمی تونم برات اونجا وسط مداحی توضیح بدم که آقا بسم الله الرحمن الرحیم ، اونهایی که وسط مداحی هروله می کنند چرا این کارها رو می کنند ؟ بیا خودت ببین چه خبره ؟ اینا که توضیح دادنی نیست ، نترس آقا ، می گه : من ظرفیت ندارم / خیلی خُب ببخشید ، ظرفیت نداری ؟مطمئن باش خدا خارج از ظرفیت بهت بلا نمی ده . مطمئن باش ! خداوند تبارک و تعالی که نگفته بیاید طرف من ، تا شما رو بِبُرّونم . گرچه ما بعضی هامون می خوایم مردم رو راه بیندازیم . اینقدر راه می ندازیم که می برند ، بعضی ها این طوری هستیم .
|
شما فکر می کنید همین که مردند دیگه تمومه ؟ شما به عاقبت کارش فکر نمی کنید . این اینطوری فکر می کنه : جهان بعد از مرگ رو یه گودال آتش می بینه ، یا بهشت رو یه باغ خوشگل ، با خودش می گه ما داریم گناه می کنیم امام حسین (ع) رو هم داریم و اهل بیت (س) هم داریم ، آخر کار هم خدا دست ما رو می گیره ، ما می ریم تو باغ خوشگله ، یادش رفته یه برزخی هم بینش هست . اونجا رو می خواد چه کار کنه ؟ اون سالیان سال که اونجا باید طول بکشه و روایتهای خیلی مختلفی داریم که دلالت بر این داره که زمان برزخ برای افراد مختلف فرق می کنه . خداوند که براش کار نداره که زمانها رو شخصی کنه ، بنده می میرم ممکنه برزخ من نیم ساعت طول بکشه ، برزخ یه زمان خاصی نیست که بگیم همه هستند ممکنه نیم ساعت طول بکشه ، جلوتر که بیایم می بینیم که اصلاً بعضی از افراد برزخ ندارند . برزخ برای افراد مثل همین دوران عمر هست ، یکی ممکنه ده هزار سال طول بکشه ، یکی ممکنه صد هزار سال ، برای خداوند کاری نداره زمان رو برای افراد تک تک باز کنه . این که دیگه مشخصه ، زمان مال خداست . دیگه هیچ کاری نداره . یکی هست که خیلی خیلی عالی تا مُرد اصلاً برزخ لازم نداره ، به نهایت درجه اش رسیده ، بفرمائید بهشت !( مثل من !! ) بعد می ریم تو بهشت ، می گن : خُب شما آقای انجوی ؟ بله ! بفرمائید آبدارخونه ! آقا آبدارخونه برم چیکار ؟! آقا مگه تو چای خور نبودی ؟ بُدو ، گفتیم تو برزخ نداری ، در ضمن چای هم دَم کن ! اینم آخر و عاقبت منِ بدبختِ بیچاره !
خُب عنایت می کنید ؟ یه کسی که مشکلات داره این مشکلاتش رو باید در برزخ طی کنه ، این مراحل رو باید بگذرونه ، دیگه چی ؟ با این که این شخص می دونه خداوند قادر و متعال هست ، وقتی ازش سؤال می کنی می گی : تو توکل نداری به خدا ؟ می گه : نه ، دارم ، تو فکر می کنی نعوذبالله خداوند عُرضه نداره این کارت رو راه بندازه ؟ می گه : می دونم عرضه داره تو فکر می کنی خدا با اون بزرگی اینقدر کلاسش پائینه که با تو لج کنه ؟ می گه : نه وقتی فکر می کنم اینطوری نیست . اما چون فکر نمی کنه همه این فکرها رو می کنه یعنی فکر می کنه خدا باهاش لجه ، فکر می کنه خدا عُرضه نداره این کار رو بکنه ( نعوذ بالله ) . خداوند رو قادر متعال می دونه ولی یقین نداره . لذا پیش همه لنگ می ندازه ، پیش همه سر تعظیم فرود می یاره . نسبت به همه خاشعه ، هر دری که ببینه می زنه ، از هر راهی که دوست داره به مسائلی که می خواد برسه ، می رسه . برای روزیش به هر دری می زنه . سعی می کنه حلال و حرام رو رعایت کنه . اما بعضی وقتها که گیرمی کنه ، دست به سمت حرام هم دراز می کنه ، بعد هم توبه می کنه ، سعی می کنه برگردونه . یه شبی یه مجلسی ، چیزی بیاد توبه می کنه . برنامه مشخص عبادی نداره تو زندگی ، امشب می یاد من مثلاً از نماز شب می گم ، می ره و نماز شب می خونه ، نماز شب رو هم می خونه برای اینکه این احساساتی شده ، به خدا نرسیده و از همه مهمتر این که حتی ” رفتن رو ” درک نکرده این که ما رفتنی هستیم . براش جا نیفتاده . با همین چیزهایی که الان داره خوشه ، خیلی راحت خوشحال می شه ، اینقدر راحت خوشحال می شه ، کافیه بهش بگی : باریک الله ! تو چقدر خوش تیپی ، تا دو ساعتِ کیف می کنه آقا شما چه عالِمی هستی ! عشق می کنه ، شما آدم فرزانه ای هستی ! کیف می کنه ، چرا ؟ چون به این فکر نکرده که اینا اصلاً اهمیتی نداره . بابا! اون ور هم مهمه ، فکر رفتن نمی کنه ، این گروه اول ، این گروه اول که نود درصد مردم رو تشکیل می دهند . ( باز من می گم این آمار کارشناسی نیست )
گروه دوم :
گروه زاهدان و عابدان ، حالا خصوصیات اینها رو ما می گیم . با نظر عبرت به جلوه های فانی و زود گذر دنیا نگاه می کنند . دنیا نمی تونه اینها رو فریب بده ، اینها با لذت های دنیا ادای شاد بودن رو در می یارن ، از دنیا لذتی نمی برند . اینها آدمهایی هستند که زیاد هم تو جامعه خودشون رو نشون نمی دهند . تو جامعه هم نیستند ، همیشه دل خورند . یکی از دوستان می گفت : شب دل خورم که چرا آدم نشدم ؟ صبح دلخورم که چرا آدم نشدم ؟ ظهر دلخورم که چرا آدم نشدم ؟ دائم دلخورم . اینها بعضی وقتها حتی اشتباهاتی هم می کنند . من جمله اینکه برخی روایت ها رو هم در نظر نمی گیرند . چون ظرفیتشون پائینه . بعضی وقتها همین فانی بودن دنیا اینها رو به پوچی می رسونه . کار به جایی می رسه که آرزوی مرگ می کنند ، کار به جایی می رسه که یه جایی می شینه و هیچ تلاشی برای دنیا انجام نمی دهند بعضی از زاهدان و عابدان این اشتباه رو می کنند ، ( همه نه ، بعضی ها ) اینها برای زهد و عبادت بسیار بسیار آماده اند . اگر الان بگی که دو تا جلسه هست که یکی از اینها ، بهترین خوراک ها ، بهترین پوشاک و بهترین نغمه های بهشتی رو داره . اینها اون جلسه اول رو رها می کنند می رن اون جلسه ای که بهترین چیزها رو برای آخرتشون داشته باشه . تمام امید اینها به لحظه مرگشونه ولی اینها با مرگ زندگی می کنند ، اینها اگه بهشون بگی که می خوای دویست سال عمر کنی ، ناراحتند . دوست دارند زودتر تموم بشه ، زاهدند ، عابدند ، برای عبادت آماده اند . اما برای لذت های مادی اصلاً آمادگی ندارند ، غذا که می خورند اصلاً ناراحتند . با خودشون آرزو می کنند که کاش قرصی بود که می خوردیم که دیگه اصلاً غذا نخوریم . از غذا خوردنشون ناراحتند . لذتی نمی برند . وقتی به کُنه مطالب نگاه می کنند تنفر در اینها ایجاد می شه . وقتی برخی از مسائل جامعه شون رو می بینند متنفر می شوند . از خلقت و دنیا و انسانیت و یوم و . . . چرا ؟ چون چشم های اینها فریب ظواهر دنیا رو نمی خوره ، درجه خیلی خوبی هست ، درسته ، اما درجه وصال نیست ، لذا دنیا هیچ وقت نمی تونه فریبشون بده . وقتی یه عده ای می یان می شینند ، دور و ورشون ، بهشون یه پیشنهاد دنیایی می دن ، اینها یه خندة تلخی می کنند . خندة تلخ شون حاکی از اینه که اصلاً شما چرا یه همچین پیشنهادی رو می دید ؟ چرا اصلاً شما مطرح می کنید ؟ اینها وقتی یه سری چیزهایی رو از مردم می بینند و یه سری لذتهایی رو از مردم می بینند به خداوند اعتراض می کنند : خدایا ! اینها چی هستند که تو خلق کردی ؟ یعنی اینها نسبت به بقیه مردم معترضند . می گن :اینها چقدر بچه اند ؟ اینها چقدر زود بالا می زنند ؟ اینها چرا الکی دارند لذت می برند ؟ اینها چقدر برای خودشون کلاسهایی قائلند که این کلاسها هیچ شأنی و شخصیتی برای انسان نداره . ناراحتند . زاهدان و عابدان اینطوری هستند .
ببینید ! اینها بیشتر به فکر برمی گرده ، هم گروه اول هم گروه دوم . من از تعداد رکعات نماز صحبت نکردم ، اصلاً من از ساعتهای سجده صحبت نکردم ، زاهد رو کسی نمی دونم که سجده سه ساعته رفته باشه ، زاهد کسی هست که فکرش اینطوری باشه ، کسی که سجده سه ساعته داره ، شاید مال بیکاریشه ، یه مقامی که بهش پیشنهاد بشه ، دیگه کارش تمومه . دو نفر بهش بگن بَه بَه ! کارش تَمومه . اینها فریب جلوه های فریبنده دنیا رو نمی خورند هیچ ، اینها رو هم فریب می دونند . شنیدم : اینا وقتی بعضی جاها تلویزیون روشن می کنند تبلیغات تلویزیون رو که می بینه حالش بد می شه ، می گی چرا حالت بد شد ؟ می گه : خُب یعنی چی ؟ یعنی چی پفک فلان ، خنده شون می گیره . خُب این همه تبلیغات دنیایی برای چی هست ؟ ( نه ایرانی ، دنیایی ) خور و خواب و خشم و شهوت لحافه ، فلان ، تشک فلان پفک فلان این چیزها برای اینها نه تنها خنده آوره بلکه مُنزجر کننده است . و به حال عموم مردم افسوس می خورند . اینها محبت دنیا و خیلی چیزهایی که راجع به دنیاست رو ندارند . اما برای معاش تلاش می کنند ولو اینکه برخی از اینها اشتباه می کنند حتی اینقدر به پوچی می رسند که برای معاش هم تلاش نمی کنند . می گن : من می خوام چیکار ؟ به قیافشون نمی رسند ، به لباسشون نمی رسند ، این ها جزء کسانی هستند که تو این گروه اومدند ، اما ظرفیت ندارند . جلوتر که می ریم اینها تقوا دارند در اموری که خشم خدا رو برمی انگیزاند دوری می کنند ، ابداً نمی تونند خدا رو ناراحت کنند . ناراحتی همه جهان رو می تونند ببینند ، همه خلایق رو می تونند ببینند اما به خدا که می رسند نمی تونند خدا رو ناراحت ببینند . حاضرند به همه جهان نَه بگویند برای اینکه به خداوند نَه نگویند . آخه خیلی آدمهای خوبی اند . حاضرند یه نَه بگن به بلندای تاریخ که در طول تاریخ بمونه ، که این نه نشون بده که هرجا که با میل محبوب و معشوق و خدای خودم تناقض ایجاد شد ، من بگم : ” نه ! ”
خیلی خُب تا اینجاش خیلی خوبه اما اومدیم سراغ نکتة منفی : همه این کارها رو می دونی چرا می کنند ؟ همه این کارها رو برای نفس شون می کنند ، برای دلشون ، چرا از دنیا لذت نمی بری ؟ چون این لذت فانی هست ، من لذت باقی رو می خوام . برای آخرت ، باید کار کنم ، چرا مخالفت با خدا نمی کنی ؟چون این دنیا ارزش نداره ، کاری نمی تونه برای من بکنه . اون قادر متعال مطلق هست و تمام این ها برای اونه . در تحت لوای حجاب مَنیت ، عنانیت اشکال نداره ، دنبال بهشتند ، این لذتها سیرابشون نمی کنه . از نظر فکری آدمهای قوی ای هستند ، این لذتها سیرابشون نمی کنه . دنبال یه لذتهای باقی هستند ، چون اینها فانی هست سراغ اینها نمی روند . اشکال ! اشکال پیش اومد : اینها هم دنبال خودشون هستند ، اینها به وصال خودشون رسیدند ، به خودشناسی رسیدند ! خیلی هم عالی خودش رو شناخته ، اما مرحله خود شناسی تا خدا شناسی هنوز مونده . به وصال نرسیدند . لذا عُباد هم جزء واصلین نیستند .
چه اسم عجیب و غریبی ، این مجموعه ما داره ، رهپویان وصال ! عجب اشتباهی کردیم این اسم رو گذاشتیم ، سخته ، کارش تا اینجا رسیده ، می گه نه خیلی هنوز مونده ، اصلاً جایی نرفتی ، تو هنوز رو زمینی ، اصلاً از سر جات بلند نشدی ، تمام این کارها رو کردی ، اما هنوز فکر خودتی ، هنوز بلند نشدی ، پس این مجاهدتهایی که انجام می دن ، این تلاشهایی که می کنند ، این جهادهایی که می کنند ، چیزی جز برآورده ساختن امیال نفسانی نیست . اما ( خوب دقت کنید ) امیال نفسانی هست اما نفسانی ـ عقلانی است ، یعنی اینها می دونند دنبال چی باید بروند . تو بازار دیدی ؟ برخی می رن خرید می کنند ، بعد می رن جای دیگه می فروشند ، برخی می روند تو بازار ، کانالها رو پیدا می کنند ، از عمده فروشش می خرند ، از جای اصلی می خرند ، می رن می فروشند ، این گروه دوم ، مثل همین ها هستند . هر دو گروه دنبال سود شخصی اند . گروه اول عاقل نیستند ، اصلاً تو این چیزها نیست ، و گروه دوم عاقل اند . اما هر دو گروه دنبال خودشون هستند . یک گروه با بی عقلی و گروه دوم با عقلانیت . پس این وصال نیست ، اینا چون دنبال کمال می گردند و به غیر از کمال سیراب نمی شوند و دنیای ما دنیای نواقص است ( چرا دنیای نواقص است چون گفتیم عالم مادی و عالم طبیعت نقص پذیر است ) لذا به این عالم دل خوش نمی کنند . دنبال عالمهای دیگه هستند . این هم گروه دوم ، هنوز به گروه وصال نرسیدیم ،
گروه سوم :
اما گروه سوم ، دیگه ما از الان وارد بحث وصال شدیم ، تا حالا همه اش مقدمه بود ، از الان می پردازیم به خصوصیات گروه سوم که گروه واصلان هست . راه رسیدنش به بهشت ، یکی یکی مراحل رو طی می کنیم . تا ببینیم انشاءالله شب دهم محرم به کجا می رسیم و صبح عاشورا چی می شه ؟ تا خدا چی بخواد . گروه سوم : گروه عارفان ، مشتاقان و واصلان : اونهایی که به وصال حق رسیدند اولاً از همه عوالم انسانی فقط و فقط یه دونه از عوالم رو انتخاب کرده اند و تمام زندگیشون رو تو همین یک دایره دارن جمع می کنند . از همه عوالم خصوصیات غرایز ، شهوات ، همه و همه مسائل انسانی برداشتند یه دونه رو انتخاب کردند . تمام زندگی شون رو طوری برنامه ریزی کردند که تو همین یه دونه حلش کنند . همه مشکلاتش رو ، با همین حل می کنه . دردهاش رو با همین حل می کنه ، تو حاجاتش به همین می رسه . درسش رو تو همین بُعد می خونه ، صحبتش رو ، گوش دادنش ، حرف زدنش ، خوردنش ، خوابیدنش ، نماز خوندنش ، جلسه رفتنش رو تو همین بعد انجام می ده ، هرچی استفاده مادی و معنوی داره تو همین بعد ،همه و همه چیزها رو می یاد تو همین یه بعد جمع می کنه و اون بعد چیه ؟ اینها فقط و فقط از عالم خلقت خدا ، زمین ، زمان ، عرش ، فرش ، برزخ و قیامت فقط یک کلمه رو می شناسند ، اکسیر اعظم فقط ” محبت ” هست ، هرچی بهشون وارد می شه در قاموس محبت ، حلش می کنند . کل مطلب رو حل می کنند ، درد نمی فهمند ،بلا نمی فهمند ، نماز ، هیچ چیز نمی فهمند . فقط محبت ! صبح تا شب دارن تلاش می کنند ، یه جوری جبران کنند ، هدف از خلقت آدمی تکامل هست ، اما اینها هدف از خلقتشون جبران هست . از همون لحظه ای که چشم شون ، چشم دلشون ، چشم عقلشون ، باز می شه به جهان ، فقط دارن می زنند که جبران کنند .
اومد خدمت پیغمبر اکرم (ص) ، دید ایشون سر به سجده گذاشتند و شدید گریه می کنند . ایستادند چند ساعت طول کشید ، تا نزدیکیهای نماز صبح شد ، پیغمبر (ص) بلند شدند برای نماز شفع و وتر ، جلو پیغمبر (ص) رو گرفت ، آقا چه خبره ؟ مگه شما چیکار کردی ؟ پیغمبر (ص) فرمودند : دارم چکار می کنم ؟ دارم جبران می کنم ! گفت : چی رو جبران می کنید ؟ فرمود : نمی فهمی دیگه . وقتی آدم می رسه به خدا و واصل می شه تازه می فهمه در مقابل خدا چی هست . تازه می فهمه یه گوشه چشم خداوند ، یه دونه از نعمتهای خداوند ، یه دونه ! (بنده کر و لال ، کور ، کچل باشم ، فقط معده ام سالم کار کنه ) اصلاً این قابلیت رو داشته باشم که خدا من رو خلق کرده باشه ، همین یه نعمت رو اگر بفهمیم تا آخر عمر فقط باید جبران کنیم . هدف از خلقت جبرانه . به هیچ طمعی ، اصلاً در جهان ، طمع ، معنا پیدا نمی کنه . بیست و چهار ساعته بدهکاریم ، اونی که امیرالمؤمنین (ع) داره در شبهای جمعه می گه ، یا در دعاها می گه ، و به این شکل با خدا حرف می زنه ، داره می گه تا به من و تو یاد بده که ما با خدا چه جوری رفتار کنیم ؟ ما هنوز نفهمیدیم که علی (ع) چرا این طوریه ؟ علی (ع) واصله ، تازه علی (ع) کم گفت .
اومدند خدمت امام سجاد (ع) ، عرض کردند آقا چه خبرته ؟ چقدر سجده ؟ چقدر خودت رو عذاب می دی ؟فرمود : اگر عبادت بابام علی (ع) رو دیده بودید هیچ وقت اسم عبادت من رو عبادت نمی گذاشتید . اومدند خدمت امیرالمؤمنین (ع) گفتند : آقا ! چرا اینقدر به خودت فشار می یاری ؟ فرمود : اگر عبادت پیغمبر (ص) رو می دیدید من رو اصلاً عابد نمی خوندید .
اینها فقط دارند جبران می کنند . صبح تا شب ، شب تا صبح ، کم می یارند ، حالا جبران ، راههای مختلف داره ، یکیش این عبادتها و سجده ها و غیره و غیره است . چرا ؟ چرا داره جبران می کنه ؟ چون داره در دایره محبت زندگی می کنه ، وقتی انسانی در دایره محبت زندگی کنه ، در این دایره هیچ چیزی نمی بینه و هیچ دردی احساس نمی کنه ، مگر درد اینکه بدهکاره . آدمی که بدهکاری داره ، مثلاً ده میلیون تومن بدهکاری داره ، دائماً ممکنه بیان سراغش ، نه از غذا خوردن لذتی می بره ، ونه از بیخوابی دردی می کشه ، یه دردی داره که این درد همة دردها روبه فراموشی می سپاره .
تا وقتی که سرما خوردی ، تا وقتی درد سرماخوردگی رو داری ، خدای نکرده ، انگشتت رو قطع کنند این درد که بیاد از سرماخوردگی یادت می ره ، لذا عاشقان و واصلان رو دردی احاطه کرده که در این درد ، دارند عشق می کنند و چون با این درد همراه هستند ، هیچ گونه درد و هیچ گونه لذتی هم از دنیا و مافیها (حتی از عبادات ) نمی برند . هیچی ! اینها جلوه ای از خدا رو دیدند ، که وقتی این جلوه رو دیدند از دنیا و آخرت با هم بُریدند .
علامه طباطبایی (ره) به عنوان یکی از کسانی که (به نظر من ) به وصال رسیده و شعر بسیار زیبایی که می گه :
مهر خوبان دل و دین را همگی یک جا بُرد
رُخ شطرنج نَبرد آنچه رُخ زیبا بُرد
اینها دل ودین (یعنی دنیا و آخرت )جفتش رو می بازند . یعنی آخرت رو می بازند ؟ یعنی می ره جهنم ؟ نه ، یعنی اینکه به فکر آخرت هم دیگه نیست . این غرق در جمال معشوق هست ، تو این چهره داره غوطه می خوره ، اصلاً نمی فهمه برای آخرتش داره خوب می شه ، چه می دونه ؟ اصلاً حساب نکرده ، با خودش اصلاً حساب نکرده که آخرش حالا چی می شه ؟ ما این عبادت ها رو کردیم به کجا می رسیم ؟ بهشت این نعمت ها رو داره ، نعمت رو نمی فهمه یعنی چی ؟ ” مهر خوبان دل و دین را همگی یک جا بُرد ” هیچی براش نمونده ، جذبة وصال ، نزدیک شدن خداوند تبارک و تعالی انسان رو به درجه ای می رسونه که در این درجه حتی فکر نمی کنه ، فکر نمی کنه ! فقط اطاعت می کنه ، فقط داره جبران می کنه ، حساب نمی کنه . عقل اینها عقل حسابگر نیست . چون وقتی می خوان حساب کنند تا می شینند پای حساب ، کم می یارن . شدید هم کم می یارن .
” انما الدنیا لعبٌ و لهوٌ ” دنیا رو حتی بازیچه هم نمی دونند ، داره کار می کنه مثل بقیه زندگی می کنه ، پیغمبر اکرم (ص) موهاشون رو شونه می کرد ، تو آینه هم نگاه می کرد ، عطر هم می زد ، زن هم می گرفت ، بچه دار هم بود ، جهاد هم می کرد ، غذا هم می خورد ، ابراز علاقه هم می کرد ، ما در روایات داریم پیغمبر اکرم (ص) فرمودند من خربزه دوست دارم ، در گوشتها ، ساق دست گوسفند رو دوست دارم ، از دنیا اینها رو دوست دارم . اینها رو می گفت . برای چی ؟ برای اینکه بگه آقا می شه اینطوری بود . از من جلو نزنید ! اما اصل اینه که پیغمبر (ص) هیچ وقت حساب نمی کرد . بله پیغمبر (ص) خربزه دوست داشت ، ولی اگر بیست سال خربزه نمی دید دلش برای خربزه تنگ نمی شد . رو این قضایا حساب نمی کنه . این روایتهایی که داریم می بینیم ، خیلی هاش برای اینه که بدونیم : آقا ! می شه زندگی کرد از بهره های دنیا لذت برد ( پیغمبر اکرم (ص) داره از خربزه یا فلان قسمت گوشت دست گوسفند لذت می بره ، ) اما این لذت در دایره محبته . می گه : چون خدا خلق کرده ، و چون خدا این روفرستاده و چون خدا بهم نعمت داده ، شاید کفران نعمت باشه ، شاید خدا ناراحت بشه من استفاده نکنم . به این دلیل استفاده می کنه و خداوند این رو واصل خود می دونه و می خونه و آیه سوره قرآن در سورة انشقاق آیه 6 خطاب به این افراد است ” یا ایها الانسان . . . . . ”
|
موضوع سخنرانی : وصال یار - قسمت سوم
در شب سوم ماه محرم هستیم و سومین قسمت از بحث وصال ، لذا خلاصه ای از دو جلسة قبل رو خدمتتون می گم . ما ده قدم برای وصال در نظر گرفتیم ، حقیقت دنیا و معنای لهو و لعب باز شد تا حدودی عوالم دنیا در سه عالم ، عالم ظاهر یا دنیوی ، عالم مثال و عالم تجرد . بیان شد و بالاخره وصال رو در عالم تجرد پیدا کردیم . مردم رو از طریق وصال بخواهیم تقسیم کنیم به دو گروه تقسیم می شوند ، انسانهای تام الاستعداد و انسان های تام الیقین اینها رو توضیح دادیم و مشترکات این گروهها رو گفتیم . به این موضوع رسیدیم که آیا وصال به معنای دیدن خدا با چشم سر است ، توضیحات این رو هم دادیم و کسانی که می گفتند : ” بله ” و اونهایی که می گفتند : ” نه ” رو هم گفتیم و حد وسط رو انتخاب کردیم . به معنای احساس ، با حواسمون ، نه دیدن با چشم ، انسان در این حد می تونه به خداوند نزدیک بشه . از این به بعد بحث عرفانی و اخلاقی می شه و تا مُخلَصین رو گفتیم :
” سبحان الله عما یصفون الا عبادالله مُخلَصین . . . ” ما یه درجه ای داریم در بحث اخلاق تحت عنوان مُخلَص . مُخلَص با مُخلِص فرق دارد . مُخلِص کسی هست که برای خدا نیت می کنه کارش رو برای خدا انجام می ده بسم الله رو می گه ، کارش رو برای خدا انجام می ده ، ممکنه در میان انجام این کار از قضیه و از خدا پرت بشه . خُب بعدش توبه می کنه اون تیکه رو هم درستش می کنه . مُخلِص کسی هست که برای خدا کار می کنه ، اما مُخلَص کسی هست که برای غیر از خدا نمی تونه کار کنه ! به همین راحتی . یعنی اگر نفس می کشه ، غذا می خوره ، هر کاری می کنه این همیشه برای خدا داره کار می کنه چرا ؟ چون به درجة وصال رسیده . یکی دیگه از خصوصیات کسانی که واصل هستند ، مخلَص بودن اینهاست . یعنی اینها به درجه ای رسیدن که برای غیر خدا اصلاً نمی تونند کار کنند . زندگیشون رو در وجه و جمال حق فانی کردند و ابداً و اصلاً غیر از این مسیر ، مسیر دیگه ای رو بلد نیستند . یعنی انسان مخلَص نمی تونه مخلِص نباشه ، یه جور بیمه نامه اخلاص دارند .
در اسرار التوحید سید حیدر عاملی می فرمایند :
( این روایت رو ایشون نقل می کنه ) از قول خداوند تبارک وتعالی جلَّ جلاله ” اولیایی تحت قبایی اَوْ ردایی ” اونهایی که به من نزدیک شدن ، ولّیِ من هستند ، به درجه وصال رسیدند ، زیر قبای من هستند ، یا زیر پوشش من هستند ، تو بغل من هستند ، ( شما قبا یا عبا رو فرض کنید ) خداوند می فرمایند : اینها توی بغل من هستند ، وقتی کسی زیر عبای خداوند قرار می گیره ، در کسای خداوند قرار می گیره ، این به درجه ای می رسه که اصلاً نمی تونه کاری رو خلاف رضای خداوند انجام بده ، اونهایی که به درجة وصال می رسند ، نگو چرا اینقدر راحت می روند و برای خدا جون می دهند ، اصلاً جون دادن واصل هنر نیست ، واصل همین الان هم جون داده ، واصل همین الان هم خودش رو در اختیار خدا قرار داده . چون خداوند بهش فرموده : ” بندة من فعلاً زنده باش ! ” زنده هست . وگرنه هیچ فرقی براش نمی کنه .
بعضی وقتها در کلام معصومین (ع) و اولیاء و انبیاء (ع) یا عرفا عبارتهایی تحت این عنوان می بینیم که آقا ما خیلی ناراحتیم ، دوست داریم زودتر بمیریم ، ” محبت علی (ع) به مرگ مانند محبت بچة شیرخواه گرسنه است به پستان مادر . اگر این چیزها رو می شنویم اینها برای این هست که اینها چون تحت کساء و زیر عبای خداوند هستند و نزدیک با خداوند هستند مزة با خداوند بودن رو چشیدند . اون قسمتهای دیگه رو که باید فیلم بازی کنند رو حوصله اش رو ندارند . گفتیم ” ان الدنیا لهو و لعب ” از این بازی که دارند انجام می دهند در اذیت هستند ، اونی که می گه : کسی که نزدیک خداوند می شه ، زیر قبای خداوند قرار می گیره ، تنها می شه ، تنهایی رو بیشتر دوست داره و دوست داره کسی مزاحمش نشه . این به این معنا نیست که در انزوا می ره ، نه ، دوست داره . امیرالمؤمنین (ع) دوست داشت کسی مزاحمش نشه ، ولی تو جامعه و با مردم بود .
لذا در اون روایت تاریخی داریم که :
وقتی امام موسی کاظم (ع) رو به زندان انداختند امام (ع) خندیدند و گفتند آرزویی رو که از علی (ع) تا من ، تمام اجداد و پدران من دنبالش بودند ، به من رسید . یعنی خداوند تبارک و تعالی من رو برای خودش تنها نگه داشت . خدا به من گفت : دیگه از این بازی ها نمی خواد بکنی !
بندگان خداوند ، اونهایی که به درجة وصال رسیدند ، عین بقیه زندگی می کنند . زندگی شون با بقیه هیچ فرقی نداره ، می خورند ، می آشامند ، حرف می زنند ، مشکلات رو حل می کنند ، می خندند ، بازی می کنند و ناراحتند . چرا ؟ چون در زندان به انسان خوش نمی گذره . اگر می خواید اینها رو راحت کنید در زندان بندازیدشون ، یه جای تنها ، یه زندان تنها ، مثل امام موسی کاظم (ع) . یعنی فقط منتظر مرگ نیستند ، منتظرِ تنهایی شون با خداوند هستند . انشاءالله ما هم به این می رسیم . این گونه می شه . وقتی به جمال محبوب می رسیم ، دیگه خیلی چیزها و خیلی از لذتهای دیگه از سرمون می پره . به خاطر اینکه اونهایی که لذت خلوت و تنهایی رو احساس کردند ، از تنها نبودن هاشون ناراحتند . پس هرگاه امیرالمؤمنین (ع) از این جملات گفت : دلیلش مردن یا مرگ نیست ، دلیلش اینه که الان چون نمرده ، چون علی (ع) زنده است ، و چون باید تو جامعه زندگی کنه ، چون باید با این بازی ها بسازه ، چون باید با یه عده ای هم کلام بشه که اینها اصلاً آدم نیستند ، علی (ع) در اذیته . اگر علی (ع) رو می انداختند زندان انفرادی ، این جمله رو هم هیچ وقت نمی گفت . همین طور که امام موسی کاظم (ع) نگفت ، امام حسن عسگری (ع) نگفت .
پس انسانهای واصل مانند بقیه زندگی می کنند ، خیلی هم عالی ، اونها هم خیلی کم هستند و شما هم نمی تونید به این راحتی تشخیص بدید . اما در همین زندگی شون همیشه ناراحتند : مثلاً : خدایا ! چی شد ما به این درجه رسیدیم که نتونستیم با تو تنها باشیم ؟ از این ناراحتند . پس مُخلَصین اینها هستند . اینهاکسانی هستند که تنهای تنها هستند ولو در میان جمع باشند و چون تحت قبای خداوند و زیر ردای خداوند هستند ابداً مو لای درزشون نمی ره ! محاله . اینها عالم وآدم رو سرشون بریزند محاله یه درجه از اخلاصشون کم بشه . بزرگترین نمونه که من و تو قشنگ می شناسیم ( شاید نمونه های دیگه ای هم باشه که ما قشنگ نشناسیم ) و امروز هم به نام این بزرگوار هست ، در لوای امر به معروف ، حضرت امام (رحمت الله علیه ) هست ، روحیه ایشون هیچ گاه فرق نکرد ، نحوه برخورد ایشون هیچ گاه با زیر دست و بالا دستشون فرق نکرد ، قدرتش ، ابهتش ، شجاعتش ، اخلاصش هیچ وقت فرق نکرد . با کف زدنها و صلوات فرستادن ها و هورا کشیدن ها و استقبالها و بدرقه ها روحیه شون سر سوزنی تغییر نکرد . حتی اون زمانی که تنهای تنها اومد تو کوچه و گفت : روح الله خمینی منم ، با این مردم چه کار دارید ؟ وقتی صحبت می کرد اگر جمعیت زیادی مقابلش بودند ، و یا جهان و مستضعفین جهان گوش به فرمانش بودند نحوه صحبتش هیچ فرقی نمی کرد . این مُخلَص بودن یه جور بیمه نامه است ، لذا وقتی بیمه نامه رو می گیری ( در آیه شریفه قرآن می فرماید ) شیطان هم کوتاه می یاد ، قرآن می فرماید که شیطان گفت : ” فَبِعزتک لِإغوَیْنَهم اجمعین اِلّا عبادکَ منهم مُخلَصین ” همة مردم رو فریب می دهم مگر اونهایی که به درجه مخلَص بودن رسیده باشند . اینها دیگه تحت ردا و قبای تواند . به وصال رسیدند . من نمی تونم کاری به اینها داشته باشم .
اون کسی که خیلی از نظر عرفانی و زهد بالا می ره ، اگر بخواد خودش رو تو همون درجه نگه داره مشکل پیدا می کنه ، چون مخلِص در خطر هست . روایت شریفه می فرماید : ” الناسُ کلهم هالکون الّا عالمون ، و العالمون کلهم هالکون الا عاملون والعاملون کلهم هالکون الّا المخلِصون و المخلِصین فی خطرٍ عظیم ” همه مردم اهل هلاکتند ، مگر اونهایی که علم دارند و همه عالمها اهل هلاکتند مگر اونهایی که عمل می کنند به علمشون . باز اونهایی که عمل می کنند ، همه شون اهل هلاکتند مگر کسانی که مخلِص باشند . و تازه به اینجا که می رسه می گه : ” مخلِصین در خطر عظیم هستند ” و ما به این جا می رسیم که ببینیم ، مخلِصین در کدام گروه هستند و به کجا باید بروند که در خطر نباشند و به درجه مخلَصین برسند .
خُب این مقدمه برای این بحث . انواع مردم از نظر برداشتشون از وصال سه گروهند :
گروه اول : اکثریت
گروه دوم : اقلیت
گروه سوم : اقلیت مطلق ( گروه واصلان )
یعنی اگر بخواهیم درصدی حساب کنیم ، و اگر خوبها که اکثریت هستند رو 99% در نظر بگیریم یک درصد بقیه گروه سوم و واصلان هستند . نه زیاد گفتم ، 8/99% ، دو دهم درصد بقیه واصلان هستند . بازم زیاد گفتم ، 99/99% ، اگر اکثریت باشند ، یک صدم درصد واصلان هستند . توی یه شهری ممکنه چهار تا هم پیدا بشه اونها واصلها و مخلَصین هستند . گروه اول چه کسانی هستند ؟ نود درصد گروه اول مردم عادی هستند و احتمالاً ماها اینطوری هستیم ، ( البته من که دارم تواضع می کنم ! )
می گن یه عارف زاهدی نشسته بود روبه روی خدا می گفت : خدایا ! عبد فقیرم ، مسکینم ، مستکینم ، گنهکارم ، آمدم ! گفتن : بابا ! تو که گناه نمی کنی ؟ گفت : می دونم دارم جلوی خدا شکسته نفسی می کنم ، حالا ما هم داریم جلوی خدا شکسته نفسی می کنیم . ( شوخی )
گروه اول :
مردم عادی ، کسانی هستند که دنیا رو دوست دارند ، نه اون دنیایی که خوبها دوست دارند ، همین مظاهر دنیا رو دوست دارند ، از لباس خوب و خوشگل خوششون می یاد ، ماشین بهتر رو دوست دارند ، و دنبال ماشین بهتر هستند ، دوست دارند که خونه شون بزرگ باشه ، اصلاً براشون مهمه که خونه بزرگ داشته باشند ، دوست دارند که هر چند وقت یه بار قالی شون رو عوض کنند ، دوست دارند هرچند وقت یکبار تزئینات شون رو عوض کنند . من یه پرانتز رو ازبحث ازدواج اینجا باز می کنم ، من یه زمانی گفتم ، خواهرها درجریان باشند ، اون برادرهایی که ریش دارند ، بعضی ها ریشه ندارند ! خُب ، حالا برادرها در جریان باشند : این خواهرها که چادر دارند ، بعضی هاشون خدایِ تجمل اند ! مواظب باشید بیچاره تون نکنند ! من اخبار ناجوری می شنوم ، حواستون باشه چادر مشکی هست ، خیلی هم خوبه ، اما وارد خونه که می شی دیگه معلوم نیست تو خونه چه خبره . مراقب باشید ، دوست دارند آقا ! قالی دلش رو می زنه ، با دلش بد جوری کار کرده ، که قالی دلش رو می زنه . این ماشین دلش رو می زنه ، این دل ، دل دنیاپرستیه ، نمی گم نباشه ها ! نود درصد مردم اینطوری اند ، چه اشکالی داره ، الان هم دارم می گم اما بحث ، بحثِ وصاله ما باید تقسیم بندی کنیم ، حداقل خودمون رو قاتی عرفا جا نزنیم ! آقا ما عارف بالله ایم ! نه دیگه شلوغش نکن ! عارف بالله این طوری نیست . لباسش براش خیلی مهمه ، نه برای اینکه پیغمبر اکرم (ص) می فرمایند منظم باشید ، نه برای اینکه در دید مردم باید خوب باشه ، منظم باشه ، برای خودش مهمه برای اینکه جلو آینه که می ایسته عشق کنه ، اِه ! خوشگل شدیم ، ماشاءالله ! فردا هم دلش رو می زنه ، یه رنگ دیگه . غذاش براش خیلی مهمه . مردم اینطوری هستند ، سه روز پشت سر هم خانمش خورشت بادمجون با پلو درست کنه ، روز چهارم می گه : خانم چه خبرته بادمجون فروشی باز کردی ؟ غذا براش مهمه ، مهم نیست که با این غذا قوت بگیره و به جایی برسه ، لذت غذا هم براش خیلی مهمه ، خُب چه اشکالی داره ؟ شلوغ نکنید ، تند نرید ، نمی گم از امشب این طوری بشیم ، نه ، بذارید اون راهش رو که گفتم به اونجا که رسیدیم ، اینها خودش خود به خود می پره . از این مسیر نمی خوایم بریم جلو ، من نمی خوام بگم این چیزها رو حذف کنید ، دارم می گم اگر تو این وادی هستی ، تو این درجه ای ، وقتی به درجه بعدی خواستی برسی این خصوصیات خودش کنار می ره ، لازم نیست تو بیای از اینها شروع کنی . عارف شدن به این چیزها نیست . وقتی به خدا نزدیک می شی به معدن عظمت نزدیک می شی خود به خود اینها می ریزه . مثل برگ درختان که خودبه خود وقتی پائیز می یاد می ریزه ، اینها هم از انسان جدا می شه . پائیز که می یاد برگ خودش می ریزه ، نمی شه یه درختی رو بیایم بگیم برگهاش رو بریزیم ، بگیم پائیز شده ، اینها ادا هست ، ادای عرفا رو نمی تونیم در بیاریم ، بگیم عارف بشیم . اینجوری عارف نمی شی ، وقتی عارف شدی خصوصیات عرفان خودش می یاد . لازم نیست شما از این ور بیاید جلو ، امشب باز دوباره نرید مسخره بازی در بیارید ، باز ننه باباهاتون زنگ بزنند !
پس مردم عادی مظاهر دنیا رو دوست دارند ، وقتی که شب می خواد بخوابه در این فکره که فردا برای معاشش چه کار کنه ؟ حالا معاش ، معاشِ اخلاقی ، عاطفی ، معاش اقتصادی هست . تو این فکره . با این فکر می خوابه و نقشه هایی می ریزه که فردا سرکار چه کار کنم ؟ فلان جا چکار کنم ؟ فلان کلاس رو برم ، فلان کار رو انجام بدم ؟ این برنامه ریزیش هست ، وقتی که روز می شه ، از صبح شروع می کنه فکرهایی که دیشب کرده رو انجام بده . انجام می ده . بعضی وقتها هم دلش می گیره . و این دل گرفتگی علامت اینه که خدا دوستت داره . بعضی وقتها می شینه یه گوشه ای ، دلش هم که گرفته با خودش می گه واقعاً همینه ؟ حالا ما یخچالمون رو عوض کردیم به جای یخچال چهل هزار تومنی یخچال صدهزار تومنی خریدیم چه فرقی کرده ؟ یا این قالی رو که عوض کردیم حالا فرقی کرد ؟
مظاهر دنیا برای ما فقط تنوعش زیباست ، خودش زیبا نیست . یه مثال خیلی قشنگ می خوام بزنم . فکر می کنم سه چهار سال پیش این مثال رو زدم :
خانمی در یک منطقه ای بالای شهر مثلاً یه قالی خیلی خوبی داره که یه مدتی که روش راه می ره و خیلی می بیندش دلش رو می زنه ، به شوهرش می گه : بابا ! این قالی رو بفروش ، قالی نو بخر ، شوهر می ره قالی رو می فروشه ، قالی رو عوض می کنه یه قالی نو می خره ، که بندازه تو خونه و خانمش دلش خوش بشه . یه خانم دیگه در پائین شهر یه قالی خیلی مندرسی دارند ، داغون شده که حتی دیگه استفاده کردن از اون زیاد مقدور نیست ، به شوهرش می گه : اگه می تونی یه وامی ، چیزی بگیر ، اگر می شه با یه قالی دستِ دومِ دیگه عوض کن ، ( خوب دقت کنید ! ) شوهر می ره و قالی کهنه رو با قالی دست دوم اون زنِ بالاشهر که دیروز دلش رو زده بود و آورده بود عوض می کنه ، می ندازه تو خونه . این خانمش با همون قالی که اون زن ازش دلزده شده بود خوشحال می شه ، و در دلش احساس شوق و شعف می کنه . کیف می کنه .
از این مثال چه نتیجه ای می خوایم بگیریم ؟ نتیجه این که :
دنیا نمی تونه ما رو ارضاء کنه ، این تنوع است خود دنیا چیزی نداره ، تنوعاتش یه مقداری برای ما اوقات فراغت ایجاد می کنه .فضای ذهنی مون عوض می شه ، تنوع ایجاد می شه ، خیلی از شماهایی که مثلاً از مدرسه بدتون می یاد روز اول سال ، از مدرسه خوشتون می یاد ، چرا ؟چون محیط جدیدی هست ، دو هفته که می گذره باز مثل پارسال می شی ، از این مقطع به اون مقطع ، کیف می کنید از دبستان به راهنمایی ، از راهنمایی به دبیرستان ، از دبیرستان به کارشناسی ، از کارشناسی به کارشناسی ارشد ، از کارشناسی ارشد به دوره دکترا . ولی همة اینها فقط اول کار برات جذابیت داره ، مقام ها هم همین طوری هستند ، ماشین ها هم همین طورند ، و انسانی که در گروه اول قرار داره متأسفانه روی این فکر نمی کنه که این تنوع طلبی آخرش می خواد به کجا برسه ؟
خُب اینها چه خصوصیاتی دارند ؟ اینها خدا رو می شناسند ، با خدا آشنا هستند لذا با اینکه خدا رو می شناسند و یقین دارند خدا وجود داره ولی باز هم گناه می کنند ، گنهکارند ، گناه هم که می کنند بعضی وقتها به خدا نزدیک می شوند ، توبه می کنند ، بعضی وقتها یه اشکی ، سوزی ، حالی ، اخلاصی ، چیزی دست می ده ، باز دوباره می رن خرابش می کنند . دائم در همین مسیرند . یعنی حتی در معنویت به کمال نمی اندیشند ، همون طوری که در مادیات به کمال نمی اندیشند در معنویات هم به کمال نمی اندیشند . یعنی اگر امروز تو این درجه هست ، به همین راضیه . می گه : ما یه گنهکاری هستیم ، گناه می کنیم ، توبه می کنیم می ریم ، می یایم ، امام حسین (ع) رو هم داریم ، انشاءالله آخر کار هم خدا دستمون رو می گیره . برای این فکر نمی کنه که وقتی آخر کار هم انشاءالله دستش رو گرفتند از اون کسانی که تو زمان زندگی شون فکر می کردند و خوب زندگی می کردند خیلی عقبه . و کلی باید بدَوه تا به اونها برسه . مگه زندگی تموم می شه ؟ کلی باید زحمت بکشه ، من و تو باید به تکامل برسیم . اگر تو دنیا نرسیدیم ، تو برزخ نگه مون می دارند . اینها رو باید طی کنی ، تو دنیا درس نخوندی ، بیا بشین درس بخون ، خیلی چیزها رو خداوند تبارک و تعالی تو برزخ دیگه ازش نمی گذره .
بعضی ها می گن : آقا ! خدا از خلقت انسان که به هدفش نرسید ! کی می گه نرسید ؟ مگه خلقت ما تموم شده ؟ آقا مگر ندیدی مردن و آدم نشدن ؟ عادی مُردن ، جاهل مُردن ، جهنمی هم نیستند ، همین عموم مردم جاهل مُردن ، بله برزخ برای همینه آدم وقتی برزخ داره در برزخ یه سری مسائل و مراحل تکامل رو طی می کنه . اون چیزهایی که تو دنیا مَردش نبودی ، تو دنیا پا رو نفست نگذاشتی ، تو برزخ باید پا بزاری روش . منتها اونجا خیلی بیشتر طول می کشه ، دو رکعت نمازی که اینجا حالش رو نداشتی بخونی اونجا باید توی پنج هزار سال بخونی . این هم که چیزِ زیادی نیست !! فرق نمی کنه ، بعد اونجا انسان احساس قبح نمی کنه ، احساس ضرر نمی کنه .
|
امام صادق (ع) فرمودند : یک نفرین رو هیچ وقت باور نکنید ، چون خدا هیچ وقت باور نمی کنه ، و اون نفرین مادره . کاملاً الکیه ، هر چی می خواد نفرین کنه . خدا بهش می گه : دروغ نگو ، بشین بابا ! تو مادری ، من مادر رو می شناسم ، من مادر رو خلق کردم . می دونم چی خلق کردم . این می شه عشق !
خُب این مقام وصاله ؟ نه ، هنوز کم داریم ، یه کم بریم بالاتر ، بالاتر از عشق ، ” وَجد ” در این مرحله به جایی می رسه که اینقدر عشق قوی می شه که حتی از معنای خودش فراتر می ره ، اصلاً این با حضور یار خوش است ، گفتمانی که گفتم مال وصال نیست . براتون تعریف کردم اون مال دو پله پائین تر بود . این اصلاً همیشه خودش با حضور یار خوشه ، روی پاش نمی تونه وایسه . وقتی خدا رو کاملاً احساس کرد و انسان به خدا رسید ، اصلاً نمی تونه رو پاش وایسه . اشکهایی که داره می ریزه ، همش الکیه ، اشک شوق ، اشک شوق !
مثالش رو فکر می کنم یه وقتی براتون زدم ، باز حالا تکرار می کنم : شب آخرین عملیات جنگ تحمیلی بود ، عملیاتی که در ایستگاه حسنیه انجام شد ، بعد از قبول قطعنامه . وقتی که عراق اومد جلو و دوباره بچه ها عقب نشوندند ، یه عملیات آخری بود که دیگه ایستگاه حسنیه رو هم قرار بود از عراق بگیریم و سر مرزهامون برگردیم . یک مجلس خیلی عجیبی بود و جمعیتی نشسته بودند و اون شب آخرین شبی بود که احتمال شهادت بود و فردا صبحش در شهادت بسته بود . یعنی فردا صبح ، آتش بس بود . 31 شهریور ، هر کی تو حال خودش بود ، وضعیت خیلی عجیبی بود ، یعنی من خودم واقعاً فکر کردم که دیگه خدا دلش می سوزه ما هم شهید می شیم ، چون همه اینجوری داشتند در می زدند و جالب اینکه اینقدر کم در اون عملیات شهید دادیم به تعداد انگشتان دست هم نشد . در تمام محورها ، یعنی لشکر ما 2 تا دونه شهید داد ، می گن خداوند بهشت رو ندیده می فروشه ، دیده نمی فروشه ، آخرین شب دیگه کسی رو راه نمی دهند . دقیقه 90 ، عادت نداره . این دو تا هم معلوم بود کارهاشون رو کرده بودند ، آئینه عبرت ما بودند . یکی از این دو تا شهید ابوالفضل سیرجانی بود که خیلی هم با ما رفاقت داشت . اون شب که همه داشتند گریه می کردند این چون دیگه واصل شده بود ، به وصال رسیده ، همین جور تو جمع داشت می گشت ، تو گوش بچه ها چرت و پرت می گفت ! در گوش خودِ من که رسید گفت : چته گریه می کنی ؟ زنت نمی دن ؟! ما هم تعجب کردیم ! چه آدم قسی القلبی ؟ مرد حسابی ! بشین چهار تا قطره اشک بریز ، الان می خوایم بریم عملیات کنیم . البته این تکه اش رو من یه خورده بهم برخورد . بعد که ستونها رو بستند و من حالتش رو دیدم ، تازه فهمیدم اصلاً دست خودش نبود . کلاه آهنیش کج ، فانوسقه اش باز ، نمی دونم ، بند پوتینش نبسته ، اصلاً تو صف نمی تونست وایسه ! هی می رفت جلو ، هی می یومد عقب ، هی نگهش می داشتیم ، چته بابا ؟! می گفت : نمی دونم ، می خندید به این سیخ می زد ، به اون سیخ می زد ، بابا شب عملیات از این چیزها داریم ، لگد می زد به این خیلی قشنگ . بعد هم بچه ها در جادة حسنیه دیدند روی زمین افتاده ، و پای چپش از بالای ران قطع شده ، روی مین رفته بود و خُب می دونید این شریان ، شریان مهمیه . خون زیادی از بدن می ره ، وقتی رسیدند بالای سرش ، می خواستند مثلاً دلداریش بدهند ، بهش گفتند : ابوالفضل !راحت باش ، الان امدادگرها دارن می یان ( معمولاً تو زمان جنگ این طوری بود که وقتی آدم مجروح می دید این جمله رو باید می گفت : حالا چه امدادگرها می یومدند ، چه نمی یومدند . ) وقتی بهش این رو می گفتند ، گفته بود : امدادگر برای چی ؟ کمکت کنند دیگه ! گفت : من کمک نمی خوام ، ( با خنده ) گفتند : درد نداری ؟ گفته بود : الان خیلی دارم کیف می کنم ، درد چیه ؟ شما برید . گفتند : تو می ری عقب ؟ گفته بود : نه ، من می رم بالا !
آدمی که به این نقطه می رسه ، به وجد می رسه ، خُب این وجد آیا آخرین پلة وصال است ؟ نه هنوز در بحث محبت یه پلة دیگه مونده و اون هم بحث فناست . که این برای برخی از ماها تا به اون درجه وجد نرسیم و تا جونمون رو ندیم قابل درک نمی شه . ولی برخی از بزرگان ما در همین عالم ، همین الان شهید هستند ، الان مردم فکر می کنند که این مثل ماهاست ولی این همین الان شهید شده ، فانی شده ، حتماً این طوری نیست ، ماها خیلی بچه گانه به قضیه فکر می کنیم ، فکر می کنیم که فانی شدن یعنی اینکه باید جنازه ات بیفته و سوراخ ، سوراخ بشه . و روح از بدنت خارج بشه . نه ، برخی در مقام دوست با این که مثل من و شماها دارند نگاه می کنند ، حرف می زنند ، شهید هستند ، شعری که همه تون بلدید :
به ره شهادت اندر تک و پوست
غافل که شهید عشق فاضل تر از اوست
در روز قیامت این بدان کی ماند ؟
کین کشتة دشمن است و آن کشتة دوست
بعضی ها این طوری هستند ، فانی ، هیچ مقامی رو برای خودشون نمی بینند ، خُب این هم پله های محبت به سمت وصال . این هم یک مطلب دیگه در مقدمه ، یه مقدمه دیگه در بحث وصال باید بگیم اون هم اینکه :
ما در عالم دنیامون وصال رو در این می بینیم که یک کسی رو ببینیم ، لمس کنیم ، دیدن ، شنیدن ، صدا ، اینها یعنی ابزارهای جسمانی در عالم فعلی ما ابزارهای وصال هستند ، می گن : آقا جوانِ ناکام ، چرا ؟ چون به وصال نرسیده ، وصال یعنی چی ؟ یعنی لمس کردن ، دیدن ، شنیدن ، نزدیک شدن ، آیا در مورد خداوندتبارک و تعالی ما در دنیا و یا در قیامت می تونیم خداوند رو ببینیم ؟ همون اول یک جواب خیلی کلی می دهند که هیچ کس قانع نمی شه . می گن : نه ، نمی شه ، چون خدا جسم نداره ، ما چشممون برای دیدن خداوند خلق نشده ، چون خدا جسم نداره ، خُب یه عده ای می تونند بگن : که خداوند تبارک و تعالی می تونه چشممون رو تغییر بده ، تو دنیا نتونه ، تو قیامت می تونه این کار روبکنه . در آخرت ما یک ابزاری داشته باشیم که خدا رو ببینیم ، آیا رؤیت خداوند و اینکه خدا رو ببینیم که چه جوریه ، چه شکلیه ، آیا این رؤیت مقدوره ؟ اگر مقدور نیست ، چرا موسی (ع) از خدا خواست ؟ و اون چیزی که موسی (ع) دید و غش کرد ، آیا خدا نبود ؟ خُب این که دیگه در قرآن هم اومده . خداوند می فرماید : یک جلوه از خودمان را نشان موسی (ع) دادیم ، غش کرد . حالا سه روز یا هرچقدر که در قرآن و روایت هست ، غش کرد . ( یک جلوه ! ) پس موسی (ع) چی رو دید ؟ تنها فرقه ای از مسلمانان که اعتقاد دارند که خداوند با چشم بصیرت در روز قیامت دیده می شه فرقه مجسمه از فرق اهل سنت هست . مجسمه از تجسم می یاد ، اینها اعتقاد دارند بله با چشم های سر می توان خدا را دید . مخالفان اعتقاد دارند که نه ، اصلاً خدا رو نمی شه دید ، چشم سر یا چشم دل هم فرقی نمی کنه ، خدا رو نمی شه دید ، اما اون چیزی که بین وسطش هست و در مسیر وصال بهش می رسیم این مطلب هست : ما روایت داریم ، اومد خدمت امیرالمؤمنین (ع) ، از آقا سؤال کرد : شما خدا رو می بینید ؟ آقا فرمودند : مگه می شه نبینم و عبادت کنم ؟ معلومه می بینم ! ( منظور اینه که با قلبم دریافت کردم ، اینجوری خدا رو دارم می بینم ، ) حالا یه سری آیاتی ما داریم که این آیات با این تفسیر منافات داره ، دیشب هم عرض کردم این بحثها یک مقدار جنجال برانگیزه ، اشکالی نداره ، ما می خوایم بحث وصال رو انشاءالله قشنگ توی این دهه باز کنیم . یه سری آیاتی داریم با این تفسیری که آقا امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند ، منافات داره ، ( اینکه می فرمایند خدا را با قلبم احساس می کنم ) یه جور دیدنی باید در کار باشه ، حالا این دیدن رو می خوایم ببینیم چیه ؟ آیه 22 و 23 سورة قیامت : ”وجوهٌ یومئذٍ ناظره ولی ربها ناظره ” یه روزی صورتهایی را که شاد و خرسندند چون خدایشان را می بینند ( نظر می کنند ) این کلمة ناظره با اون تفسیری که امیرالمؤمنین (ع) گفتند منظور نگاه قلبی هست منافات داره ، پس یک نظری تو کار هست . بنابراین ببینیم این چیه ؟ این رو مشخص کنیم . آیه بعدی : ” ولقد آتینا موسی الکتاب فلا تکن فی موته من لقائه ” ( سوره سجده / آیه 23 ) به موسی (ع) کتاب دادیم ، و در لقاء ( وصال و دیدار ) خداوند شک نکن . آیه ای قوی تر : ” الا انهم فی موته من لقاء ربهم الا انه بکل شی محیط ” ( سوره فصلت / آیه 53 و 54 ) اینها در دیدن خداشون شک دارند در حالی که خداوند در همه جا احاطه دارد ، ( قشنگ مشخصه ، چون خداوند احاطه دارد نباید شک کنی ) یعنی چون خداوند مثلاً در اینجا هست نباید در دیدنش شک کنی ، اگر منظور دیدار و احساس قلبی بود اینطوری نمی گفت . داره از محیط حرف می زنه ، از جا حرف می زنه ، وقتی از محیط جسمی حرف می زنه منظور اینه که ما یه جور دیداری با خداوند خواهیم داشت .
حالا این دیدار رو می خوایم باز کنیم طبیعتاً هیچ کدوم از کسانی که به دیدار خداوند معتقدند ، اعتقاد ندارند که با این چشم ما دیده می شه . اما این رو هم که بیان بگن تنها یک احساس قلبی هست ، این رو هم اعتقاد ندارند . یه چیزی بینا بین است که این رو هم می خوایم باز کنیم . ( انشاءالله )
نتیجه ، همون طوری که موسی (ع) و پیغمبران (ع) توانستند به لقاء خداوند برسند ، مردم عادی هم نباید شک کنند که می شه خداوند را دید اما دیدن ها فرق داره ، طبیعی هست که چون خدا جسمیت نداره با این چشم ها نمی توان دید . ببینید شما یه وقت پشت به خورشید ایستادید ولی این جلوتون اگرچه مثلاً دارید یه خونه رو می بینید اما این خونه رو شما تا خورشید نباشه نمی بینید . شما با نور خورشید هست که دارید خونه رو می بینید ، اما دارید خونه رو می بینید ، اصل مالِ خورشیده . درسته که خورشید پشت سرتونه ، اما اگر خورشید نبود خونه رو نمی دیدید .
یا به عنوان مثال : شما به لامپ که نگاه می کنید نور رو می بینید ، نورانیت رو می بینید ، اما این لامپ خودش یک جسمیتی داره ، یک شیشه ای داره که اگر اون نبود این نوره تولید نمی شد که شما ببینید ، برداشت برخی از خداوند بسیار اشتباه هست . این که می گه به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست . یعنی دیدار ، نه دیدار قلبی ، بابا خورشید هست ، اینم خورشید ، این الان نوری از خورشیده ، مهمترین راهی که انسان می تونه خورشید رو ببینه ، یعنی این که مطمئن بشه که هست ، وقتی به خودش نگاه می کنه بدونه در خودش می تونه خدا رو ببینه . این خیلی اطمینان قلبی می خواد . خیلی باید روی خودت کار کنی . خیلی وقتها من و شما قدر خودمون رو نمی دونیم . اون کسی که ذلیل می شه ، در مقابل هم سن خودش ، در مقابل یه آدم دیگه این قبل از هرچیز باید به حالش گریه کنی ، چون قدر خودش رو نمی دونه . اون کسی که در زندگیش فقط دایرة خور و خواب و خشم و شهوت رو انتخاب می کنه ، باید بشینی به حالش گریه کنی . چون قدر خودش رو نمی دونه . خیلی بالاتر از اینهاست . وقتی که می گن اگر می خوای خدا رو ببینی خودت رو ببین ، برای اینه که تو از نور خدا اینجوری راه افتادی ، منتهی نمی دونی ، ( می دونی اما فکر نکردی روی این قضیه . ) به یکی از عرفا و بزرگان رسیدند و گفتند آقا شما گناه می کنید ؟ گفت : مگه خدا گناه می کنه ؟ گفتند : آقا این کافر شده ! گفت : خُب نه ، من یک وجودی از خدا هستم ، چه جوری باید گناه کنم ؟ من نمی تونم گناه کنم .
وقتی انسان به وصال می رسه همه چیز و همه جا خدا رو می بینه ، این جملة حضرت امام (ره) که می فرماید : ” عالم محضر خداست ، در محضر خدا معصیت نکنید ” جمله ای بسیار عرفانی هست و بر در کوچه و مدرسه ها زدند و بالاترین مرتبة عرفانه . وقتی انسان به این درجة وصال می رسه ، چه جوری باید گناه کنه ؟ مگر خورشید می تونه تاریک بشه ؟ آقا انسان یه طوری خلق شده که اگر خودش رو بشناسه ، نمی تونه گناه کنه . مقام عصمتِ معصوم (ع) از این برمی یاد . نگو معصوم (ع) چه هنری کرده ، معصومه ، هنرش همینه که نمی تونه گناه کنه . به این درجه رسیده ، درسته معصوم نمی تونه گناه کنه برای اینکه معصوم داره خدا رو در خودش می بینه . یه بحثی داریم در فلسفه و عرفان به اسم وحدت وکثرت که زیاد وارد این بحث نمی شیم ، می گه : معنای وحدت در اینه که همه چیز جلوه خداست اگر انسان این جلوه رو کشف کنه ، نمی تونه گناه کنه . این وحدت وجودی هست . بعضی ها معتقدند که وحدت وجودی . یعنی اینکه بگی : همه چیز خداست ، طلبه ای رفته بود با یکی از علمایی که قائل به وحدت وجودی بود ، بحثی کنه ، بحث ها رو کرده بود یه چایی گذاشته بود جلوش ، نخورده بود ، سرد شده بود چای رو عوض کرده بود ، دفعه سوم گفت : آقا چرا چاییت رو نمی خوری ؟ گفت : آقا عذر دارم ، گفت : عذرت چیه ؟ گفت : روی اینکه آیا واقعاً شما پاک هستید یا نه ، شک دارم . گفته بود : یعنی چی ؟ گفت : می گن شما قائل به وحدت وجودید ، و این شرک است . دارید برای خداوند شریک قائل می شید . و شما نجس هستید ، کافرید ! گفته بود : چرا ؟ جواب داده بود : شما می گید همه چیز خداست ، شریک برای خدا قائل می شید ، یعنی مردم خدا هستند ، تو هم خدایی ، گفته بود : نه تو هیچ خری نیستی ، چاییت رو بخور !
این نیست ، معنای عامیانه اش این هست . معنیش این هست که ببینید خورشید اگر نورانیت میده نمی تونه تاریک بشه ، تو هر جا می خوای بری ، هر کجامی خوای باشی ، شهید بزرگوار چمران به کجا رسیده بود ، نمی دونم ، اما در حاشیة مناجات نامه اش وقتی امضاش رو نگاه می کنید نوشته ، طبقة فلان ، ساختمان فلان ، خیابان فلان لوسانجلس ! رو به خیابون نشستم دارم اینها رو می نویسم ، ببینید ! نمی تونه تاریک باشه ، انسانی که به درجه وصال رسیده خدا رو می بینه . چون خودش رو می بینه علی (ع) می گه : دست من دست خداست . چشم من چشم خداست . مگه ما شک داریم که وجودمون از خداست ؟ پس این ” و نفخت فیه من روحی ” چیه ؟ روح منه دیگه ، پس اون کیه داره کثافت کاری می کنه ، لجن کاری می کنه ؟ اینقدر داره عالم رو به گند می کشه ؟ اون نفسته . اون روحت نیست ، نفس انسانی تو هست . یه کم اون رو بخوابون !
|
در دومین شب از ایام ماه محرم هستیم و دومین قسمت بحثِ وصال یار . برای اینکه در این بحث یه پیوستگی هست ، من دو سه دقیقه ای بحث دیشب را مرور می کنم که عزیزان اون حالت آمادگی ذهنی براشون ایجاد بشه و بعد هم انشاءالله بحث امشب رو ادامه می دیم . عرض کردم که این بحث ده قدمی و سنگین و پیوسته ای که انشاءالله به وصال منجر خواهد شد نیاز به عمل و زمان داره ، نیاز به تفکر داره ، دیشب بحث لهو و لعب رو در دنیا باز کردیم که اینها چیه ، بعد گفتیم که دنیا رو بهش می گن : عالم ظاهر که تماماً ماده است . یه عالم دیگه داریم تحت عنوان عالم مثال ، توضیحات اون عالم رو دادیم ، نواقصش رو گفتیم ، عالم سوم : عالم مجردات یا تجرّد که توضیحاتش رو گفتیم . بعد اومدیم سمت اینکه مردم از طریق نظریه وصال دو گروه می شوند ، یک گروه کسانی هستند که مثل انبیاء و اولیاء بسیار تام الاستعداد و تام الانقطاع در حقیقت هستند ، یک گروه تام الیقین . گروه دوم که شامل خیلی از ماها می شه و اکثریت مردم جزء این گروه هستند ، تا این مشترکاتشون رسیدیم ، اما ادامه مشترکات این گروهها :ادامه مطلب...
|
عنایت می کنید ؟ این درجات هست . وجود داره ، آدم باید مراقب باشه ، خُب ما باید چه کار کنیم ؟ نباید به این وصال برسیم ؟ حالا به این درجات نمی رسیم ، ولی خیلی از مباحثی که تو این دهه مطرح می شه کاملاً رسیدنی هست . همه می تونند برسند . استاد بزرگوارمون حضرت آقای دولابی ( رحمه الله علیه ) فرمودند : ” وقتی انبیاء و اولیاء خدا یه چیزی می گن ، یعنی تو می تونی بهش برسی ! الکی نمی یان چیزی بگن ، تو رو به ولع بندازند . یا تو کارتون مشکل بندازند ، اذیتتون کنند ، یه عمر هم الّافتون کنند وهیچی هم بهتون ندن . ”
این طوری نیست . تو ، توکار بیا ، این چیزهایی که می گیم رعایت کن . حتماً می رسی . حالا بگذارید از روایت بریم بیرون ، از خود قرآن براتون مثال بیارم . می گه : این به جایی می رسه که به خودِ خدا می رسه . وقتی انسان به خود خدا برسه ، نه اشتباه می کنه و نه از قدرت چیزی کم می یاره . آیه 42 سورة نجم می فرماید : ” أنَّ الی ربِّکَ الْمنتهی ”” بنده ! تو می می دونی برای چی اومدی ؟ برای اینکه در نهایت به خود رب برسی . ” شاهدِ بعد : آیه 8 سوره علق ، ”و اِلی الله رُجعی ” تو همین دنیا ( نه تو آخرت ) شما به خدا می رسید . بعضی ها می گن : انا لله و انا الیه راجعون ” این آیه برای ختم ها هست ، بله درسته ، ولی این فقط یک جنبه اش ( جنبة آخرتی ) هست ، جنبة دنیایی هم داره ، ” انا لله ” ما مال خدائیم و ”و انا الیه راجعون ” باید به خدا برسیم ، باید به وصال یار برسیم . پس آقا این که گفتن خلیفه الله ، خالی بندیه ؟
بحثی چند وقت پیش داشتم براتون از قول یکی از بزرگترین علماء و فلاسفة غرب ، یه جمله بسیار زیبا داره ( عین جمله رو من می گم ، می خوام کم و زیاد نشه ، ببخشید ، نگید ، ایام محرم این جمله رو روی منبر گفت ، ) گفته : کدوم الاغی گفته ما آدمیان ، خلیفه الله هستیم ؟ ( تو کتابهای مسیحیت هم این رو داریم دیگه در کتاب اونها هم اومده که انسان خلیفه خدا هست .) خُب راست می گه ، بله تو خلیفه خدا نیستی ، برای اینکه تو اصلاً با این معارف بیگانه ای ، باید هم کم بیاری . اما شیعه سرش رو بلند می کنه ، می گه : ” ما هستیم ! ” حالا ممکنه خیلی هامون خلیفة الهی نشیم ولی واقعاً هستیم ، قدرتهای الهی رو در وجودمون داریم . با بقیه حیوانها فرق داریم . خُب چه کار کنیم که مردم اغلب اون طوری زندگی می کنن ؟ تقصیر خدا هست که مردم در طول چهل سال ، پنجاه سال ، چهل روزش رو نمی تونند برای خدا یه چله بگیرند ؟خالصِ خالص باشند ؟
” مَنْ أخْلَصَ لِله اَرْبَعینَ صَباحاً جَرَ الله ینابی الْحِکْمَه مِن قَلْبِهِ اِلی لِسانِهِ ” اون کسی که چهل روز ، تو این 40 ، 50 سال بتونه خودش رو نگه داره ، کامل برای خدا خالص باشه ، کارهایی رو خواهد کرد که خودش هم باورش نمی شه . و جالب اینه که اون وقت این کارها رو اصلاً انجام نمی ده ، می گه : اصلاً کار مهمی نیست . می گه : من از اینم مهمترم ، من می تونم حتی این قدرت رو داشته باشم این کارها رو انجام ندم . مردم ما ، ( مردمی که داریم می گیم از بنده و شما تا بقیه مردم ) بهشت رو یک باغ خیلی زیبا می پندارند که باید برن توش ، یه مشت عسل از جوبهاش بخورند ، بعدم دست چهار تا حوری رو بگیرند ، بروند این ور و اون ور حال کنند ، دیگه همه چی ردیفه ، بعد هم هر وقت دهنشون رو باز کردند ، جلو دهنشون یه سیب ظاهر بشه ، و بخورنش ! بهشت رو این طوری می بینند ، جهنم رو هم یه گودالی می بینند که پر از آتیشه ، که تو رو داخلش می ندازن ، تا می یای به خودت بجنبی از این ورت می سوزه ، از اون طرف هم آتیش بیرون می زنه ، تا می یای از این طرف فرار کنی ، چهار تا عقرب نیشت می زنه ، این هم جهنمه ! غافلند از اینکه بهشت و جهنم این چیزها نیست ، بهشت و جهنم در کلام وصالی که ما داریم صحبت می کنیم مالِ عالمِ تجرده . اینها که همه مادی هستند ، دو تا پله پائین تر از عالم تجرّده . پله اول : عالم مادی ، دوم : عالم مثال ، سوم عالم تجرّد . اینها که تو فکر می کنی مال عالم مادیه ، تو عالم مثال هم ما مادی نیستیم که این چیزها بخواد تعلق بگیره . گفتم این که شنیدیم ، که به انسان می گن : ” عسل بخور ، حوری داشته باش ” مال همون روایتِ هست که می گه یک جرعه آب در بهشت که می خوری تمام این لذت ها رو با هم می بری . یک نگاه به جمال محبوب می کنی تمام این لذت ها رو با هم می بری . حالا مجبورم این روایت رو بگم تا خوب جا بیفته . روایت می گه : مثلاً لذت آمیزش در بهشت چهار سال هست . این یعنی چی ؟ یک نگاه به محبوب می کنی چهار سال همون لذت رو می بری ، این چیزهایی است که در اونجا به ما تعلق می گیره . البته کار نداریم به این بحث ، گفتم این بحثی که الان خدمتتون دارم می گم ممکنه شما بشینید گوش کنید خیلی هم خوشحال باشید ، اما مطمئناً خیلی از علما با این بحث ها مخالف هستند ، من الان دارم خدمتتون می گم بعد رفتی یه جایی گفتی ، مخالفت کردند ، به من ربطی نداره !
من این بحث رو که دارم خدمتتون می گم ، از حضرت امام (ره) استفاده کردم ، از حضرت آقای علامه طباطبایی رحمه الله علیه ، از حضرت آقای جوادی آملی ، از حضرت آقای حسن زاده آملی ، از حضرت آقای قاضی استفاده کردم و یه دو تا کتاب غربی رو دارم کار می کنم اونهایی که با کار ما تطبیق داره ، مثال براتون می یارم مثل همین مثالی که براتون آوردم ، مثل یه جور برهان خلف ریاضی که خوندید ، یه جور برهان خلف دارم براتون می یارم ، یک سری کتابهای مثلاً عرفانی رو خوندم ، اینها رو جمع کردم ولی شاید بعضی ها بگن این جوری نیست . اما خودمون داریم قبول می کنیم ، خُب اگر قرار باشه لذت های اونجا هم این طوری باشه که فرقی با عالم ماده نداره . اما مردم ، مردم چه جوری هستند ؟ مقدمه چهارم : ماها از نظر وصال هر کدوم یک ظرفیت و استعداد داریم و این ظرفیت و استعداد ما می تونه بالا باشه به یه جایی برسه : ” اِلی ربّک الْمُنْتَهی ” تا مقام قبل از خدایی ممکنه برسه ، روایت هم داریم که می گه : ” علیٌ مَعَ الحق وَ الْحَقُّ مَعَ الْعَلی ” این معناش همینه . تا اون جا برسه ” حقی ” که دارم می گم یه بحث دیگه هست ،
مردم از نظر ظرفیت دو گروه هستند :
1 ـ یک عده انسان های تام الاستعداد : همه چیزشون خدا هست ، همه وجودشون خداست . حرف زدنشون خداست ، ” مایَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ” هیچ چیزی از خودشون ندارند . پیغمبر اکرم (ص) می فرمایند : هیچ کلمه ای ، هیچ چیزی نمی گه مگر اینکه خدا گفته باشه ، معصومینِ ما در این درجه هستند . هیچ چیزی نمی گن مگر اینکه خدا گفته باشه ، خُب این یه کمی از کلاس ما بالاتره ،
2 ـ گروه دوم انسانهای تام الیقین هستند : یعنی عبادتشون از روی صِدق هست ، خدا رو می پرستند ، بعضی وقتها اگر گناه می کنند ، توبه می کنند بعضی وقتها اگه عقب گرد می زنند ، سریع جبران می کنند ، و یواش یواش چشمهاشون باز می شه . بعضی وقتها که گناه و یا ترک اولی می کنند دوباره چشمهاشون رو می بندند . گروه دوم اهالی احسان هستند . در روایت اومده : از پیغمبر (ص) سؤال شد که اهالی احسان چه کسانی هستند ؟ این روایت رو فرمودند : ” أَنْ تَعْبُدَ الله کأنَّکَ تراه فَأنْ لَمْ تَکُنْ تراه فَأنَّهُ یَراک ” کسانی که یه جوری زندگی می کنند ، گویا دارن خدا رو می بینند . روی کلمه ” گویا ” خوب دقت کنید ، گویا دارند خدا رو می بینند و اگر اونها خدا رو نمی بینند یک جوری زندگی می کنند و یک جوری خودشون رو به یقین رسوندند که گویا خدا داره اونها رو می بینه . روی خودشون کار می کنند ، خلوت برای خودشون پیدا می کنند ، این قدر در خلوت به خودش تلقین می کنه که احساس کنه خدا داره اون رو می بینه . به خودش می گه : خدا داره تو رو می بینه ، مراقب باش ! علامه طباطبایی (ره) در شرح این روایت می فرمایند : فرق این گروه با گروه اول مثل فرق ” أنَّ ” و ” کَأنَّ ” در ادبیات عرب است . ” أنّ ” یعنی بدرستی که ” کَأنَّ ” یعنی گویا اونها خود خدا رو می بینند ، اینها فکر می کنند ، یه جوری برای خودشون برنامه ریزی می کنند گویا دارند خدا رو می بینند . این فعلاً مقام ماست ، یه جوری برنامه ریزی می کنند گویا دارند خدا رو می بینند . اینها وقتی خلوتی احساس می کنند در خلوت می شینند و اینقدر به خودشون تلقین می کنند تا به خدا برسند . این خلسه ها ، این حالتهایی که انسان در خودش می ره ، تمرکزها و غیره و غیره ، اینا رو می شینه کار می کنه ، تا بالاخره به خدا برسه .
در زمان جنگ ، خدا رحمت کنه همه شهدا و همه اونهایی که اون زمان کار می کردند به این صورت که رزمنده بودنشون رو حفظ می کردند ، یک کاری می کردند که اون حال و هوا از دست نره ، اون زمان قبر می کندند در تاریکی شب ، در قبر می خوابیدند و حتی بعضی هاشون یک چیزی هم رو قبر می گذاشتند برای اینکه مرگ رو احساس کنند . خُب ماها فراموش کاریم ، چکار کنیم ؟ مرگ رو احساس نمی کنیم .
خدا رو باید احساس کرد . اینها اینقدر رو خودشون کار می کنند که احساس می کنند . طرف تا خلوتی پیش می یاد نمی شینه با خودش فکر کنه الان که هیچ کسی نیست ، یکی دیگه ممکنه باشه ، اگر در خلوت بشینه فکر کنه اون یکی دیگه ای که ممکنه باشه ، واقعاً هست و احساسش کنه ، این یه برنامة تمرینی هست ، علامة طباطبایی (ره ) برای این مطلب ، تمرین کردن رو منظور کردند . تمرین فکری ! می فرمایند : در خلوتی بشین ، به عدد یک فکر کن ، یک یعنی چی ؟ اولین چیزی که به نظرت می یاد یکِ ، عددِ دیگه ای اگر الان من بخوام بگم شما فکر نکردید . اولین چیزی که به نظرتون می یاد عددِ یکه . اینقدر به این عدد یک فکر کن ، اینقدر جلوتر برو ، یواش یواش می بینی که تمام جهان رو می تونی زیر این یک جمع کنی ، یواش یواش ! خوب که فکر کردی می یای بالاتر به جایی می رسی که می فهمی یه جای بالاتری به این یک ، دلالت و نظارت می کنه . تازه اونجا به خدا می رسی . این یک تمرینه ، نه نماز هست ، نه دعاست ، نه فلان ، تمرینه ،حالا این تمرینی که ایشون ( علامه طباطبایی ) فرمودند ، نمی دونم چقدر برای شما کاربرد داره . این برای شما یه مقدماتی هست . مثال زدم که بدونید بزرگان ما روی خودشون کار می کنند ، این چیزها بی خود نیست .
هر کسی از حضرت آقای بهجت سؤال می کنه ، ایشون می گن : همونهایی که بلدی برو عمل کن ! ( از جواب دادن های ایشون مشخصه که خیلی عصبانی هستند ) یه بنده خدایی یه سؤالی جدیداً از ایشون کردند بعد ایمیلش رو برای من فرستاد . این بنده خدا به دفتر آقای بهجت ایمیل زده بود که آقا ما رو نصیحت کنید ، جوابی که آقای بهجت دادند خیلی عجیبه ، فرموده بودند : نصیحت مال وقتیه که تو رو بشناسم ، باید بشناسمت ، اینجوری نمی تونم به تو وعظی بکنم ، صحبت کنم ، برای نصیحت ، باید بشناسمت ، ”نُصْحُ الْمُؤمن ” . یعنی باید بیای قشنگ بشینی جلوی من ، همه چیز رو به من نشون بدی ، چه مشکلاتی داری ؟ چه مشکلاتی نداری ؟ روحیه ات چطوره ؟ وضعیت عبادتت چطوره ؟ چند سالته ؟ علمت چقدره ؟ همه اینها مهمه .
روی اخلاق فنی دارند کار می کنند ، همین طوری دلش خوش نیست که بگن آقای بهجت نصیحت می کنند ، تماس بگیریم ایشون هم یه نصیحتی بکنند ، بعد همه بروند این ور و اون ور قاب بگیرند . بگن نگاه کنید آقاب بهجت ما رو نصیحت کردند ، برو بابا ! اینها اهل این بازی ها نیستند . حالا ما که هیچی نیستیم ، ولی بعضی وقتها من از منبر می یام پائین ، یارو می یاد می گه آقا یه نصیحتی بکن ، اِه ! پس من از اول منبر تا حالا اون بالا چه کار می کردم ؟ یعنی چی ؟ دکون باز کردیم ؟ نصیحتم کجا بود دیگه ؟ چهار تا کلام و خوندیم حالا داریم براتون می گیم ، ما از این ضبط صوتهاییم ، منتها کتبی ضبط می کنند تا ما برای شما شفاهی بخونیم .
خُب این سه گروه رو من تموم کنم ، گفتم فرق این گروه با گروه دیگه مثل إنَّ و کأنَّ هست ، حضرت آقای جوادی آملی می فرمایند که اینها طبیعتاً درجه ولایت ، نزدیکی و وصالشون نسبت به گروههای دیگه خیلی پائینتره ، به همین درجه هم قانع هستند تا به اون درجه های بعدی . ” إنَّ کِتابَ الْأبرارْ لَفِی عِلّیینْ وَ ما اَدْراکَ ماعِلّیونْکِتابُ مرقوم یَشْهَدُهُ الْمُقَرّبون ” می گه : اینها در وجودشون یک معارفی دارند مال خودشونه ، زیاد هم به این ور و اون ور نمی تونند بگن . این چیزها دریافتی هست ، این طوری نیست که شما بری بشینی از راه نرسیده بگی : آقا ! یه چیزی بگو ! بعد هم بری بگی : چیزی نگفتند . یک گروه دانشجو رفته بودند محضر جناب آقای آیت الله حاج آقا رضا بهاء الدینی (ره) اینها مثلاً ده نفری بودند ، بعد که اومده بودند پرسیده بودند که چی دیدید ؟ آقا چی فرمودند ؟ گفتند : هیچی ما نشسته بودیم ، ده تایی مون ، 5 تا برادر ، 5 تا خواهر نشسته بودیم ایشون از راه اومدند یه نگاهی به ما کردند و نشستند ، یه سماور هم کنارشون بود ، یه چایی ریختند ، یه سیگار هم آتیش زدند ، تموم ماحصل این جلسه همین بود . ( ایشون سیگار می کشیدند ، که البته این سیگار کشیدنشون هم یک حالت خاصی داشت ، رفته بودند به امام رضا (ع) گفته بودند آقا اگه این سیگار ضرر داره ، حُبّش رو از ما بگیر ! ) گفته بود تموم ماحصل این جلسه همین بود . سه تا سیگار بود که کشیده شد و دو عدد چایی که خورده شد !
خُب حقّته ! آدم باش ! وقتی می ری یه جمله که بهت می گه ، می زنه تو خال ، آدم باش ، تو خودت روی خودت کار کن . این شبهایی که اومدی اینجا نشستی من پدر خودم رو در آوردم ، بعد با این وضعیت هیچ فایده ای نداره . این چیزهایی هم که می شنوی و دارم برات می گم ، الان فقط دارم شرح می دم که چه خبره ، شاید فردا هم همین طوری باشه ، بعد که گفتم چه کار کن باید کار کنی ، انشاءالله یه روزی آقا که اومد ، ببینه تو خیلی بالایی . این جوری باید باشی . یه دوتا قضیه خیلی زیبا هم از امام زمان (عج) دارم که انشاءالله براتون خواهم گفت .
پس این هم گروه دوم ، گروه دوم یه اشکالی دارند که اتفاقاً اکثریتشون هم این اشکال رو دارند ، اشکالشون چیه ؟ ببینید اینها معاد رو قبول دارند ، قیامت رو قبول دارند ، محرمات رو انجام نمی دهند ، واجبات رو انجام می دهند ، تقوا رو دارن و خیلی چیزهای دیگه رو دارند ، اما یادشون می ره که اون چیزی که دنبالش هستند ، مادی نیست . لذا خواهش هاشون مادی هست . یعنی دنبال مادیات بهشتند ، دنبالِ فرار از عذابهای مادیِ جهنم هستند . چون این گونه هستند ، بعضی وقتها مادیات دنیا فریبشون می ده ، چون اینها یه مصداقی از بهشت رو می بینند .
یه بنده خدایی ، یکی از همین آدمهای مشهور مملکت که حالا این جمله ای رو که می گم شاید بعضی هاتون بشناسیدش عیب نداره چون من خیلی ناراحت شدم از این قضیه ، می گن یه دختر خانمی رفته بود از ایشون سؤال کنه ، دختر خانم جلوش نشسته شروع کرده به این دختر نگاه کردن ، بعد هم گفته : خانم شما چقدر خوشگلی ! گفته بود : یعنی چی ؟! آقا فرموده بودند : چون مظهری از جمال خدا هستی دارم بهت می گم . قربونت برم !!
این دکون ها رو از کجا یاد گرفتی ؟ خجالت بکش ! این قدر اینها مادی فکر می کنند ، که حتی فکر می کنند زیبایی خدا در زیبایی صورتهاست . یعنی چی آقا ؟! مظهری از جمال خدا هستی ؟ چرا چرت و پرت می گی ؟ از خودمون دین اختراع می کنیم . کدوم امام مون همچین کاری کرده ؟ کدوم عالم بزرگواری همچین کاری کرده ؟ اونهایی که تو داری ازشون دم می زنی کدومشون یه همچین کاری کردند ؟ اینها صوفیه بازیه ، صوفیه این کار رو می کنه ، یه خانم خوشگلی می ذارند جلوشون می گن می خوایم به جمال خدا برسیم ! این که تمام مادیگری هست ، ( ببخشید ! ) شهوت جنسیه . همه کارها رو شوخی گرفتیم ، زرت زرت هم مشهور می شن ، یکی نیست بر اینها نظارت کنه ، که به قول معروف سوتی ندن و اینقدر تو همه جا نپیچه . باور کنید من تو چهار تا دانشگاه رفتم این سؤال رو کتبی از من پرسیدند که آقا این بنده خدایی که تو دانشگاهها ، تو تلویزیون این ور ، اون ور ، صحبت می کنه یه همچین قضیه ای براش اتفاق افتاده . واقعاً یکی نیست بر اینها نظارت کنه ، یکی نیست به اینها بگه : آخه تو چه حقی داری این کار رو می کنی ؟ وقتی مرادشون این رو داره می گه ، من به این دانشجوها چی بگم ؟ از صبح تا شب همه شون دارن مظاهر جمال خدا رو می بینند دیگه ! حالا بیا درستش کن ، خربیار باقالی بار کن ! این خیلی مهمه ها .
بابا ! این مسائل مادی نیست ، اصلاً ربطی نداره اون مال عالم تجرّده . آقا ! به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست . . . برو بابا ! تو اصلاً شعر بلد نیستی ترجمه کنی ، تو اصلاً هیچ چیز از خدا نمی فهمی ، اصلاً خدا رو نفهمیدی . لذا تو این مسیر به جایی خواهیم رسید که دقیقاً خدا رو بشناسیم . این گروه این اشکال رو دارند که بعضی وقتها از حقایق باز می مونند . لذا چه اتفاقی می افته ، ( خوب دقت کنید ، مخصوصاً شمایی که جوون ترید ) لذا اینها فقط به یک سری اعمال خشک ظاهری مقید می شوند ، عبادتشون رو انجام می دهند ، رکعات طولانی ، فلان ، فلان ، همین طوری . . . .
بعضی دعاها هست که ازشون برداشت اشتباه می کنند . من هیچ وقت از این دعاها نمی کنم چون می دونم اون آمین ها اصلاً آمین های استاندارد نیست برای این دعا اشتباه دارند آمین می گن ، تا می گی : ”وَ زَوّجْنا مِن الحورالْعین ” می بینی از اون ته می گه : الهی آمین !! ( ای بدبخت جمال یار رو اگه ببینی می فهمی که اینها همه بچه بازیه ، اینها برای امروز من و تو هست ، اینها برای لذت های امروزمون هست . )
خُب این مقدمه ای بود که براتون گفتم . هیچ اشکالی نداره ، دبیرستانی ، دانشجو ، هرچی هستی اینها رو یاد بگیر ، چه اشکالی داره بتونی دو تا بحث فلسفی هم ارائه بدی ، کسی نتونه برات طاقچه بالا بذاره .
|